بایگانی

Archive for دسامبر 2011

آزادگان با بردگی در پيکار هستند نه با بردگان

دسامبر 21, 2011 بیان دیدگاه
آزادگان با انسان ستيزی، با انديشه سوزی، با کشتار ِ دگرانديشان، که در شريعت اسلام جای دارند، برخورد و بندهای بردگی را در عقيده‌ی مسلمانان بررسی می‌کنند. بندهايی که انسان را در عبوديت به خشونت می‌پرورانند و او را از بهزيستن و شاد زيستن دور می‌سازند.
 
آزادگان از مهری که به هم ميهنان خود و به فرهنگ ايران دارند به روشنگری و کاوش در عقيده‌ی حاکم، بر خرد ِ مردم ِ ايران، می‌پردازند. برانگيزنده‌ی اين پيکار، زهر ِ شومی است، که خرد و وجدان ِ ايرانيان را، هزار و چهارسد سال، به کورانديشی و سختدلی کشانده است.
 
شناختن ِ اين زهر ِ انديشه سوز و گشودن ِ بندهای بردگی، تنها راه ِ رهايی، برای ايرانيان ِ مسلمانان، از دامگه ِ انسان ستيزان بیشتر بخوانید…

خشونت ها و پندارهای ارتجاعی شهروندان مسلمان درغرب

دسامبر 17, 2011 بیان دیدگاه
مسلمانان ساکن اروپا و آمریکا، همواره در آرزوی سرنگون کردن دموکراسی و سکولاریسم و برافراشتن پرچم اسلام و حاکم شدن قوانین شریعه اسلامی و سر انجام حکمرانی اسلام و مسلمین بر تمامی دنیا بوده اند. همه ساله این قشر خردباخته که برای رسیدن به اهداف پلیدشان از انجام هیچ جنایتی فروگذار نیستند و برای کشتن و ریختن خون انسان های بیگناهی که به دین و مسلک ایشان باور ندارند، لحظه ای درنگ نمی کنند، در شهر های محل سکونت شان دست به تظاهرات اعتراض آمیز زده و از مسئولین کشور مربوطه می خواهند تا قوانین شریعه اسلام را جایگزین قوانین کفر آمیز و ضد اسلامی خویش کنند.
در فرتور مقابل چهره راستین مسلمانان را نشان می دهد، یک مسلمان همواره نسبت به چیزی یا رخدادی اعتراض دارد و همیشه دهان هایشان باز ، و عربده اشان بلند، و ذهن هایشان بسته و بیماراست. آنان در اروپا و آمریکا زندگی های خوبی دارند ولی می خواهند که قوانین آن کشورها را با قوانین خشونت آمیز اسلام جایگزین کنند تا اروپا و آمریکا و دیگر کشورهای آزاد دنیا را چون عربستان، پر از تاریکی و جهل کنند. بیشتر بخوانید…

جاه طلبی خامنه ای جنایتکار با ارتجاعی ترین نیروهای حکومت اسلامی، مشکلی ست که با سقوط تمامیت رژیم حل می شود

دسامبر 17, 2011 بیان دیدگاه
نخست بگویم که خامنه ای نه رهبر مردم است و نه اصولن مشروعیتی سیاسی در ایران دارد. خامنه ای با غارت یک کشور و یک ملت، برای کسب وجهه ی دینی سیاسی باج و رشوه می دهد. خامنه ای از نگاه ایرانیان هیچگونه مشروعیت سیاسی در ایران ندارد. خامنه ای جنایتکاریست که فقط باید در یک دادگاه ملی محاکمه شود. خامنه ای سیاهکارترین ساختار مافیایی را در ایران حاکم کرده است. خامنه ای دزد سرگردنه ایست که سردسته ی مشتی لُمپنِ قاتل، دزد و ریاکار است و با جنایتهای هولناک، همه ی کشور و ملت را به گروگان گرفته است. خامنه ای آینه ی تمام نمایی از اسلام سیاسی ست. آینه ا ی که درونمایه نفرت و انتقام و ریاکاری و دزدی و غارت و خشونت آن را آشکارا می بیشتر بخوانید…

رضا پهلوی خواستار محاکمۀ رهبر رژیم اسلامی در ایران شد

دسامبر 16, 2011 بیان دیدگاه
مصاحبه بی بی سی در حاشیه طرح شکایت رضا پهلوی از خامنه ای – کنفرانس خبری ۱۵ دسامبر ۲۰۱۱ – پاریس – رضا پهلوی با انتشار فراخوانی از شورای امنیت سازمان ملل خواسته است که رهبر جمهوری اسلامی ایران را به اتهام جنایات علیه بشریت از .سوی دیوان بین المللی لاهه محاکمه کند
در این داد خواهی رضا پهلوی سیستم رژیم را محکوم کرده است که قدمی است بسیار مثبت، ولی شکایت فقط از شخص رهبر آن مطرح گردیده و این کافی نیست ، باید نام تمامی رهبران رژیم منجمله اکبر رفسنجانی و محمود احمدینژاد و روسای نیروهای سه گانه و غیره در این شکایت نامه قید شوند تا ارزش حقیقی و واقعی آن آشکار گردد. – د.ا.د.ا 

تضاد میان ایرانی بودن و مسلمان بودن

دسامبر 15, 2011 بیان دیدگاه
آقای خویی، اگر موافق باشید، گفت‌و‌گو را با اسطوره‌ی جمشید آغاز کنیم و پیدایش نوروز، آن‌گونه که فردوسی بیان کرده.
آری. اتفاقاً یادآوری بسیار به‌هنگامی است. بسیاری فردوسی را پدر زبان فارسی می‌دانند؛ هرچند چنین نیست و پدر و مادر زبان فارسی تنها مردمان فارسی‌زبان هستند. اما فردوسی بزرگ به ‌راستی پدر شعر و سخن فارسی و تاریخ‌نویسی ما و هم‌چنین بزرگواری است که توانست افسانه‌های ایران زمین را به نظم و شعر برگرداند. فردوسی در پیوند با نوروز، در داستان پادشاهی جمشید سخن می‌گوید و بر بنیاد کلام او باید بپذیریم که نوروز اگر نه کهن‌ترین جشن ایرانی، دست‌کم یکی از کهن‌ترین جشن‌های ایران و جهان است. البته جشن‌های کهن بسیار بوده‌اند؛ اما متاسفانه اکنون از آن‌ها جز نام و نشانی باقی نمانده است، اما نوروز جشنی است هم‌چنان زنده و پابرجا.
فردوسی، نوروز را روز بر تخت نشستن جمشید معرفی می کند، درست است؟
بله. فردوسی در شاهنامه این جشن را به پیروزی جمشید و پادشاهی او نسبت می‌دهد، جمشید البته یک چهره‌ی اسطوره‌ای است و در شاهنامه آمده که دوران زندگی او هزار سال و سلطنت‌اش هفتاد سال به درازا انجامید. البته علاوه بر جنبه‌های اسطوره‌ای قصه که آن را از واقع دور می‌کند، به گمان من در این‌جا منظور پادشاهی یک فرد خاص نبوده و مقصود فردوسی یک سلسله است. باری در افسانه‌ی فردوسی جمشید پنجاه سالی از وقت خودش را صرف آموزش کشاورزی به ایرانیان می‌کند و بعد پنجاه سال دیگر را صرف آموزش گله‌داری و پنجاه سال دیگر را صرف آموزش نخ‌ریسی و جامه‌بافی و … چنین است که در نهایت، جمشید هنرهای بسیاری را به ایرانیان آموزش می‌دهد و پادشاهی می‌شود بسیار فرهیخته. سرانجام کار به جایی می‌رسد که روزی که جمشید بر تخت سلطنت جلوس می‌کند، برای ایرانیان بسیار عزیز و گرامی می‌شود و به قول فردوسی: » آن روز را روز نو خواندند.» و این روز نو همان نوروز است که از آن شهریار برای‌مان به یادگار مانده.

اشاره کردید، که نوروز از جمله‌ی جشن‌های کهن است که تا به امروز پابرجا مانده. دلیل این ماندگاری را در چه عامل و یا عواملی می‌بینید؟
ایرانیان در جشن نوروز تنها خاطره‌ای تاریخی را به سرور نمی‌نشینند؛ بلکه نوروز هم‌چنین نشان‌دهنده‌ی هم‌آهنگی زبان ایرانی است با طبیعت. در پیوند نوروز همین بس که بگوییم این تنها ایرانی نیست که با طبیعت همراه می‌شود، بلکه در این زمینه طبیعت نیز با ایران و ایرانی هم‌راه و هم‌دل می‌شود. نوروز هم‌چنانکه آغاز سال نوی ماست، آغاز سال نوی طبیعت نیز هست؛ نخستین روز فرودین و آغاز بهار. چنین است که حتی اگر ما ایرانیان نوروز را فراموش کنیم، زمین و طبیعت آن ‌را از یاد نخواهند برد. پس تا زمانی که زمین و تا هنگامی که طبیعت پابرجاست، نوروز گرامی است و برگزار خواهد شد و من گمان می کنم این روز، روزی جهان‌گیر خواهد شد؛ هرچند که به نحوی اکنون نیز جهان‌گیر است؛ دست‌کم در جنبه‌ی طبیعت‌اش.

برخورد شعر فارسی با بهار و نوروز چگونه بوده است؟
بهاریه‌های بسیاری در ادب فارسی موجود است و در حقیقت هزار سالی می‌شود که شاعر بزرگی نبوده که دست‌کم چند بیتی در وصف زیبایی‌های بهار نگفته باشد. بهار یکی از موضوعات کهن و پیری‌ناپذیر شعر و ادب است و در تمام ادبیات دنیا موضوعی قابل تامل به شمار می‌رود و برای تمامی شاعران عزیز است.

در این سال‌ها شاهد کشمکش‌های بسیاری هستیم میان «عیدهای مذهبی» و « عیدهای ایرانی»، به عقیده‌ی شما عیدهای مذهبی می‌‌توانند در تقابل با عیدهای ایرانی قرار بگیرند؟
برای پاسخ به این سوال، باید به پیشینه‌ی این کشمکش توجه کنیم. ببینید، بعد از حمله‌ی عرب به ایران، روان ایرانی دچار پارگی و دوگانگی می‌شود. یعنی دین اسلام به زبان ایرانی تحمیل می‌شود و ایرانی در تمام ایام بیرون خانه‌ی کعبه می‌ماند، به قول شاعر «به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند» که البته نمونه‌هایی از این دست بسیارند و اینجا زیاد مجال نمونه آوردن نیست. ایرانی هیچ‌گاه این حمله را فراموش نکرده است؛ همان حمله‌ای که به از بین رفتن بسیاری از کتابخانه‌‌های ایران منجر شد و غارت بسیاری از شهرهای ایران را در پی داشت؛ چنان‌که یکی از تاریخ‌نویسان غربی گفته است این حمله نه تنها تمدن ایران بلکه تمدن جهانی را پانصد سالی به عقب بازگرداند.
به همین دلایل است که کینه‌ی مهاجمان عرب در روان ایرانی به گونه‌ای جاودانه شده است. در درازای تاریخ، ایرانی مسلمان می‌شود، اما نه تمام روان‌ش. او از یک سو ایرانی مانده و از سویی دیگر مسلمان شده است و این دو از دورن با هم تضاد دارند. یهودی در خانه‌ی دین خودش است، دین یهود برآمده از شرایط تاریخ و جامعه‌ی یهود است. به همین دلیل حتی اگر تمام یهودیان از دین برگردند، این دین هم‌چنان شکوه و زیبایی‌اش را حفظ خواهد کرد؛ گیرم دیگر کسی بدان اعتقاد نداشته باشد. اسلام برای عرب هم همین است؛ دینی آمده از فرهنگ و جامعه‌ی عرب. ولی دین طبیعی تاریخی ایرانیان آیین زرتشت بوده است و روان ایرانی در آیین زرتشت و مهر است که روال طبیعی خودش را دارد.

