بایگانی

Archive for اکتبر 2011

و چه قصاب خانه یی ست این دنیای بشریت

اکتبر 29, 2011 بیان دیدگاه
پس از رنسانس و عصر روشنگری و حکایت انسان محوری و مدرنیسم ، و حتی حدیثی به نام پست مدرنیسم ، و سخن سرایی ها و فلسفیدن ها در باب آزادی و دموکراسی و حقوق بشر، خوش باورانه خیال پردازی می کردیم که لااقل نقالان و مبلغان و مروجان این مفاهیم و پدیده ها نه تعذیب و شکنجه و قصابی انسان تایید خواهند کرد، و نه دست به چنین شناعت هایی خواهند زد. تصورمان این بود که بشریت از دنیای مثالی و منش و روش اسطوره ای و مذهبی دور شده است و می رود تا خردمندانه جهان را سرشار از عشق به دیگری و توجه به حق حیات دیگری کند. با اینکه واقعیت بارها مهر باطل بر این خوش باوری های خیال پردازانه زده است، هنوز اما به سختی باورمان می شود در جهانی سرشار ازخشونت و کینه ونفرت زندگی می کنیم.اگر تعذیب و شکنجه و شقه کردن و گردن زدن «مجرمان» را پیش تر در میادین شهرها و مکان های ویژه انجام می دادند ، و فقط تعداد معدوی به تماشای » بدن محکومان» می ایستادند، و کودکان و نوجوانان اجازه دیدن آن

صحنه ها ی شرم آور نداشتند، امروزمیلیون ها کودک و نوجوان وجوان چنین صحنه هایی را نه فقط تما شا که برای هم » فوروارد» می کنند:

در گوشه ای برای نوجوانان کلاس درس چگونگی سر بریدن انسان راه انداخته اند و سربریدن «مجرمان» توسط این نوجوانان نیز از طریق رسانه ها به تماشای میلیون ها کودک و نو جوان و جوان گذاشته می شود . در این کلاس می آموزانند که بر بنیاد » عطوفت اسلامی» مبادا به وقت سر بریدن کارد تان مغایر با موازین اسلامی به کار برده شود، وخدای ناخواسته خشونتی از سوی ذبح کننده سر بزند!. در همسایگی این کلاس ها ی توحش، در میهنمان اعدام وسیله ی تفریح و تفنن و نوعی پیک نیک شده است. در ایران اسلامی درحین تماشای اجرای حکم اعدام می توان از جگرکی ای که حلق آویز کردن انسان نوعی ناهار بازارکسب و کارش است، و بوی مشتهی ِخوش گوشت انداخته در آتش اش هم اشتها بیشتر می کند، جگر و دل و قلوه ای خرید و خورد و بعد به سر کار و زندگی رفت.

در این میانه آن چه حکومت اسلامی ایران و حکومت های مشابه اش مرتکب شده و می شوند غیر مترقبه و تعجب آورنیست . این بنده خداها ی بی ادعا کتمان نکرده اند که پوست کندن و قطعه قطعه و شقه کردن، و کارد آجین و شمع آجین کردن و سر بریدن و دار زدن و تیر باران کردن بخش مهمی از مذهب و سیاست شان است. این خلق الله » صادقانه » گفته اند و می گویند تقیه و دروغ مصلحت آمیز و تعزیر و تعذیب و قطع عضو و گردن زدن و سنگسارو اعدام، و کشتن و کشته شدن پاره ای ازمذهب و سیاست شان است ، وبا تبختر و افتخار ازمنابر سنتی ومدرن نعره زنان به توحش خویش می بالند. نه، از این موجودات بیش از این انتظار نمی توان داشت. سخن و توقع اما از حکومت ها و کشورهایی ست که خود را نقال ومبلغ ومروج آزادی و دموکراسی وحقوق بشر می پندارند و رفتاروحشیانه ی حکومت ها یی امثال حکومت اسلامی را نفی می کنند، در حالیکه خود از توحش و خشونت فاصله نگرفته اند و به بقا و گسترش کینه و نفرت و » حیوانیت» انسان یاری رسانده و می رسانند. و اینگونه است که چنین تصویری از کره ی خاکی و اشرف مخلوقات اش رقم زده شده است:

نوجوانی در حال بریدن سریک مرد در کلاسی که ذبح اسلامی انسان آموزش می دهند، کودکی بر شانه های پدر به تماشای جان کندن جوانی بر دار، نعره ی تکبیر وجمجمه ای له شده از سنگسار، مردمانی در حال دویدن تا از مراسم گردن زدن وانمانند، رژه ی اجساد متلاشی شده ترور بزرگ در نیویورک، نمایش به دار آویختن دیکتاتورعراق و دستیاران اش، پوزخند سرباز امریکایی بر چهره ی خرد شده ی بن لادن، التماس دیکتاتورلیبی
برای زنده ماندن پیش از آنکه جسم و جان اش تحقیر و دریده شوند و…….
به راستی اینجا اگر قصاب خانه نیست، پس چیست؟
واین چنین است تصویری که » بامداد» شعربه درستی از» قصاب خانه ی بشریت» پیش رویمان گذاشته است:

در زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است
زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است
زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است
زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است
زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است
زمان پسرش می‌کشتند که خراب‌کار است
امروز توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است و
فردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است.
اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود :
تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است
حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرف‌دار فلسطینی‌ها است
عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است
صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است
فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌
کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است
روس ها می‌کشند که پدر سوخته از چین حمایت می‌کند
چینی‌ها می‌کشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند
و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند
و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت!

دکتر مسعود نقره کار
Oct 28, 2011

http://tinyurl.com/3v2d3oj


قذافی؛ دیکتاتور دیگری که به گورستان تاریخ رفت، حال ببینیم نوبت سید علی دجال کی می رسه؟

اکتبر 24, 2011 بیان دیدگاه

بشر بنا به قانون طبیعت یک روز چشم به جهان باز می کند و روز دیگر چشم از جهان فرو می بندد. در این آمدن و رفتن، تنها کارنامه ای از او به جای میماند که گویای خوبی و یا بدی از زندگی اوست. این خاطرات می تواند موجب خرسندی و شادمانی مردم را فراهم کند، و یا دشنام و فحش همراه باشد.