پس این کشمکش و تضاد را به گونه‌ای به عدم هماهنگی میان زبان و طبیعت و مذهب ارتباط می‌دهید؟
ایرانی در پیوند با اسلام همیشه به گونه‌ای در جنگ است و چنان است که تضادی غریب میان ایرانی بودن و مسلمان بودن در روان ایرانی درگرفته است و این جنگ و تضاد از میان نخواهد رفت مگر آن‌که یکی از دو سوی این تضاد از میان برخیزد یا بسیار کمرنگ شود. برای مثال در مصر چنین اتفاقی افتاد. مصری‌ها زبان خودشان را از دست دادند و حالا دنیا مصریان را به سختی از اعراب تمیز می‌دهد. اما در ایران از آنجا که خوش‌بختانه زبان فارسی برجای ماند (نه چنان‌که گویند به همت فردوسی، بلکه به همت تمامی ایرانیان)، همراه زبان، فرهنگ برجای ماند و همراه این فرهنگ، ایرانی بودن. در پیامد این پابرجایی، جنگی میان ایرانی بودن و مسلمان بودن نیز آغازیدن گرفت.

و این تضاد باعث به وجود آمدن چالش‌های بسیاری شده؟
حالا از این تضاد گاهی ناسیونالیزم ایرانی بیرون می‌زند و گاهی بنیادگرایی اسلامی. نمونه‌های بارز این دو در تاریخ معاصر ما هم رضا شاه و خمینی هستند که یکی از پاره‌ی ایرانی روان‌مان بیرون زد و دیگری از پاره‌ی مسلمان روان‌مان. یکی تلاش می‌کند هرگونه باور دینی را از میان بردارد و دیگری در تلاش است تا نشانی از ایرانی باقی نماند و متاسفانه این ماجرا قصه‌ای دنباله‌دار است. البته دقت کنید که من با اعراب هیچ مشکلی ندارم. بلکه مشکل من با عرب‌زدگی است، هم‌چنان‌که با غرب‌زدگی. هرچند که قصه‌ی غرب‌زدگی کلاً متفاوت با عرب‌زدگی است. غرب با غرب‌زدگی فرق دارد، هم‌چنان‌که عرب با عرب زدگی. اعراب امروز جزو مردمان ستم‌دیده‌ی دنیا هستند و من با آن‌ها احساس رفاقت و هم‌دردی می‌کنم. اما عرب‌زدگی بیماری‌ای است که به ملیت و فرهنگ ما آسیب می‌رساند و البته هر ایرانی با گوهر با این بیماری مقابله خواهد کرد، به ویژه اگر از آگاهی ملی برخوردار باشد.

بار دیگر برگردیم به نوروز، این جشن برای تمام اقوام ایرانی عزیز است، درست می‌گویم؟
کاملاً. به عقیده ی من حالا که پاره‌ی ایرانی روان‌مان زیر فشار است، این فشار و سخت‌گیری باعث شده همه‌ی ایرانیان از کرد و بلوچ و لر و حتی عرب ایرانی به خود بیایند و این جشن‌های ایرانی را هرچه باشکوه‌تر و بهتر برگزار کنند. خوشا که چنین است.
اسماعیل خویی
************************************************

اشاره: در آستانه‌ی سال نو، به سراغ اسماعیل خویی رفتیم، همان خراسانی لندن‌نشین که روزگاری در تهران به تدریس فلسفه مشغول بوده و سال‌ها با حس و کلمه هم‌نشین. او از پس گذشت این همه سال، هم‌چنان دغدغه‌ی زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را دارد؛ دغدغه‌ی درست اندیشیدن و از تعصبات فکری دوری جستن. با او از فردوسی بزرگ گفتیم و اجر آن صبر که حکیم توس به سی‌سال کشید. سخن از اسطوره‌ی جمشید به میان آمد و دورانی که عدل و داد لااقل در قصه و افسانه حی و حاضر بود. از نمودهای آن افسانه‌ها در زندگی امروز گفتیم و امیدی که می‌‌توان به آینده داشت که اگر چنان نماند، بی‌گمان چنین نیز نخواهد ماند.
گفت‌وگویی با اسماعیل خویی شاعر به‌نام ایرانی – محمد صفریان


آزادگان نیکویی را با خرد خود می‌ سنجند

دسامبر 13, 2011 بیان دیدگاه
انسان تنها با خودخواهی و زشتخویی سرشته نشده است. بیشترین کسان هر زشتی را که با آن خوی گرفته-اند، آن را، زیبا می‌ پندارند. افزون براین، انبوهی از مردم، که به عقیده-ای ایمان آورده-اند، پدیده-های هستی را، با انگیزه-های سرشتِ انسان، نمی‌ سنجند. آنها نیازی هم به سنجیدن زیبایی و زشتی یا راستی و کژی ندارند، زیرا هر پدیده-ای یا کرداری، که با ایمان آنها همساز باشد، با آن پدیده خو می‌ گیرند.

بینش ِ هر مردمی در کردار و رفتار همان مردم بروز می‌ کند. مردمان با ایمان، زشتی را، در کردار خود نمی‌ شناسند، آنها عقیده-ی خود را راست و درست می‌ پندارند و کردار خود را در تنگنای آن عقیده مرزبندی می‌ کنند. آنها نمی‌ توانند عقیده-ی خود را ارزیابی کنند، زیرا خرد آنها در تاریکخانه-ی ایمان گرفتار است، پس آنها میزانی برای سنجیدن عقیده-ی خود ندارند. برای روشن شدن ِ گفتار، اندکی به آشفتگی در بینش انبوهی از ایرانیان می‌ نگریم. بیشترین ایرانیان به سخن از جانستانی و جان آزاری بیزارند. از این بیزاری می‌ توان برداشت کرد: که
مردمان ایران، جان را ارجمند می‌ دارند و دستکم از کشتن انسان پرهیز می‌ کنند.

ایرانیان در رفتار و به کردار نشان می‌ دهند: افزون براین که آنها از آزردن جان بیزار نیستند، آنها برای شادمانی خون جانداران را می‌ یزند. ایرانیان ِ با ایمان، در راه کعبه، گناهان خود را، با ریختن ِخون گوسپندان، پاک می‌ کنند. آنها پیش ِ پای عروس و برای عزیزانشان، با چنان سروری، گوسپند را گردن می‌ زنند که خون آن بیچاره به پای باشندگان جشن پاشیده می‌ شود. سپس آنها بدون آزرم، پاره-های جگر ِ این جاندار را کباب و با اشتهای فراوان، نوش ِ جان می‌ کنند.
افزون بر جانوردوستی، که مسلمانان از این نمونه بسیار دارند، آنها دیه، یعنی پول خون، می‌ پردازند که جان کندن ِ یک انسان را تماشا کنند. در جایی دیگر، آنها پول خون ِ پدرشان یا فرزندشان را می‌ گیرند که از کشتن ِ یک کس چشم بپوشند.
روشن است، که در فرهنگ ایران، آدم، آزاد زاییده شده است، او از آن ِ کسی نیست که در بازار نرخی داشته باشد. ولی ایرانیان مسلمان شده، خون جانداران را، بر پایه-ی شرع مقدس اسلام، نرخ بندی کرده-اند. آنها برای خشنودی-ی الله خون می‌ ریزند یا جان ِ انسان را، به نرخ ِ خون، می‌ خرند تا به خشم الله گرفتار نشوند.
در قانون اساسی-ی حکومت اسلامی، انسان هم مانند گوسپند یا شتر بخشی از دارایی کسانش بشمار می‌ آید. از این روی عرب‌ها از داشتن شتر یا بُز، بسیار سرافراز بوده-اند، این است که شریعتمداران انسان و پاره-های پیکر او را هم با شماری از شتر یا بُز ارزیابی می‌ کنند.
بدیهی است، در راه الله، ریختن خون زنان و کودکان هم، برای اجرای عدالت الهی، بسیار شادی بخش است. با این تفاوت که کشتن زن ارزانتر از کشتن مرد است. کشتن فرزند، به دست پدر، جرم شناخته نمی‌ شود. آزاداندیشان از این همه مهری، که والیان اسلام به آدمکشی می‌ ورزند، در شگفت مانده-اند.

افزون بر این که شریعتمداران، با شور و سرور، از راه-های گوناگون و با ابزارهای گوناگونی، جان زنان را هم می‌ گیرند، کشتن زن یا دختر یا خواهر را به خویشان ِ آنها واگذار کرده-اند، تا اگر خویشان از بدگمانی خشمگین شدند، بتوانند، با ریختن خون ِ این بستگان، آرامش خود را بازیابند.

در دوران پیش از اسلام، که بینش ِ مردمان هنوز به شریعت آلوده نشده بود، برخی از جنگجویان حتا ستمکاران از کشتن زنان و کودکان پرهیز می‌ کرده-اند. از آنجا که شریعتمداران از کشتار زنان به ویژه کشتن دختران زیبا، در زیر شکنجه، بسیار سرمست می‌ شوند، آنها به زنان هم حق قصاص شدن داده-اند، تا مومنین گول شیطان را نخورند و از کشتن زنان رویگردان نباشند.
سخن از بینش اسلامزدگان ایران بود، که آنها بدون آن که جانستانی را کرداری زشت بدانند، تنها از کشتن ِ مسلمانان، آن هم، در زمان و مکان ِ ویژه-ای اندوهگین می‌ شوند. بیشترین این مردم به شریعت اسلام ایمان دارند، کشتار و غارت نامسلمانان، بخشی از ایمان آنهاست.