برگ های تاریخ جهان گزارش گر سرانجام شوم و عبرت انگیز جنایت کاران است. ولی جنایت کاران دیگر با آن که شاهد نابودی هم مسلکان خود و جشن و سرور مردم از نابودی آنانند، ولی هرگز از سرنوشت آنان درس عبرت نمی گیرند. در این جا به نگارش چند نمونه آن ها می پردازیم:
۱ – آدلف هیتلر پس از آن که اروپا و چند کشور دیگر را به آتش و خون کشید، وموجب کشتار گروه عظیمی از کشور خود و ویرانی آن، و کشورهای دیگر گردید، سرانجام در ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ هنگامی که برلین در محاصره متفقین به ویژه روس ها در آمد، و حلقه محاصره آنان هرلحظه تنگ تر و تنگ تر می شد، دست به خودکشی زد، جهانی را از وجود نحس خود آسوده نمود.
۲ – بنیتو موسولینی – همکار وهم پیمان هیتلر. هنگامی که با نزدیک شدن ارتش متفقین شکست و دستگیری خود را نزدیک می دید، با معشوقه خود در پوششی ناشناس یکی از سربازان، به سوی سوئیس فرار کرد. در راه به وسیله پارتیزانهای ایتالیا به رهبری لوئیجی لونگو دستگیر ، محاکمه، خود و معشوقه اش اعدام شدند . جسد آن دو را بطور وارونه در میلان از سیم خاردار آویزان نمودند
‫۳ –  نیکولای چائوشسکو – جنایت کار رومانی که پس از دیدار از دوست و همکار جنایت کارش هاشمی رفسنجامی از ایران، به دست مردم دستگیر، خود وهسرش پس از محاکمه کوتاه و بر شمردن جنایاتشان، در روز کریسمس ۱۹۸۹ تیرباران شدند.‬
۴ – صدام حسین -‫ ‬این دیکتاتور راهمه می شناسند و نیازی به گفتن نیست. پس از محاصره کامل بغداد از سوی سپاهیان آمریکا- انگلیس، و چند کشور دیگر، صدام برای مدتی ناپدید شد، تا آن که سرانجام او را در لباسی مبدل و موهای بلند ژولیده از درون حفره ای بیرون آوردند، و پس از برگزاری جلسه محاکمات گوناگونی، سر انجام در تاریخ ۳۰ دسامبر ۲۰۰۶ به دار آویخته شد.
۵ – معمر قذافی – این دیکتاتور به مدت ۴۳ سال  بر سرنوشت مردم  لیبی تکیه زد  . او برای مردم اسلام دیگری آورد که قوانین آن با برداشت خودش در کتابی سبز چاپ شده و به خورد مردم داده می شد. سرانجام پس از کشتار زیادی از مردم بیگناه، روز گذشته که گویا او هم مانند صدام در سوراخی پنهان بود، شناخته شده و به ضرب تیر رزمندگان به سر او، از پای در می آید.
تنها نکته مثبتی که در زندگی دیکتاتورهایی مانند صدام، مبارک، و قذافی دیده می شود آنست که نخواستند و حاضر نشدند که مملکت را بر خلاف عده ای از دیکتاتورها جاروب کرده، با پول و ثروت فراوانی، به جایی دیگر روند، و تا پایان عمر در رفاه و راحتی زندگی کنند.
در این ویدیو آخرین لحظات عمر قذافی و کشته شدن او به وسیله مردم انقلابی لیبی، و جشن و شادی مردم را نشان می دهد.

و اما دیکتاتورهای کشورمان -‬ نوبت دستگیری و اعدام کردن آن ها کی می رشد؟

در این رژیم ما دیکتاتور های بسیاری از آخوند گرفته، تا سپاهی، و بسیجی داریم که هرکدام خون مردم را در شیشه کرده، آسایش و آرامش را از آنان گرفته اند. هرکدام از این دیکتاتورها، مانند احمد خاتمی، مصباح یزدی، جنتی، سرکردگان سپاه و بسیج، حتی افراد عادی آن به نحوی و به روشی در کشتار و جنایتی دست داشته اند، دست آنان به نحوی و به روشی به خون مردم آغشته شده است که باید  پاسخ گوی یک به یک آن باشند.
ولی وقیح به دیدار هم جنایتکار خود قذافی به لیبی سفر کرده بود. حال، که آن دیکتاتور کله پا شده، کی نوبت ولی وقیح ما خواهد رسید؟. آیا او هم چنین روزهایی را پیش بینی نمی کند؟. به هرحال، این شتری است که در خانه همه جنایتکاران، دیر یا زود می خوابد. آن هم چه بدشتری!.

ولی وقیح به دیدار هم جنایتکار خود قذافی به لیبی سفر کرده بود. حال، که آن دیکتاتور کله پا شده، کی نوبت ولی وقیح ما خواهد رسید؟. آیا او هم چنین روزهایی را پیش بینی نمی کند؟. به هرحال، این شتری است که در خانه همه جنایتکاران، دیر یا زود می خوابد. آن هم چه بدشتری!.
از جنایتکاران بزرگ که دست پینوشه و عیدی امین، صدام. و بسی دیگر را به پشت بسته اند باید خامنه ای در درجه اول، فرزند جنایت کارش مجتبی، و هاشمی رفسنجانی را نام برد.این سه نفر به زودی با قیام بزرگ و یک پارچگی و خیزش مردمی به محاکمه و داوری خواهند نشست و به سزای جنایت های خود خواهند رسید. برای نمونه، جنایت های رفسنجانی از زمان شاه و همکاری او با گروه آدم کش اخوان المسلمین آغاز می شود، تا به امروز به روش های گوناگون ادامه دارد.
خبر کشته شدن قذافی به ایران هم رسید. آقای میمون پرست سخنگوی وزارت کارهای برون مرزی فضله پراکنی فرمودند که: « ضمن ابراز خوشحالی ما از کشته شدن قذافی، امید واریم در لیبی رژیم دموکراسی بر پای گیرد». گویا میلیون ها ارز این آقا در بانک های خارجی، پست و مقامی که دارد، حقوق ماهانه و مزایایی که به ایشان داده می شود اجازه نمی دهد که همین گفتار و آرزوها را برای ایران داشته باشد. به هر حال، پیام ما به آقای میمون پرست اینست که عجله نکن برادر، شما هم همراه ولی وقیحتان به زودی کله پا می شوید، و پیکرهایتان وارونه مانند موسولینی، به در و دیوار آویزان خواهد شد.