از این روی مسلمانان تنها از کشتار ِ همکیشان خود آزرده می‌ شوند، اگرنه حکم جهاد، برای کشتن ِ دگراندیشان، وظیفه-ی شرعی-ی هر مسلمانی است. برخی از این مسلمانان، با سرافرازی فریاد می‌ زنند که آنها مردمی هستند شهیدپرور. یعنی آنها، با بی مهری و دلسختی، فرزندان خود را، مانند گوسپندان، برای کشتن و کشته شدن پرورش می‌ دهند.
برخی از اسلامزدگان ِ ایرانی که از شیوه-های جانستانی، در حکومت اسلامی، اندکی آزرده و اندوهگین هستند، آرزوی رسیدن هنگامی را دارند که آنها بتوانند شماری از آخوندهای مسلمان را، به سزای کژروی از احکام اسلام، سر ببرند.
به راستی من هم که ایرانی هستم، اگر در خویشتن بنگرم، دوست دارم که سر به تن هیچ آخوندی و اسلامفروشی نباشد، ولی این پندار در آرمان من نمی گنجد.
من براین اندیشه-ام: زهری، که از شریعت اسلام در بینش ایرانیان وارد شده است، تنها با شناخت آنها از گوهر فرهنگ خودشان زدوده خواهند شد. یکی از ارزش-های این فرهنگ گزند ناپذیر بودن ِ جان انسان است. مردمی را که با مهر زاییده و با مهر پرورده باشند، آنها از آزردن جان پرهیز می‌ کنند.
مردمی که نیم میلیون آخوند را گردن بزنند، اجتماع آنها پس از کشتار، با یک میلیون جلاد آمیخته و با چندین میلیون کینه توز روبرو خواهند شد.
شریعت اسلام در بینش ایرانیان رخنه کرده و مهربانی را به خشم، بخشندگی را به آزمندی، خردمندی را به ایمان، جویندگی را به عقیده، آزادگی را به بردگی، توانمندی را به گدامنشی، سازندگی به دستبرد برگردانده است. از این آلودگی است که شریعتمداران می‌ توانند، از یک یک اسلامزدگان، جلاد و ایران ستیز بسازند.

برای نمونه یک سخن هم از خاله شیرین نوبل نشان بشنوید : >> روند پیگیری پرونده زهرا بهرامی «غیرطبیعی» بود. 
معمولا طبق » روال عادی» محاکم وقتی حکم اعدام صادر می شود تابخواهد اجرا شود حداقل دو يا سه سال طول دارد و هيچ وقت ديده نشده که پرونده ای به اين سرعت «به اجرای احکام» برود و متهم را اعدام بکنند.<<

از همین سخنان پیداست که این زن کشتار آزادیخواهان را در «روندی طبیعی» می‌ پذیرد. بهرامدُخت را، که از حقوق بشر پشتیبانی کرده است، در روز خونآشامان حسینی دستگیر کرده-اند، از دیدگاه این وکیل ِ شریعت پناه، بایستی او را با روندی بکشند که در طبیعت اسلام نگاشته شده است.
از دیدگاه خاله عبادی؛ برای کشتار «روال عادی» وجود دارد، جانستانی و کشتار دگراندیشان بخشی از»روند ِ طبیعی» است. می بینیم نه تنها او حقوق بشر* را در مکتب زینب آموخته است، خاله شیرین معیار عدالت را هم از پیشوای شیعیان، که او زنان را ناقصالعقل می‌ داند، برداشت کرده است.

*( در احکام شریعت، مسلمان باید مطیع اوامر الله باشد، مخلوق هیچ حقی بر خالق خود ندارد. الله کافران را هم برای کشتار و شکنجه دادن خلق کرده است) شگفتی نیست که بسیاری از روشنفکران سخنان این اسلامزده را با شادی بازگو می‌ کنند. کسانی که آدمکشی را بخشی از حقوق خود می‌ دانند و از نادانی می‌ پندارند، که احکام قصاص «هیچ تضادی با حقوق بشر ندارند» ، آنها هم کورند و هم کرند، پس به یک عصاکش نیاز دارند که آنها را در «صراط المستقیم» به دنبال بکشد.
شگفتی در این است که برخی، از هموندان انجمن مدافعان حقوق بشر، هم، به همراه خاله شیرین، برای جانستانی «روال عادی» و » روند طبیعی» درخواست دارند.

با این که در فرهنگ ایران، آزردن جان، زشت ترین کردار شمرده می‌ شود، چنان که فردوسی می‌ گویند: «میازار موری که دانه کش است>< که جان دارد و جان شیرین خوش است».  ولی مسلمانان نمی‌ توانند پی آیندِ شوم ِ این ستمکاری، یعنی «آزردن جان» را ارزیابی کنند. زیرا آنها به شریعت ایمان آورده-اند تا بتوانند بدون اندیشه از احکام آن پیروی کنند. پیروان از بی دانشی به عقیده-ای، که درون مایه-ی آن را نمی‌ شناسند، ایمان می‌ آورند.

برآیندِ خرد ورزی، در راه جویندگی، دانش و دانستن است، خردمند می‌ آزماید تا بداند. برای مسلمان، عقیده را آزمودن نشان شک ورزی است. از این روی، شک ورزی در اسلام گناهی نابخشودنی است. زیرا شک ورزی سرآغاز جویندگی و سرانجام آن بینایی و دانایی است. در اسلام انسان ِ بینا و دانا را جاهل یا مرتد می‌ خوانند.
نمونه-ی ایمان در مسلمانان برای اجرای عدالت:  دو تا از عبادالله، یک دختربچه را، روی بر زمین می‌ خوابانند و دست و پای او را سخت می‌ گیرند، عبدالله ِ سوم، به حکم شرع ، به تازیانه پوست از پُشت ِاین کودک می‌ کند. این مومنین، دختر بچه-ای را حد می‌ زنند، که او با مردی نامحرم گفتگو کرده است، آنها آزردن ِ کسانی را، که فراتر از شرع اسلام گام نهاده-اند، عبادت و عدالت الله می‌ دانند.
مسلمانان دگراندیشان را با دلگرمی آزار می‌ دهند. جان آزاری بخشی از عبادت‌های دلچسب مسلمانان است، آنها در هنگام آزردن ِ انسان از شادمانی تکبر می‌ گویند و نمی ‌خواهند از این مستی چشم بپوشند.

مهربانی و انساندوستی-ی مسلمانان ایران تنها در تازیانه زدن پدیدار نمی‌ شوند، افزون بر آن، آنها با شور و شتاب آدمهای بسیاری را به دار می‌آویزند، تیرباران یا سنگسار می کنند. آنها پس از گرفتن جان دگراندیشان، الله را حمد می‌ کنند و با اشتهای باز خورش‌های نذری می‌ خورند.
اسلامفروشان که اندکی از نکوهش نامسلمانان، از این همه مهربانی، دلتنگ می‌ شوند، به خودفریبی و مردمفریبی می‌ پردازند که این گونه آدمکشی اسلامی نیست، زیرا در اسلام تنها کافرکُشی ستوده شده، همانگونه که علی ابن ابوطالب، با اخلاص عمل، کافران را می‌ کشته است. ولی او هیچگاه کسانی را، که ذکات می‌ پرداختند و جهاد می‌کردند، نمی‌ کشته است.
با این وجود، پرسشی، برای این نازک دلان خودفریب، در پیش است: اگر فقیه عالیقدر اندازه-ی علی هم فهم و هوش ندارد، پس چرا شما اسلامزدگان، ولایت فقیه ِ نادان را پذیرفته-اید و به کردار بر نابخردی-ی خود پافشاری دارید؟

چرا اسلامفروشان می‌ کوشند که سنگسار را در اسلام پنهان دارند، ولی به زشت بودن و به ننگین بودن ِ این کردار اشاره نمی‌ کنند؟ 
چرا اسلامفروشان، تنها به پنهان ساختن زشتی-ها در شریعت، نیاز دارند نه به زدودن آن زشتی-ها از شریعت؟ 
زیرا اگر اسلامفروشان، به راستی، ماهیت زشتی را نکوهش کنند، باید سنجش ِ زشتی را به خرد انسان بسپارند. اگر مردم با خرد خود زشتی را در حکم سنگسار بشناسند، آنها به زشتی-های احکام شریعت هم پی خواهند بُرد. پس چنین کسانی، خریدار اسلام پسمانده-ی آنها نخواهند بود.
اسلامفروشان همیشه اسلام را، برای سنجش پدیده-ها، معیار می‌ گذارند، این است: آنچه را که مردم خواهان باشند، آن را با دروغ روی پوسته-ی اسلام می‌ نگارند و از آنچه که مردم بیزار باشند، آن را در هسته-ی اسلام پنهان می‌ دارند. آنها، از این شعبده بازی، می‌ توانند اسلام پوسیده-ی خود را تازه به تازه به مردم بفروشند و به کردار احکام اسلام را، با همان درون مایه-ی انسان ستیزی، بر مردم فرود آورند.

اگر مردمفریبی در کار نباشد، زمانی که قاضی شرع، حکم سنگسار را صادر می‌ کند، او از کجا می‌ تواند بداند که این همه عبادالله آمادگی دارند تا با زشت‌ترین شیوه، آشگارا و بدون شرمندگی، جان انسانی را بگیرند.
اسلامفروشان می‌ دانند: این مومنین و مومنات، 1400 سال است، که در راه کعبه، به شیطان سنگ می‌ زنند. آنها از ایمان به نادان بودن ِ خود یکبار هم از خودشان نپرسیده-اند: اگر میلیاردها سنگی، که مسلمانان به سوی شیطان پرتاب کرده-اند، تا کنون به او برخورد نکرده است، پس چرا ما باز هم سنگ می‌ زنیم؟ اگر هم از هر هزار سنگ یکی به او برخورد کرده باشد، پس شیطان تاکنون مرده است و دیگر چه نیازی به سنگ زدن است؟ چرا عربها که این همه پول، برای جنگ ابزارهای مدرن، می‌ پردازند، از سرورشان انگلستان خواهش نمی‌ کنند که او با چند جنگنده یکباره و برای همیشه جایگاه شیطان را بمباران کند؟ 
از آن گذشته الله، که این همه بلاهای آسمانی برای کشتار ِ آدمها می‌ فرستد، چرا او یک سنگی هم بر سر این شیطان نمی‌‌ زند که، یک مشت ایرانی-یِ ذلیل شده، شرمنده-یِ جهانیان نباشند.
به راستی که مسلمانان از زشتکاری-های خود شرمنده نمی‌ شوند، نگاه کنیم به «قوانین مجازات اسلامی» ، در دورانی که جهانیان به داشتن » منشور جهانی حقوق بشر» سرفراز هستند. ماده 201 – حد سرقت به شرح زیر است:
الف – در مرتبه اول، قطع چهار انگشت دست راست سارق از انتهای آن بطوریکه انگشت شست و کف دست او باقی بماند.
ب – در مرتبه دوم، قطع پای چپ سارق از پایین برآمدگی به نحوی که نصف قدم و مقداری از محل مسح او باقی بماند.
(گردآورنده: ناصر رسائی نیا عضو هیئت علمی دانشگاه و وکیل پایه یک دادگستری، سال 1374)

اگر مسلمانان این گونه جان آزاری را پذیرفته-اند، پس آنها پسمانده، سختدل و ستمکار هستند.

اگر آنها این انسان ستیزی را نمی پذیرند، پس چگونه آنها مسلمان هستند؟
از این گونه پرسش-ها، همیشه به این پاسخ می‌ رسیم: مسلمانان، پیروان شریعت اسلام هستند نه پژوهشگران آن. پژوهشگران افزون بر خرد به بیدار، گستاخی، جویندگی، آزمون و چشم و گوش هم نیاز دارند. ولی مسلمانان با پیروی از احکام شریعت از همه-ی این ویژگی-ها بی نیاز هستند.

مردو آناهيد

Related link – http://tinyurl.com/6rvbfz4



یلدای اتحاد و همبستگی

دسامبر 13, 2011 بیان دیدگاه
طرح شمع افروزی شب یلدا ساعت 10 شب در سراسر ایران

احترام گذاشتن به عقاید ضد انسانی دیگران دموکراسی بحساب نمیآید بلکه دیکتاتوری است

دسامبر 13, 2011 بیان دیدگاه
امروزه چند جمله کلیشه ای مسلمانان، بسیار مشهور شده و نُقل هر محفل بحث و گفتگویی گشته است. جملاتی از قبیل “آیا دموکراسی شما این است؟.” ، “به عقاید ما احترام بگذارید” ، “به باورهای بیش از یک میلیارد انسان توهین نکنید” ، “اسلام راستین با اسلام علی خامنه ای فرق دارد” و چندین جمله سخیف دیگری که همه شان زمانی به کار می آیند که شخص مسلمان پاسخی منطقی و مستند، برای نقد ها و پرسش ها و استدلال های دیگران ندارد.
برای آگاهی آن دسته از دوستان مسلمان که دموکراسی ناشناخته ای را پتکی کرده و هر دم بر سر روشنفکران و خردگرایان می کوبند، نگارنده به چند بخش از حقوق شهروندی در یک جامعه دموکرات اشاره می کند؛ در یک جامعه دموکرات هر شهروند، دارای حقوقی است که توسط هیچ کس و یا هیچ گروهی، قابل صلب کردن، نادیده گرفتن و پایمال شدن نیست و برخی آن حقوق شهروندی به شرح زیر می باشند:
• هر شهروند می تواند باورها و اعتقادات خویش را داشته باشد و هر آنچه که می خواهد را بگوید و بنویسد.
• هیچ کس حق ندارند که به شهروندی بگوید که چگونه فکر کند، چه بگوید و چه بنویسد.
• هر شهروند در انتخاب خدا، دین و مذهب خویش آزاد است و می تواند هر دینی را که می خواهد دنبال کند و خدایی را که دوست دارد بپرستد و یا اصلن به هیچ دینی باور نداشته و خدا ناباوری پیشه کند.
• هر شهروند حق دارد که آن دسته از گروه های خبری را که می پسندد را در روزنامه ها، رادیو و یا تلویزیون دنبال کند. ( آزادی مطبوعات و رسانه )
• همه شهروندان در برابر قانون مساوی بوده و دین و نژاد و رنگ پوست و جنسیت شان اهمیتی ندارد.
• هیچ کس بالاتر از قانون نیست، حتی شاه و یا رئیس جمهور برگزیده ملت؛ در اینجا باید اضافه کرد که مقلدین مذهبی و آخوند ها که همه روزه در حال سوء استفاده از موقعیتی که بر اثر خردباختگی مردمان پیدا کرده اند، می باشند و در هیچ کجا نوبت دیگران را رعایت نمی کنند و با یک تکان دادن عبا و کج کردن عمامه، در همهمه صف های طولانی، راه برای شان باز می شود، به دولتی سر اسلام و ملت خرافات زده و فرهنگ باخته، همواره بالاتر از قانون بوده و هیچگاه به دلیل ارتکاب جرم های گوناگونی که هر روزه مرتکب می شوند، مورد بارخواست قرار نمی گیرند.
در یک جامعه دموکرات و سکولار، حقوق این دزدان از سرمایه ملی و درآمدهای ملی حذف شده و ایشان مجبور به یادگیری شغلی به غیر از گدایی و روضه خوانی می شوند تا بلکه بتوانند شکم شان را سیر کنند.
آخوند دزد و شکمباره، با سرمایه و پول ایرانیان دوستان جنایتکار و غارتگرش را اینگونه به میهمانی فرا می خواند، آخوندی که سی و چند سال پیش با ده-پانزده آخوند دیگر هنگام ناهار، جملگی دستشان را در یک کاسه یخ فرو می بردند و با نان می بلعیدند، امروزه به چنین میزهای رنگارنگی دسترسی پیدا کرده است. این ها همه از سر بی خردی و فرهنگ باختگی مردمان است. این اسلام است که در لباس آخوند صدها جنایاتی نظیر این انجام می دهد.
• هر شهروند وظیفه دارد تا به حقوق شهروندی دیگر هم میهنانش احترام بگذارد.
• زمانی که یک شهروند باورها و اعتقاداتش را بیان می کند، باید به پاسخ های دیگران نیز گوش کند حتی کسانی که با او مخالف هستند چرا که هر شهروندی حق دارد که شنیده شود.
این چند بخش گوشه از حقوق شهروندی هر انسان در یک جامعه دموکرات است، در هیچ کجای قوانین دموکراسی نوشته نشده است که برای مثال: ” هیچ شهروند حق ندارد تا در مورد اعتقاد و باورهای دیگران، حتی اگر غلط و آزار دهنده و ضد انسانی باشند، سخن بگوید، انتقاد کند و بنویسد.”
همانطور که خواندید، این حق شهروندی هر انسان است تا هر آنچه را که می خواهد نقد کند و دین و باور و اعتقاد هر گروه و دسته ای را با پرسش و منطق و استدلال به چالش بکشد.
اگر قرار است تا انسان ها چشم ها و گوش ها و دهان های شان را در برابر قوانین و دستورات ضد انسانی و سراسر بربریت اعتقادات و باورهای گروهی ببندند و لام تا کام، از بدی ها و آزار های آن باور و اعتقاد سخن نگویند، چرا که تعداد کسانی که بدان اعتقادات باور دارند بسیار زیاد است، آن جامعه دموکراتیک نبوده و در واقع قانون حاکم بر آن جامعه، “دیکتاتوری اکثریت” می باشد.

سیروس پارسا 
Dec  12, 2011

Related link – http://tinyurl.com/7brb7d4


عزا داری حیوانات رژیم اسلامی ایران در کانادا در ماه نجاست محرم

دسامبر 11, 2011 بیان دیدگاه
بچه ملا ها و چاقو کش های رژیم با پول های غارت شده ملت ایران به کانادا هجوم آورده اند تا ضمن خوش گذرانی و تنعم از تجملات زندگی غربی ها، ذهنیت حیوانی و بردگی خودشان در خدمت تازی را برای جهانیان به نمایش بگذارند. خاک بر سر شما 

بی ریشه ها که آبروی هر چه ایرانی را برده اید  
[د.ا.د.ا]

حسین کیست؟

دسامبر 10, 2011 بیان دیدگاه
راستی این حسین کی است که عوام و بعضن خواص هرساله در این روزها برایش گریبان می درند, بر سر می کوبند
سینه را با ضربات و حشیانه ی مشت و کف دست پاره پاره 
پشتشان را با تیغ و زنجیر ِجنون، خونین و سیاه 
و سرشان را با قمه ی جهل، تکه تکه می کنند؟

و راستی آیا می دانند این فرد کی است و برای چی و یا چه چیز جانش را و به قول خودشان، جان ِ یاران و اهل بیتش را داد؟

از اندک خواص که بگذریم, مطمئن عوام نمی دانند و بدون آگاهی بر سر و سینه و پشت خودشان می کوبند.

اما خواص چرا؟ بی گفتگو خواص در همه شکلش دنبال منافع خود و تعلقات فکری خودشان هستند تا بر بستر ناآگاهی مردم، بر طبل خرافات و جهل بکوبند و جنون وار، عابرین پیاده تاریخ را به سوی خود بکشانند و از آنها سواری بگیرند.

جهل و جنونی که امروز در جای جای ایران بوی تعفنش شامه ی هر ایرانی و ایرانیان را آزار می دهد.

جهل و جنونی که آورندگان و پاسدارنش هیچ اعتقادی به ایرانی، ایران و فرهنگ و تمدنش ندارند.

و حسین یکی از برجسته ترین جهل تاریخی و تحمیل جنون وار بیگانه پرستی است که آورندگان و پاسدارنش هر ساله در ابعاد شگفت انگیز بر ایرانیان تحمیل و وقتشان را بیهوده تلف می کنند.

اما برای ثبت در تاریخ باید به گوش عوام و یا عابرین پیاده تاریخ رسانید تا هشداری شود و از خواب گران قرون جهالت چشمان بیدار کنند و بدانند که قبل از اینکه اسلامی شیعه ی اثناعشری باشند، ایرانی هستند.

باید برای آنها توضیح داد که حسین و جنگش با پسر عموهای تاریخی اش هیچ ربطی به ما ندارد که بعد بر سر مان بکوبیم و برایش گریه کنیم؟

باید برایشان نوشت که مگر همین حسین پروران و حسین دوستان از شما تک تک خانواده هایی ایرانی، بیشمار سیاوشان ایرانی را با دشنه ی حسین نکشتند؟

باید برایشان نوشت که مگر همین حسین در کنار پدرش و همراه پدر بزرگش و سپس ابوبکر و عمر و عثمان، ایران را با آن فرهنگ بی همتا و تمدن شکوهمندش ویران نکردند و هزاران ایرانی را گردن نزدند؟

به مادران و خواهران بیشماری از ایرنیان تجاوز نکردند؟

در بازارهای برده فروشان پدران، خواهران و مادران شما را به غلامی و کنیزی نفروختند؟

باید برایشان نوشت که این کسان که شما امروز برایشان گریبان می درید، سینه چاک می کنید و خود آزاری بر خود روا می دارید، مگر قاتلان پدران و مادران تاریخی شما و ویران کننده ایران شما بنودند و نیستند؟

مگر همین کسان با پدران، پدر بزرگها،عموها و پسر عموهای تاریخی شان نبودند که طاق کسری، مظهر تمدن بشریت را ویران کردند و ایوان مداین را غارت نمودند.

و راستی برای چه خود آزاری می کنید؟

برای » مظلومیت» حسین؟

کدام مظلومیت؟

بدانید که او هم مثل پسر عموی تاریخی اش یزید، تشنه ی قدرت بود.

وگرنه اینچنین سراسیمه به سمت کوفه نمی رفت.

چون خیال و شیزینی قدرت مستش کرده بود.

و می پنداشت، مردم کوفه او را طلب می کنند و بعد بی هیچ درنگی برای تسخیر قدرت براه افتاد.

اما همینکه حرکت را آغاز کرد، کوفیان گریختند و به او پشت کردند.

ولی چون قدرت شیرین بود، هنوز او را وسوسه می کرد که بی توجه از این پشت کردن مردم ِ آن روزگار به دنبالش برود.