سهراب ارژنگ

Oct 22, 2011

Related link – http://tinyurl.com/3s5lbpz

هوش دار که ايران را به تاراج می بروند

اکتبر 21, 2011 بیان دیدگاه

دزدان ِ فقيه از درون و جهانداران ِ آزمند از برون، بسان ِ درندگان، هستی-ی ايرانيان را به تاراج برده-اند و دوباره سرزمين ايران را به حراج گذارده-اند. برای واليان اسلام و برای خودفروختگان ِ اسلامزده: ايران گنجينه-ای است که جهادگران، آن را، برای کامجويی، دزديده-اند. هر کدام از اين راهزنان می‌ کوشند که بخش ِ بيشتری از اين گنج را به چنگ آورند. به همان کردار که مجاهدين، در آغاز اسلام، دارايی همسايگان را به نامردمی می‌ دزديدند و در يزرب (مدينه) ديوانه وار به خود می کشيدند.
برای آزمندان جهان: ايران زرچشمه-ای است که جهادگران ِ بيابانگرد، به آن دست يافته-اند. ولی توان نگهداری از آن را ندارند. از اين روی آنها پاره-های اين کشور را، پس از تاراج، به حراج گذارده-اند. بهترين پاره را جهانداری می‌ برد که بيشترين جهادگران ِ کاخ نشين را بنوازد.
اين است که جهانداران، در اين هنگام که روشنفکران به سنگين ترين خواب-های مرگ آور فرورفته-اند، بيش از پيش به نوازش و پرورش جهادگران پرداخته-اند. درست است که، حکومت اسلامی از زشتی و ناپاکی سرشته شده-است، هر کرداری، که از شريعتمداران سر بزند، بی گمان به سوی انسان ستيزی می‌ گرايد. کشتار انسان، از راه ِ بمب گذاری، کاريست که حکومت اسلامی بارها در کشورهای بيگانه انجام داده است. گماشتگان ِ اين حکومت تا کنون، با همين شيوه، کسان ِ بسياری را، به کردار ِ آهريمن، کشتار کرده-اند.
اين فرومایگان زيان آورترين زهری هستند که افزون بر جانستانی ريشه-ی خرد ِ انسان را هم می‌ سوزانند. با اين وجود آنها تنها انسان ستيزانی نيستند که بر جهانيان ستم وارد می‌ آورند. برای آزمندان ِ جهاندار، به ويژه انگلستان، پديده-ای ارزشمند است که، از بودنش، گنجخانه-های آنها سرشار بشوند. آنها، برای زراندوزی، به بازار ِ فروش، به ويژه فروش ِ جنگ افزار، نياز دارند و در اين راه از هيچ نيرنگ ِ آهريمنی، از هيچ گونه جان آزاری، روی گردان نيستند. زورمندان جهان، پيشرفت ِ مردمان را، تنها و تنها، در سوی فروشِ فرآورده-های خود می‌ خواهند و اين آزمندی به جز از راه ِ دروغوندی و برانگيختن ِ کينه توزی، در برخورد ِ مردمان با يکديگر، پاسخ نخواهد يافت.
اشاره-ای، در پندار، به برنامه-ی شيخ الحسين «با مُلا نه ما «
آشفتگی در گنجخانه-های جهان، به ويژه در بانکهای آمريکا، شيخ الحسين را بسيار نگران کرده است. تخت ِ فرمانروايی او دستخوش ِ توفان ِ چين و نفرين ِ اروپا شده است. او بی درنگ نياز به چشمه-ای نفت خيز دارد که، در آتش جنگ، نفت ِ سياه را به زَر ِ سرخ برگرداند. در ديدگاه ِ شيوخ الآمريکن، زر ِ سرخ، کليدی است که همه-ی دشواری-ها را به آسانی می‌ گشايد.
زرچشمه-های سياه در کشورهای کناره-ی خليج فارس نهاده شده-اند. تنها با فروختن ِ آسمانخراش و آبريزگاه ِ زرين، به چادُر نشينان ِ عرب، نمی‌ توان انبوه ِ بيکاران را، در آمريکا، به کار گماشت و گنجخانه-ها را پُر گوهر ساخت. اين است که، هر چه زودتر، بايد عربها را در جنگی در گير کرد، يا دستکم آنها را از ديوی هفت سر ترسانيد.