پس چاره اندیشید و روضه ی مظلومیت خواند تا شاید با این مظلوم نمایی- سپاه یزید- به فرماندهی ابن سعد را بفریبد و سپس متزلزل کند.

هرچند توانست نفراتی را بفریبد و به سمت خودش بیاورد اما اکثریت بی شماری از قبیله ی خویشان و پدرانش، در مقابلش ایستادند.

و دانسته نیست چرا همین حسین به بچه ی شش ماهه اش رحم نکرد و برای کسب قدرت او را قربانی کرد؟

می گویند چون لبش تشنه بود.

و آمده بود برای بچه ی شیرخوارش طلب آب کند.

می گوییم این ترفند یکی از عوامفریبی های تاریخی است که هنوز تا امروز در عوام نفوذ دارد و اشک از دیدگانشان بی هیچ فهم و آگاهی می ریزد و یا اصلن نمی دانند چرا اشک می ریزند و برای کی می ریزند؟

زیرا معتقیدیم یک کودک شش ماهه نمی تواند با لیوان یا کاسه یا با کف دست آب بخورد.

و اصلن نیازی نیست که کودک آب بخورد. بلکه کودک می تواند از شیر مادر، آن آب مورد احتیاج را دریافت کند.

و دردا و دریغا امروز بعد از این همه جنایت و کشتار ِ رهروان همین حسین از ایرانی و ایرانیان، عابرین پیاده ی تاریخ از پی ِ خواص سودجو، بی هیچ پرسشی از خود راه جهل و خرافات را پی می گیرند و جنون وار بر سر و سینه و پشت و فرق خود می کویند، بدون اینکه بدانند چرا اینچنین خودشان را شکنجه می کنند و از شادی گریزان می شوند.

و اسفا امروز عابرین پیاده ی تاریخ هنوز گوش به دهان خواص سود جو دوختند تا آنها را در جهل و جنون و خرافات بیشتر فرو ببرند و سپس روی شانه هایشان کاخ ظلم برایشان بنا کنند.

و اینجاست که آگاهان تاریخ، از این همه غفلت ِ عوام، استخوان می ترکانند و فریاد می کشند که آخر چرا دنبال کسانی می روید و گریه و زاری می کنید که این روزهای سیاه و تاریخ مرگبار را برای شما آفریدند.

مگر همین ها که امروز در ایران حکومت می کنند، رهروان راستین همان حسین نیستند که تشنه قدرت هستند و به انسانیت و ایرانیت احترامی نمی گذارند؟

چرا نمی خواهید بیدار بشوید که همین رضای خفته در نیاخاک ما، در مشهد برای تصدی پست ولایتعهدی با پای پیاده از مدینه تا مشهد آمد؟

چون تشنه قدرت بود.

چرا نمی خواهید باور کنید حسن برادر همین حسین به خاطر زنبارگی و عیش و نوشش، خلافت را به معاویه واگذار کرد؟

چون زنباره و شهوت ران بود.

چرا نمی خواهید باور کنید بیشترین آدمکشی و برادر کشی و جنگ و ویرانی در خلافت پنج ساله ی پدرش در اسلام بوقوع پیوست؟

چرا اندکی اندیشه نمی کنید، کسی که رحم و مروت نسبت به کودک شیرخوارش ندارد و او را به خاطر جاه طلبی و قدرت پرستی، در تیررس تیر قرار می دهد، آیا می تواند در فردای به قدرت رسیدن کبوتر باشد؟

بیاندیشید این کسان فقط می توانند افعی هایی شوند که هر جنبنده را با زهر مهلکشان هلاک می کنند.

نمونه اش همین حکومت اسلامی است که دندان زهر آلودش را در جان خرد ایرانی فرو برده است و هر روزه در جای جای وطن، ایرانی می کُشد.

چرا نمی خواهید فهم کنید همه این جماعت ریز و درشت از محمد گرفته تا ابوبکر و عمر و عثمان و علی و حسن و حسین و و و سر و ته ی یک کرباسند.

ایرانی
بیدار شو
تو فرزند کورشی
مادرت ماندانا است
پیامبرت زرتشت
قهرمانت
آرش و رستم و سهراب است
تو شاهنامه داری
تورا چه به قرآن
تو تاریخی بس شکوهمند داری
تو را چه به تاریخ بیابانگردان
تو تمدنی بی بدیل داری
تو را نیاری نیست
که دیوار سنگی را ببوسی
و با پای برهنه
و یک کفن برتن
پیاده به سمتی بدوی
که مقصدش نیستی است
هیچ می دانی
چرا سنگ به دستت می دهند
تا معبد » شیطان » را سنگ بباری
اگر ندانستی
امروز بدان
که آن سنگ ها امروز
بر فرق و جان و تن مادر و خواهر ایرانی ات فرود می آید
تا به دست تو سنگسار شوند
و توی خفته در جهل و جنون
سبگسارانه
بر این عمل وحسیانه ات می خندی
و سنگ بر جسم ناتوان مادر و خوارت می باری
وای بر تو
که امروز سنگ بر خواهر و مادرت می باری
که دیروز همین حسین ها به آنها تجاوز کردند
ای تفو بر تو ای نادان تفو
بیدار شو
و بدان و بفهم که هستی

***

دانسته نیست
چرا بر سر می کوبی
سینه را پاره
پشتت را سیاه
سرت را می شکافی
برای کی اینچنین
خودت را پاره پاره می کنی؟
می دانی همین حسین
با ایل و تبار و قبلیه اش
بر نیا خاکت تاخت
خانه ی نیاکانت را ویران کرد
پدرانت را کشت
به خواهران و مادرانت تجاوز کرد؟
اگر نمی دانی
چشمانت را بشوی
بخوان و اندیشه کن
و نگاه شو
که همین کسان
تو را به این ذلت و خواری نشاندند
و امروز 
دنباله های همین کسان
روزگارت را سیاه کردند
خواهران و برادرانت را کشتند
ایرانت را ویران کردند
پس چرا بر سر می زنی
بیدار شو
و بگریز از این دام جهل و جنون
و بیاندیش که ایرانی هستی
و نام بالا بلندت را پاس بدار
که مباد با این چرکین دلان
آلوده شود

احمد پناهنده
Dec 07, 2011

Related link – http://tinyurl.com/7qnfxlk


من مطمئنم که در آنجا یک بمب پنهان کردی

دسامبر 9, 2011 بیان دیدگاه
 لازم نیست گفته  شود که با ایرانیان در فرودگاه های کشورهای خارجی چگونه برخورد می شود، فرتور کاملا گویا است. این همه بی حرمتی و خفت و خواری ها همگی از سر رژیم بی اعتبار و تروریست پرور نا جمهوری اسلامی و اعمال ضد انسانی اش علیه بشریت میباشد        

[د.ا.د.ا ]

(روز دانشجو (ایران

دسامبر 7, 2011 بیان دیدگاه
ما معتقد هستیم که هرانسانی دارای حق آزادی عقیده و بیان است. این حق شامل داشتن هر نوع عقیده شخصی بدون هر گونه مداخله عامل خارجی است. از این روی هر گونه محدودیت و استبداد علیه آزادی عمل مردم را محکوم میکنیم .
[د.ا.د.ا]
روز دانشجو، در ایران به ۱۶ ماه آذر اطلاق می‌شود. این روز، به یاد سه دانشجو (دو هوادار حزب توده ایران و یک هوادار جبهه ملی ایران) که هنگام اعتراض به دیدار رسمی ریچارد نیکسون نایب رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا و همچنین از سرگیری روابط ایران با بریتانیا، در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۳۲ (حدود چهار ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد همان سال) در دانشگاه تهران کشته شدند، گرامی داشته می‌شود.

در دههٔ ۱۳۲۰ و اوایل دهه ۱۳۳۰، پس از سقوط حکومت رضاشاه پهلوی و ایجاد فضای بازتر، فعالیتهای سیاسی در بین دانشجویان دانشگاه تهران(تنها موسسه مدرن آموزش عالی آن زمان در ایران) بسیار افزایش یافت. در این دوران حزب توده، از نفوذ بسیاری در بین دانشجویان برخوردار بود چنانکه بنا به گزارشهای مختلف، بیش از نیمی از دانشجویان دانشگاه تهران عضو و یا هوادار این حزب بودند. اما در دوران نخست وزیری محمد مصدق و افزایش محبوبیت جبههٔ ملی در اوایل دهه ۱۳۳۰، محوریت این حزب در دانشگاه به چالش کشیده شد. پس از وقوع کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲، سازمانهای سیاسی تشکیل دهنده جبهه ملی، برای دوره کوتاهی در یک ائتلاف ضعیف، تحت نام نهضت مقاومت ملی به مقاومت سیاسی دست زدند و تظاهرات‌ها و اعتصابهای پراکنده‌ای در پاییز همان سال در دانشگاه تهران و همچنین بازار، از جمله در تاریخ ۱۶ مهر و ۲۱ آبان، در اعتراض به محاکمه مصدق برگزار شد.

چند هفته پس از این وقایع، اعلام شد که روابط ایران و بریتانیا (که در زمان نخست وزیری مصدق قطع شده بود) از سر گرفته خواهد شد و ریچارد نیکسون نایب ریاست جمهوری وقت آمریکا برای دیدار رسمی به ایران خواهد آمد. این موضوع بهانه لازم برای اعتراضات را فراهم کرد و در ۱۴ آذر به سفارش نهضت مقاومت ملی، دانشجویان فعال به سخنرانی در کلاسها پرداختند و ناآرامی تمامی محوطه دانشگاه تهران را فرا گرفت. دولت وقت برای پیشگیری از هرگونه اقدام بعدی تصمیم به سرکوب اعتراضات گرفت. سربازان و نیروهای ویژه ارتشی پس از هجوم به دانشگاه، به کلاسهای درس حمله کرده و صدها دانشجو را بازداشت و زخمی نمودند. نیروهای امنیتی در دانشکده فنی، اقدام به شلیک تیر کردند که موجب مرگ سه دانشجوی این دانشکده به نامهای احمد قندچی، آذر (مهدی) شریعت‌رضوی و مصطفی بزرگ‌نیا شد. فردای آن روز نیکسون به ایران آمد و دکترای افتخاری در رشته حقوق را در دانشگاه تهران که در اشغال مشهود نیروهای نظامی بود، دریافت کرد.
وقایع آذر ۱۳۳۲، نمایانگر واکنش دولت کودتا به فعالیتهای دانشجویی بود و به دنبال آن سرکوب نظام‌مند تمامی اشکال دیگر مخالفتها، روی داد. ۱۶ آذر، توسط کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور که مرکز اجتماع و مباحثه مخالفان حکومت پهلوی در خارج از ایران بود، روز دانشجو نامیده شد. دانشجویان پس از آن، هر سال در این روز اعتصابهای دانشجویی به راه می‌انداختند و در واقع ۱۶ آذرماه به معیار خوبی برای ارزیابی میزان نفرت از حکومت شاه و توانایی و نفوذ مخالفان در بین روشنفکران، تبدیل شد. این روز از آنزمان، همچنان از اهمیت تاریخی برجسته‌ای در ایران برخوردار بوده است