زر که از چشمه-های سياه ِ نفت، به اندازه-ی نياز ِ ابزارسازان جنگ، روان بشود، از آشفتگی و نگرانی-های اميران ِ امريکا و خاتون-های اروپا کاسته می‌ شود. درست است عربها، که اکنون به زور و زَر دست یافته-اند، دلخوش نيستند که جان خود را به شمشير ِ جهاد ببندند. زيرا آنها، برای دست يافتنِ به غنيمت، جهاد می‌ کرده-اند، اينک که آنها از کرامت و موهبت ِ انگليس از شهد ِ نفت سرمست شده-اند، ديگر غنيمت ِ جهاد و پاداش ِ شير و عسل، چندان کششی ندارند که آنها، برای جنت ِ الله، از بهشت ِ کافران چشم بپوشند.
در اين دوران افزون بر اين که می‌ توان با شماری از شتر يا بُز خونبهای انسانی را پرداخت، با «دفتر ِ بی معنی» هم می‌ توان مسلمانان ِ بی چيز را، برای کشتن و کشته شدن، پرورش داد. شمار ِ بسياری از مسلمانان ِ با ايمان در بنگلادژ، پاکستان، اندونزی و فیليپين وجود دارند که يک مفتی می‌ تواند انگيزه-ی جهاد و آمادگی برای شهادت را در آنان ايجاد کند.
(قرآن: در ديدگاه ِ حافظ،، دفتريست بی معنی. اين خرقه که من دارم در رَهن ِ شراب اولا— وين «دفتر ِ بی معنی» غرق ِ می ناب اولا) 
به هر روی سازندگان ِ جنگ افزار به توليد و فروش ِ پيوسته-ی کالای خود نيازمند هستند و نمی‌ توانند زمان درازی ساخته-های خود را انبار کنند. پولهای انبوهی در گنجينه-های عربهای نفت فروش انباشته شده-اند. آنها نمی دانند که چگونه آن همه پول را به کار ببندند. بيزاری و رنج مردم ِ ايران از حکومت اسلامی بسيار سنگين شده است و مردم به اميد ِ کمک ِ آسمانی به خواب ِ زمستانی فرورفته-اند.
افزون بر اين‌ها شمار ِ روشنفکران ِ خودفروخته و ايران ستيز بسيارافزايش يافته است.
در چنين ويژگی-هايی، برای شيخ الحسين «با مُلا نه ما» بهترين هنگام است که عربهای پولدار را در جنگی با اسلامزدگان، که در بستر آخوندهای ستمکار می‌ لولند، در گير کند. تا ، در اين آتش، زَر از چشمه-های نفت جدا شده و به سوی گنجخانه-های جهانداران روانه بشود.
پيشاپيش، حکومت انگلستان آمادگی-ی خود را برای پياده کردن ِ اين نيرنگ ِ اهريمنی بازگو کرده است. سخن وزير خارجه-ی انگليس پيمانی است زبانی، برای همياری و بهره برداری، در برنامه-ای که انگليس گمان برده است.  به هر روی هر آنچه که برای جهانداران سودآور باشد بی گمان برای جهانيان به ويژه برای ايرانيان رنج آور و زيان بخش خواهد بود.
پرسش:
چرا هر سنگی، در هر کجای جهان، که پرتاب می‌ شود، سرانجام با سر ايرانيان برخورد می‌ کند؟ چرا راهزنان جهانی، که پيوسته دستشان به کيسه-ی یکديگر دراز است، هميشه برای دستدرازی به ايران و آزار دادن ِ ايرانيان، با يکديگر همآرمان هستند؟
بيشترين درآمدهای جهانيان، که در گرآب ِ فرآورده-های مدرن فرو می‌ روند، در گنجخانه-های جهانی، به ويژه در بانکهای سرمايداران، انباشته می‌ شوند. گنجايش انبارهای سرمايداران بايد روز به روز همدوش با ساختن ِ ابزارهای تندکار گسترش يابند، برای برآوردن اين نياز بايد، همه-ی جهانيان با شتابزدگی کالايی را بخرند که سوداگران، با نيروی همان مردمان، توليد کرده-اند.