Related link – http://tinyurl.com/6qpmxan

چرا خطر جنگ جدی است؟

دسامبر 7, 2011 بیان دیدگاه
بحران دیپلماتیك بین ایران و بریتانیا و خروج دیپلمات های ارشد اكثر كشورهای بزرگ اروپایی از ایران، به گمانه زنیها در باره خطر حمله نظامی غرب به ایران دامن زده است.
استدلال هایی كه تا كنون در جدی نبودن این خطر ارائه شده اند بر چند فرض استوارند كه مهمترین آنها عبارتند از: عدم توانایی مالی آمریكا و هم پیمانان اروپاییش، به دلیل بحران اقتصادی غرب، برای درگیری در یك جنگ بزرگ دیگر؛ مخالفت چین و روسیه با حمله نظامی به ایران؛ عدم امكان پیروزی نظامی سریع بر ایران با توجه به مساحت و توانایی های نظامی ایران؛ و سرانجام احتمال بسیاركم حمله یك جانبه اسرائیل به ایران، بدون موافقت و همكاری آمریكا كه با توجه به فرضیات بالا مایل یا قادر به‌ حمله به ایران نیست.
اما این فرضها تا چه حد درستند؟
فرض اول مبتنی بر دركی سنتی از اقتصاد سرمایه داری است كه بر اساس آن بهترین راهكار برای انباشت سرمایه توسط شركتها و كمپانی ها، باز سرمایه گذاری بخش اعظم سودشان در توسعه تكنولوژی و ابزار تولید، و یا خرید و ادغام شركتهای رقیب كوچكتر و یا تركیبی از هر دوی اینهاست. این رویكرد معتقد است كه بهترین نتایج هر دوی این استراتژی های انباشت، در متن تولید رقابتی و تجارت در بازار آزاد و تحت شرایط صلح آمیز به دست می آید
اما جاناتان نیتزان و شیمشون بیچلر، دو محقق اقتصاد سیاسی دانشگاه یورك در تورونتوی كانادا نظریه انباشت افتراقی یا دیفرنشال  ‪ را ارائه كرده اند كه این درك سنتی از كاركرد اقتصاد سرمایه داری را رد می كند.
بر اساس نظریه «انباشت افتراقی»، «سرمایه غالب» همواره در پی كسب سود نسبی و نه مطلق است، امری كه تنها مستلزم پیشی گرفتن از رقبای اصلی است.
این امر به نوبه خود، استفاده از قدرت سیاسی – نظامی دولت ها در بیرون راندن رقبا از میدان و یا تاثیرگذاری بر تعیین قیمت كالاهای استراتژیك در بازارهای جهانی را به روشی مطلوب و حتی گاهی به بهترین روش بدل می كند.
میزان امكان استفاده بخش های مختلف سرمایه از قدرت دولتی نیز به نوبه خود، به میزان فاصله سیاسی آنها از مراكز فرماندهی و سیاست گذاری دولت بستگی دارد.
برای اثبات این نظر جاناتان نیتزان و شیمشون بیچلر به بررسی جنگ های خاورمیانه پرداخته اند و نشان داده اند كه تقریبا تمامی جنگهای بزرگ منطقه نظیر جنگ های اسرائیل و اعراب در دهه های ٦٠ و ٧٠ میلادی، حمله اسرائیل به‌ لبنان در سال ١٩٨٢، و جنگ آمریكا و عراق بر سر كویت در سال ١٩٩١ به فاصله كوتاهی به دنبال آغاز دوره هایی از ركود اقتصادی درغرب، و به خصوص آمریكا، رخ داده اند.
در تمامی این جنگ ها «سرمایه غالب» آن دوره در آمریكا، یعنی سرمایه مربوط به صنعت نفت و انرژی، از رقبای خود در دیگر بخشهای اقتصاد پیشی گرفته اند، چرا كه میزان افزایش بهای فراورده های تصفیه شده نفتی كه آنها تولید، توزیع، و فروشش را در انحصار داشته اند بسیار بیشتر از میزانی بوده که بهای نفت خام (که آنها کماکان ناگزیر به خریداری اش بوده اند) در پی جنگ افزایش یافته است.
ضمن اینكه در همه این جنگ ها كشورهای تولید كننده نفت و به خصوص عربستان سعودی، سودهای سرشاری كسب كرده اند كه اغلب یا صرف خرید اسلحه از آمریكا شده اند و یا در صنایع مالی و بانكی آمریكا سرمایه گذاری شده اند كه در هر دو حالت به رشد (مجدد) اقتصادی آمریكا كمك كرده اند.
تجربه عبور شگفتی آور آمریكا از شدیدترین ركود اقتصادیش در دهه های ١٩٢٠ و ١٩٣٠ میلادی و تبدیل شدنش به‌ قدرت غالب اقتصادی و سیاسی در جهان كه از طریق شركت در جنگ جهانی دوم در كنار متحدین ممكن شد استدلال اصلی این نظریه را تقویت می کند كه تحت شرایطی جنگ می تواند موجب رونق اقتصاد سرمایه داری شود.
علاوه بر همه اینها، بعضی کشورهای ثروتمند منطقه، توانایی (و شاید، تمایل) دارند که حداقل بخشی از هزینه های آمریکا در جنگ احتمالی با ایران را تامین کنند، كاری كه عربستان، به همراه ژاپن، در مورد جنگ آمریكا برای آزاد سازی كویت انجام داد و بخش اعظم هزینه های آن جنگ را پرداخت کرد.

بنابراین از چشم انداز نظریه انباشت افتراقی، جنگ در خاورمیانه و خلیج فارس نه تنها امری الزاما غیر اقتصادی نیست، بلكه حداقل برای بخشهای مهمی از اقتصاد آمریكا، یعنی بخش نفت و انرژی، و البته اسلحه سازی، بسیار هم پر سود می تواند باشد، بخشهایی كه در اروپا و به خصوص بریتانیا هم بسیار مهم هستند.

تنها مانع در این میان، دوری سنتی حزب دمكرات، حزب حاكم كنونی در آمریكا، از سرمایه داران بزرگ نفتی است. این امر تا حد زیادی توضیح می دهد که چرا کاندیداهای حزب جمهوریخواه، حزبی که به طور سنتی به سرمایه داران نفتی آمریکا بسیار نزدیک است، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری از اقدام نظامی علیه ایران، آشکارا و شدیدا حمایت می کنند.
اما نیاز باراك اوباما به خلع سلاح تبلیغاتی جمهوری خواهان در مبارزات انتخاباتی و اعمال نفوذ لابی های پر قدرت اسرائیلی می تواند این مانع را از میان بردارد.
مخالفت چین و روسیه با حمله به ایران نیز آنقدرها كه به نظر می رسد غیر قابل انعطاف نیست. اقتصاد چین به گونه ای استراتژیك با اقتصاد آمریكا در هم تنیده است.
آمریكا بزرگترین بازار محصولات چینی است. تداوم این بازار استراتژیك بدون تداوم قدرت خرید مصرف كنندگان آمریكایی كه منوط به رونق اقتصادی آمریكا است امكان پذیر نیست.
چند صد میلیارد دلار مازاد تجاری چین در صنایع مالی و بانكی آمریكا سرمایه گذاری شده و هر گونه ركود دراز مدت اقتصاد آمریكا منجر به كاهش شدید نرخ رشد اقتصادی در چین می شود.
بنا بر این برای دولتمردان به غایت مصلحت گرای چینی انتخاب بین تجارت نسبتا محدود با ایران و روابط اقتصادی حیاتیشان با آمریكا دشوار نخواهد بود، حتی اگر بقای این روابط اقتصادی، مستلزم جنگ آمریكا علیه ایران باشد.
روسیه هم اگر چه روابط اقتصادی اش با آمریكا به گستردگی و حجم چین نیست ولی تا حد زیادی به فروش نفت و گاز به اتحادیه اروپا متكی است.
ضمن اینكه تنها حربه چین و روسیه در مخالفتشان با حمله احتمالی به ایران، استفاده از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد است. اما در صورت وقوع «حمله پیشگیرانه» از سوی اسرائیل كه طبیعتا بدون رجوع به شورای امنیت رخ خواهد داد امكان اعمال مخالفتی تاثیر گذار از سوی چین و روسیه بسیار محدود خواهد بود.
فرض سوم نیز چندان مستحكم نیست. توانایی نظامی ایران در یك جنگ احتمالی دو مولفه اصلی دارد: تشویق و پشتیبانی از حزب الله لبنان برای گشودن جبهه دوم علیه اسرائیل و حمله موشكی مستقیم به اسرائیل و نیز به كشتی ها و نیروهای آمریكا و متحدینش درمنطقه خلیج فارس.
مولفه اول تنها با وجود پل ارتباطی سوریه كه كانال اصلی پشتیبانی لجستیك و نظامی ایران از حزب الله است می تواند ادامه موثری داشته باشد. ولی با توجه به فشار فزاینده سیاسی و اقتصادی بین المللی بر سوریه، بقای‌ رژیم بشار اسد چندان محتمل به‌ نظر نمی رسد، فشارهایی كه هزینه های مالی آن برای تركیه و كشورهای عضو اتحادیه عرب و اتحادیه اروپا را عربستان سعودی، احتمالا بسیار مشتاقانه تامین می كند.

تكنولوژی موشكی جمهوری اسلامی بسیار ابتدایی و نادقیق است و بعید است كه با وجود سیستم های بسیار پیشرفته دفاع ضد موشكی آمریكا و اسرائیل كارآیی چندانی داشته باشد.
انفجارهای اخیر در مراکزی که گفته می شود پایگاه های موشكی سپاه پاسداران بوده اند نیز، می تواند به معنای تحلیل عددی موشك های دوربرد ایران باشد.
از طرف دیگرتا پایان سال جاری نیروهای آمریكایی ‌تقریبا به تمامی از عراق خارج خواهند شد. در نتیجه، عملیات احتمالی نیروهای عراقی شیعه هوادار ایران علیه سربازان آمریكایی در عراق نیز نتایج محدودی خواهد داشت.
مضافا اینكه‌ نیروهای نظامی آمریكا توانایی اشغال بنادر مهم ایران در خلیج فارس و قطع شریان های اصلی اقتصادی ایران را دارند، بدون آنكه‌ همانند جنگ علیه عراق بخواهند تمام خاك ایران را اشغال كنند.
علاوه بر اینها شواهد نشان میدهند كه چنانچه آمریكا تصمیم به حمله به ایران را اتخاذ كند، پروایی از استفاده از سلاح های اتمی تاكتیكی علیه اهداف نظامی و اقتصادی ایران نخواهد داشت، چنین امری به كشته شدن هزاران، اگر نه دهها هزار، شهروند غیر نظامی ایران منجر خواهد شد و زیرساختهای اقتصادی ایران را همانند عراق به كلی ویران خواهد كرد؛ زیرساخت هایی که بازسازی آن پس از جنگ، احتمالا در قالب قراردادهای پرسود اقتصادی، باز هم به شركت های در ورطه ورشكستگی آمریكایی و غربی سپرده خواهد شد.
سابقه جنگ های اسرائیل نیز فرض چهارم را سست می كند. مشارکت اسرائیل در حمله بریتانیا و فرانسه به كانال سوئز و نیز جنگ سال ١٩٦٧علیه كشورهای عربی و همچنین حمله به‌ مراكز هسته ای عراق و سوریه در سالهای بعد، بدون مشاوره قبلی با آمریكا انجام شد.
نوام چامسكی در كتاب «مثلث سرنوشت ساز» با توسل به اسناد متعدد نشان می دهد كه دسترسی اسرائیل به‌ اسرار نظامی آمریكا به‌ مراتب بیشتر ازدسترسی آمریكا به اسرار مربوط به برنامه های استراتژیك اسرائیل است.
نكته مهم دیگر در این ارتباط این است كه اسرائیل به دفعات، به خصوص در رابطه با احداث شهرك های یهودی نشین در اراضی فلسطینی، دولت آمریكا را در مقابل عمل انجام شده قرار داده و در نتیجه مقامات آمریكایی را به اكراه یا به‌ دلخواه به همگرایی با استراتژی سیاسی-دیپلماتیك خود وادار كرده است.

به همه اینها باید شرایط خاص ناشی از بحران جاری حاكمیت و مشروعیت در جمهوری اسلامی و آثار آن بر سیاست خارجی ایران را نیز اضافه كرد.
سركوب وسیع معترضان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری اسلامی سال ١٣٨٨ و حذف عملی و كامل اصلاح طلبان حكومتی از صحنه سیاسی ایران مشروعیت مردمی جمهوری اسلامی را كه در سی سال پیش از آن، از طریق انتخابات شبه رقابتی تامین می شد غیر ممكن كرده است تا جایی كه رهبر و وزیر اطلاعات ایران، انتخابات آینده مجلس را همچون چالشی امنیتی توصیف كرده اند.
نقش گسترده‌ سپاه پاسداران و نیروهای بسیج در برخورد با حركتهای اعتراضی توده ای دو سال اخیر نیز مقبولیت این نهادهای كلیدی نظامی-امینتی در جمهوری اسلامی را در میان عامه مردم به شدت كاهش داده است. در چنین شرایطی یك جنگ خارجی می تواند ابزار مناسبی برای تهییج احساسات ملی و مذهبی مردم و از آن رهگذر كسب مجدد پشتیبانی آنها باشد.
علاوه بر این، در شرایط درگیری در یك جنگ خارجی، جمهوری اسلامی همانند دوران جنگ ایران و عراق می تواند با دست بازتر و به شكلی حتی وسیعتر به سركوب مخالفان سیاسی خود بپردازد، مخالفانی كه طرفداران محمود احمدی نژاد، یعنی کسانی که جناح های نزدیك به رهبر جمهوری اسلامی از آنها به عنوان «جریان انحرافی» یاد می کنند، اكنون در مركز آن قرار گرفته اند.
بر خلاف اصلاح طلبان در دوران تسلطشان بر قوه مجریه و مقننه، این گروه تازه از «مخالفان»، دارای امكانات زیادی هستند و تاکنون هم اراده محكمی برای مقاومت از خود نشان داده اند.
در این شرایط یكی از موثرترین امكانات برای مهار قدرت این گروه و یا حذف سیاسی و یا حتی فیزیكی آنها می تواند در جریان جنگ با آمریكا و به بهانه تماس هایی كه رهبران این گروه، بدون اطلاع رهبری با مقامات آمریكایی داشته اند فراهم شود.
البته از منظر جناح های نزدیك به‌ رهبر جمهوری اسلامی، سناریوی ایده آل شاید یك درگیری محدود با آمریكا باشد چرا كه آنها خود به عواقب یك جنگ تمام عیار با غرب واقف هستند. اما تحت شرایط پیچیده و انفجاری که اکنون بر روابط ایران و غرب حاکم است، ماجراجویی هایی كه برای یك چنین درگیری محدودی لازم است، می توانند دقیقا به بهانه ای تبدیل شوند كه اسرائیل و جناح های جنگ طلب در هیئت حاكمه آمریكا نیاز دارند تا یك حمله وسیع نظامی به ایران را توجیه کنند، بهانه ای كه گزارش های دو پهلوی آژانس بین المللی انرژی اتمی تاكنون برای آنها فراهم نكرده است.

با توجه به‌ تمامی اینها می توان گفت كه خطر شعله ور شدن جنگ بین ایران و آمریكا، با همراهی و یا بدون همراهی اسرائیل، جدی تر از آن است كه عموما تصور می شود.
کامران متین استادیار روابط بین الملل در دانشگاه ساسکس بریتانیا است
کامران متین
Dec 06, 2011

Related link – http://tinyurl.com/8aab4kh

سناریوی جنگ و واکنش های احتمالی ایران

دسامبر 7, 2011 بیان دیدگاه

سناریوی جنگ و واکنش های احتمالی ایران

بالا رفتن از ديوار يك سفارت ، فتوا و قتل يك آزاد انديش آذربايجاني و … و … ما كجاييم ؟

دسامبر 5, 2011 بیان دیدگاه
رافق تقی‌لی، پزشک، نویسنده و آزاداندیشِ آذریحمله اوباش رژیم به سفارت انگلیس
يخزده نگاهشان مي كردم . مانند مور و ملخ از ديوار بالا مي رفتند . مي گويم » مور و ملخ » و مانند هميشه نمي گويم » گرگ و گراز » . چرا كه كالبد رژيم اسلامي در ايران ديگر به لاشه بدل شده است .
اگر چه هنوز اندكي جان دارد ، ولي پارازيت هاي گوناگون كالبدش را در بر گرفته اند و از آن تغذيه مي كنند و او را از درون پوسانده اند و سرانجام هم روزي لاشه اش را تكه و پاره خواهند كرد ، حتا اگر سردمداران رژيم ، شب ها با اين خيال خوش بخوابند كه در هنگامه افزايش بهاي سوراخ موش ، انگل ها به ياري شان خواهند آمد و در پناهگاهي امن جاي خواهند داد .
چشمم به آن ها بود . شمارشان به سختي به يكصد نفر مي رسيد .عربده مي كشيدند و رو به دوربين ها ريش مي جنباندند و پرچم مي تكاندند. دختركان
درمانده اي هم همراهشان بودند كه تيزي بيني شان از شكاف چادرهايشان پيدا بود . اينان بي هيچ بزرگنمايي به زاغ و كلاغ مي مانند كه فقط زور قارقار دارد.
زاغ ها با تكان دادن بالهاي سياه شان دوربين ها را به سوي خود مي خواندند كه به دنيا نشان دهند زنان بارگاه ولايت فقيه اي موجوداتي چندمنظوره اند و غير از صيغه گي و همبستري و زاد و ولد ، كارهايي ديگري هم از دست شان ساخته است ؛ مثلا بال بال زدن در برابر سفارت هاي بي نگهبان .
طفلك ها باورشان شده كه با چنين » حضور » ي به شمار مي آيند ؛ كسي مي بيندشان و » داخل آدم » مي انگاردشان . بيچاره ها ! يك مشت عقل باخته ي اسير موهومات ؛ يك مشت توسري خورده باورهاي پوسيده .
دلم براي همه شان مي سوزد پسر باشند يا دختر . به آينده شان فكر مي كنم ؛ به قول مادربزرگم » به دوران پيري و كوري » شان . به همان دوراني كه سرزنش وجدان بيدارشده – اگر بيدار شود البته – گريبان را مي چسبد و افسوس از رفتارهاي گذشته خواب را آشفته مي كند . نمي دانم اين ها به خود چه ها خواهند گفت ؟ آيا همان توجيه اي را خواهند داشت كه نسل گذشته با آن خود را مي فريبد ؟
راستش را بخواهيد من هم از خود مي پرسم ، من به خود چه ها خواهم گفت . چرا كه من هم آنجا بودم . بي آن كه آن روز حتا از خانه بيرون رفته باشم . همچنان كه شما هم آنجا بوديد بي آن كه گرفتاري هاي روزمره مجال شنيدن خبرش را هم به شما داده باشد . آن ايراني و هم ميهن برون مرز هم آنجا بود ، بي آن كه بتواند با فاصله چند هزار كيلومتري هم دلواپسي بروز جنگ در كشورش را آني از خود دور كند .
همه آن جا بوديم . چرا ؟ چون همه مان تمامي آن تصاوير زشت را ديديم و كاري نكرديم . تصاوير حمله به يك سفارت را ؛ خواه انگلستان خواه غير آن را .
نگوييم انگليس ؟ همان دولت فخيمه ؟ همان روباه پير استعمار ؟ و … آري سفارتخانه همو . 
او و ديگر سفارتخانه ها چه بخواهيم و چه نخواهيم ميهمان مايند . در پايتخت كشورما چهارديواري اي دارند كه بر اساس تمام پيمان هاي جهاني ، جزيي از خاك شان به شمار مي آيد ؛ و ما اگر روزي از ميهمانداري شان به ستوه آمديم ، تنها مي توانيم محترمانه عذرشان را بخواهيم و درخواست كنيم كه بروند . ولي نه آن كه مانند مشتي » مور و ملخ » از در و ديوارشان بالا برويم تا نشان دهيم از چه قماش ايم ؛ تا نشان دهيم چسباندن وصله « تروريست » به ما چندان هم ناچسب و ناجور نيست !
مي دانيد ، من هم از دولتمردان انگليس خوشم نمي آيد . دليل اش هم احتمالا به پدربزرگ هاي تاريخ ام باز مي گردد . انگار آن ها زهر اين دشمني را در انديشه ام تزريق كرده اند . وگرنه من در تمام عمرم چشمم از نزديك به يك دولتمرد بريتانيايي يا سرباز انگليسي نيفتاده است . خود آن ها هم بي تقصير نبوده اند البته . ردپاي حضور آنها در تاريخ ما هميشه چركين و بويناك بوده است . در تهران بناهاي بزرگ و استواري هست كه ساخته آلمان هاست . هنوز هم قرص و محكم سرپايند . قديمي اند ولي نوعي دوستي را تداعي مي كنند . اگرچه پول ساخت اش از خزانه اين مردم پرداخت شده است . ولي من حتا يك اثر كوچك هم ساخته و پرداخته انگليسي ها نديده ام كه مانده باشد و به كار آيد. شايد هم باشد و من نمي دانم . به هر روي هر چه از آن ها مي دانيم و خوانده ايم خريدن يك آخوند و شيخ و ملا بوده يا يك وزير و وكيل خودفروش كه در راستاي تامين منافع دولت امپراطوري، تيشه به ريشه مردم و تاريخ زادگاهش زده است. اين است كه از نظر ايراني ها سرانگشتان سياستمداران انگليس هميشه خونين و چركين بوده است .
كوتاه آن كه آنان خاطراتي خوش از خود بر جاي نگذاشته اند كه ما درباره نقش و رفتارهاي امروزشان بگوييم انشالله گربه است .
منصفانه ولي نمي توانم پنهان كنم كه هميشه از خود پرسيده ام در فرهنگ سرزمين من چه شكاف و روزني بوده كه هر بيگانه اي – مثلا انگليسي ها – توانسته از آن به درون آيد و بستر خيانت به مردم ايران را بگسترد ؟ تازه مگر آناني كه در اين همبستري هاي خيانتكارانه مشاركت داشته اند ، كجايي بوده اند جز ايراني ؟ آنان از ايراني ها براي خيانت به خود ايراني ها بهره برده اند . ديگر كشورها كه براي خيانت به خودشان در كشور ما رختخواب پهن نمي كنند . گرفتاري فرهنگي ما در كجاست كه به ديگران راه مي دهد براي انجام هركاري !؟
شايد هم همين است كه در » گئده » هاي اصلاح طلب ها زياد گفته مي شود وقتي نمي تواني از تجاوز جلوگيري كني سعي كن از آن لذت ببري . اين البته گويا يك ضرب المثل فرانسوي است . ولي اصلاح طلب هاي اسلامي از گفتن اش بسيار لذت برده و گل از گل شان مي شكفد . ( قابل توجه گنجي ها و مهاجراني ها و كديورها و صدري ها و سهيمي ها و شمس الواعظين ها و تاج زاده ها و … ) گويا اصلاحات چي هاي حكومت حاكم بر ايران مي دانند در فرهنگ ما مشكلي هست كه نمي گذارد جلوي تجاوزها گرفته شود . اين است كه هنوز هم در مقالات شان مي كوشند از برخي از تجاوزها لذت ببرند و نام هاي ديگر بر آن بنهند ! بگذريم .
خوبست در اينجا كوتاه زماني ماجراي يورش به سفارت انگليس را كنار بگذارم و اشاره كنم به فتوا و قتل نويسنده آزاد انديش آذربايجاني . نويسنده اي كه صادقانه اعتراف مي كنم تا امروز هيچ نوشته اي از او نخوانده ام و حتا نام اش را هم نشنيده بودم . واي بر من و واي بر ما كه باشند آزاد انديشاني اين چنين كه ما نمي شناسيم . آزاد انديشاني كه افكارشان مي تواند پرده جهل و ناداني « دينكاران » و مذهب گستران و خرافه پروران را از هم بدرد و من و ما حتا يك سطر از آثارشان را نخوانده باشيم .
گويا قتل شرم آور و تكان دهنده اين « انسان » آزاد انديش به فتواي يك جانور انسان نما به نام « فاضل لنكراني » – كه شايسته است اورا « جاهل لنتراني » بخوانيم – صورت گرفته است .
به راستي گناه ما اندك نيست . پيراموني ها و انگل هاي چنين جانوراني از نوشته هاي چنين روشنفكران آزاد انديشي باخبرند و من – و ما – نه . آيا روشنفكران و آزاد انديشان ما در برون مرز از او خبر نداشتند ؟ اگر داشتند چرا به من و ما نگفتند ؟ چرا هيچ جا اثري از آثار او را در رسانه هاي فارسي زبان غير وابسته نديديم ؟ چرا كسي حتا از او نامي نمي آورد كه ما در پي خواندن آثارش برويم ؟
( انكار نمي كنم كه چه بسا بوده باشد و من ندانم . اگر بوده و من نديدم ، آن رسانه ها بر من ببخشايند. ما دراينجا گرفتار سانسور و فيلترينگ ايم و دسترسي مان به منابع ارزشمند بسيار دشوار است . اگرچه اين بهانه را هم بر خود نمي پسندم )
آيا آزاد انديشان ديگري چون او هم هستند كه دريافته باشند زخم مذهب و باورهاي » آنجهاني » بر پيكره جان و انديشه انسان هميشه بدخيم و سخت درمان است ؟ اگر هستند چند نفر از آنان را مي شناسيم ؟ چقدر مي كوشيم آثارشان را بشناسيم و بخوانيم و منتشر كنيم . تلاش ما براي شناساندن آن ها به جوان هاي كشورمان چقدر است ؟ جوان هايي كه در بازار مكاره مذهب ، عمومي ترين سرگرمي شان پلو قيمه عاشوراست و رد كردن شماره تلفن در پرتو سوگواري چرب و شيرين شهيدان كربلا .
ما را چه مي شود ؟ آيا به انتظار اجراي فتواها در مورد آزاد انديشان زنده نشسته ايم تا باز هم قلم افسوس بركشيم و بيانيه محكوميت صادر كنيم ؟