ساختن و پرورش دادن ِ ترسونک-هايی مانند صدام حسين و موشک-های آخوندکی برای پيشرفت در سوی فروش جنگ ابزارها بسيار سودبخش بوده-اند.  برای نمونه، کمترين بازده-ی يورش بردن به عراق چنين است: افزون بر دست يافتن ِ انگليس به کانهای نفت در عراق، کشورهای عربی، ميلياردها دلار، برای خريد ِ جنگ افزارهايی پرداخته-اند که نه دانش، نه توان و نه نياز به کاربرد ِ آنها داشته-اند.
به هر روی زمانی، سروری بر حکمرانان کشورهای پسمانده، به مانند ِ سروری بر کشور عراق، پيروزی شمرده می‌ شود که پيوسته، از اين زرچشمه-ها، گنجخانه-های آزمندان ِ جهان پُر گوهر بشوند. برای روان ساختن ِ جويبار ِ زرين بايد پيوسته عربها را از ديو سياهی ترسانيد تا همدوش با ساختن ِ آسمانخراش-ها، جنگ افزارهايی را بخرند که کشورهای زورمند ساخته-اند.
برای آزمندان ِ جهان، رنج ِ مردمان ِ ستمديده، هيچ نشانی برای کاستن ِ نيروی فشار بر آنها نيست، مگر اين که درد ِ اين مردمان از اندازه بگذرد و راه ِ پيشرفت ِ جهانداران را دشوار کند. دلسختی و نامردمی اين آزمندان را می‌ توان به روشنی در کردار ِ آنان ديد. برای نمونه: کرداريست که اين ستمکاران چند سد سال بر مردم افغانستان وارد آورده-اند.
از زمانی که شوروی افغانستان را از چنگال انگليس بيرون آورد تا به امروز، به جز ستم و آزار چيز ديگری به اين سرزمين وارد نشده است. در درازای 40 سال کشور و مردم افغانستان را آن چنان به خاک و خون کشيده-اند که گويی مردمانش از سرشت آدمکُش زاييده شده-اند و هميشه از نادانی در خاک و باروت زيست داشته-اند.
اگر اندکی خردمندانه انديشه کنيم، خواهيم ديد، که چگونه زادگاه ِ انديشمندان ِ جهان به پرورشگاه ِ و آموزشگاه ِ جهادگران اسلامی برگردانده شده است. زورمندان ِ جهان، افغانستان را به گماشتگان انگليسی و جهادگران انسان ستيز سپرده-اند. مردم افغانستان از سويی در زير ستم شريعت اسلام از سويی ديگر در زير ِ چنگال دزدان و آزمندان جهانی رنج می‌ برند. اين مردمان، در آشوب ِ اين بی داد، شادمانی و مهربانی را از ياد برده-اند. آواز ِ زنان و آوای خندان ِ کودکان در دود ِ ترياک خاموش شده-اند.
با اين وجود، در ميان اين همه آلودگی-ها، هنوز شماری از آنها، خرد ِ خود را در تاريکسرای اسلام نباخته، انديشه و وجدان خود را به بيگانگان نفروخته-اند و در سوی آزادی و بازسازی-ی فرهنگ ِ مردمی پيکار می‌ کنند. ايرانی که از خويشتن و با فرهنگ خود بيگانه شده است نمی‌ تواند رويدادهای گذشته را بررسی کند، او که دورانديشی را نياموخته است، نمی تواند برای پيشآمدهای آينده آمادگی داشته باشد، او که عبد ِ الله شده است نمی‌ تواند از اوامر ِ فقيه-ی خردسوخته سرپيچی کند. با اين همه شوربختی، او می‌ تواند از رويدادهای همزمان با زندگانی-ی خودش و از سرنوشت همسايگان ايران پند بگيرد.
ما مرغ آتشیم، اگرَم نیست باورت
بر شاخسار ِ شعله به بین آشیان ما (صائب)