از خود مي پرسم چند ايراني روشنفكر و آزاد انديش دل آن را داشته و دارند كه در اينجا و آنجا مثلا از « آرامش دوستدار » و آثار و نظرات او سخني به ميان بياورند ؟ اصلاح طلبان حكومت اسلامي ، حاج فرج دباغ – ملقب به عبدالكريم سروش – و در پي اش واعظ محسن كديور را آنقدر دربوق كردند كه كمتر جوان درس خوانده ايراني است كه نامشان را نشنيده باشد . ولي ما براي دكتر آرامش دوستدار چه كرده ايم ؟ كسي كه پنبه باورهاي پوسيده ما را چنان زده كه بيش از همه از خود به خشم مي آييم براي همه ندانم كاري هاي ديروز و امروز خود و نياكان مان .
باري ، دو سه روزي است كه بر اثر برخي هشدارهاي روشنفكران ، نرمك نرمك ميدان دنياي مجازي دارد پر مي شود از بيانيه هاي اعتراض به اين عمل ننگين و شرم آور . ولي آيا همين مي تواند بسنده باشد براي ملتي كه با گوشت و پوست ، ستم واعظان و ملايان و اعوان و انصار و خياط و مشاطه حكومت ديني را احساس كرده است ؟ ملتي كه قمه « الله » و جانشين اش از پوست و گوشت گذشته و به استخوان اش رسيده است . ملتي كه در اثر عفونت حكومت اش دنيا مي خواهد از او روي برگرداند و اين تاول چركين را بتركاند.

نه ، صدور بيانيه براي محكوم كردن يك قتل دژخيمانه به فرمان يك واعظ هوسباز و كاملا اينجهاني ( ! ) خوبست ولي كافي نيست . يادمان نمي رودكه واعظ » فاضل لنكراني » در دهه هفتاد زندگي به يك دخترك چهارده ساله تجاوز كرد تا پدر شهيد آن دختر در بهشت خشنود باشد كه دخترش صيغه يك آيت الله است و زير چتر سياه حمايت او !
نه . بسنده نيست در چنين روزگاري كه ملت هاي ديگر با ترديد به ايرانيان مي نگرند و هنوز نمي دانند آيا بايد آنان را در شمار تروريست هاي جهان بشمرند يا نه ، فقط به صدور بيانيه اكتفا كنيم .
مگر نه آن كه هر از گاه كه موضوع سقوط حكومت اسلامي در ايران مطرح مي شود بي درنگ صفحات رسانه هاي ديداري برون مرزي پر مي شود از آدم هاي رنگ به رنگ كه مدعي داشتن گروه و حزب و » كنگره …» و » نشست .. » و » كنفدراسيون …» و … اند . آيا شايسته نيست از سوي هر كدام از اين گروه ها و … در هر كشوري چند نفري برخيزند و با چند شاخه گل به مقابل نمايندگي كشورهاي انگلستان و آذربايجان بروند تا نشان دهند آن كه از ديوار بالا رفته و آن كه فتواي كشتن داده ، هم انديش ما نيست ؟
چرا اين گروه ها نمي آيند و مردم را به انجام يك حركت نمادين در درون مرز و يك حركت جدي در برون مرز دعوت نمي كنند ؟ نيازي نيست ميليوني باشد . آن ها كه از سفارت بالا رفتند هم ميليوني نبودند . آن سياه انديشاني هم كه از فتوا و قتل دفاع كرده و مي كنند ، ميليوني نيستند .
ما براي واكنش چشم به راه كيستيم ؟ خاصيت خبر رساني چيست اگر واكنشي نشان ندهيم ؟ آيا بايد باز هم يك شيخ مهدي و يك مير حسين پابرهنه بدوند ميانه ميدان كه ما هم به ياد آوريم مي شود كاري كرد؟ مگر نه آن كه جمعي شمع به دست – هر چند كوچك – در ميدان محسني گرد هم آمدند تا با خانواده جانباختگان برج هاي دوقلو در آمريكا همدلي كنند و نشان دهند كه ايراني از » مرگ نابكارانه» ديگران مسرور و مشعوف نيست و با دُم اش گردو نمي شكند؟
آيا خانواده آن آزاد انديش آذربايجاني شايسته همدلي نيست ؟ اگر سختگيري ها در درون مرز مانعي است براي انجام حركت هاي همدلانه ، برون مرز كه دست ها باز است . از ارسال پيام تاسف تلفني و فكس و فرستادن شاخه گل گرفته، تا حضوري حتا چند نفره در برابر سفارت هاي اين كشورها در سراسر جهان .
ميليون ها ايراني در دنيا پراكنده اند . چند نفر در هر كشور هم مي تواند پيام رسان واقعيت باشد .
اين ها همه البته تنها در قد و قواره يك پيشنهاد ساده و ابتدايي است . ولي ما براي آن كه ثابت كنيم « آنجا نبوديم » بايد از هر راه ممكن در برابر چنين رويدادهايي واكنش مناسب نشان دهيم . ما بايد به دنيا نشان دهيم كه از نظر هر ايراني تن آدمي براي آدميت اش شريف است نه براي نژاد و رنگ و زبان و باور ديني اش !
ما چنانچه واكنشي شايسته نشان ندهيم به دنيا پيام داده ايم كه ما هم از جنس حاكمان خود هستيم . هنوز داريم از پستان نجاست آلود ايدئولوژي ديني مي نوشيم و تا رسيدن به « بلوغ » فاصله اي چند سده داريم . پيام داده ايم كه سزاوار اين رژيم جنايتكاريم . پيام داده ايم كه اگر ما را همچون ليبي هم بمباران كردند باز هم لازم است يك در نمك خوابانده ء مذهبي را بر سرمان حاكم كنند . پيام داده ايم كه اگر « سيد علي » ما را هم بردند يك « الغنوشي » مُهر بر پيشاني برايمان بياورند كه منبر خالي اش را پركند. پيام داده ايم كه « اسلام » از ما « بنده » ساخته است و ما نياموخته ايم خود را صاحب اراده و اختيار بدانيم و نمي توانيم زير چتر دموكراسي مزه آزادي را بچشيم و » زيست انساني » و با افتخار داشته باشيم .
آيا بناست پيام ما به دنيا همين ها باشد ؟

ايراندخت دل آگاه
Dec 05, 2011

Related link – http://tinyurl.com/7q8dfbx