مردو آناهيد
10,  19, 2011

وصیت نامه دکتر محمد مصدق در قالب آهنگ وطنم

اکتبر 19, 2011 بیان دیدگاه

hamidiyan8 on Mar 4, 2010
وصیت نامه: امروز مبارزه ی بزرگی را ملت ما شروع کرده است که هیچ کس از ابهت آن غافل نیست. هیچ مبارزه ای هر قدر کوچک و ناچیز باشد، به آسانی به نتیجه نمی رسد؛ تا رنج نبری، گنج میسر نمی شود. در این راه نیز سعی ناکرده به جایی نتوان رسید. اكنون آفتاب عمر من به لب بام رسيده و دير يا زود بايد به راهی بروم كه همه ناگزير، خواهند رفت ولی چه زنده باشم و چه نباشم، اميدوارم و بلكه يقين دارم كه اين آتش خاموش نخواهد شد و مردان بيدار كشور اين مبارزه ملی را آن‌قدر دنبال می‌كنند تا به نتيجه برسند و اگر قرار باشد در كشور خود، آزادی عمل نداشته باشيم و بيگانگان بر ما مسلط باشند و رشته‌ای بر گردن ما بگذارند و ما را به هر سوی كه می‌خواهند بكشند، مرگ بر چنين زندگی ‌ای ترجيح دارد و مسلم است كه ملت ايران با آن سوابق درخشان تاريخی و خدماتی كه به فرهنگ و تمدن جهان كرده است، هرگز زير بار اين ننگ نمی ‌رود.

ده فرمان اعراب علیه ایرانیان

اکتبر 19, 2011 بیان دیدگاه
قرارداد بردگی اعراب با ایرانیان 
تاریخ به زبان ساده
وقتی «فتح‌الفتوح» اعراب بر ضد ایران در «جنگ جلولا»* روی داد و کمر سپاهیان ایران، کیان ایران و سربلندی ایرانی در برابر سرداران سپاه عرب درهم شکست،ایرانیان براستی زیر شمشیر، شلاق، آیات و فرامین اعراب مسلمان قرارگرفتند. چند میلیون ایرانی در دو قرن نخستِ پیروزی مسلمانان برایران کشته شدند. صدها هزارنفر به هندوستان و شرق اروپای امروزی گریختند. مسلمانان، مردم ایران را «بنده»، «موالی»؛ «برده»؛ «کنیز»؛ «عجم = لال»؛ «مجوس= جادوگر وحقه‌باز» نامیدند و دماغ ایرانیان را به خاک مالیدند. مسلمان‌های عرب قراردادی نانوشته را به ایرانی‌ها تحمیل کردند که تا به اکنون نیز اجرا می‌شوند: 
یک – چون مردم ایران از دین و سپاه عربستان شکست خورده‌ بودند (وهنوز هم این شکست جبران نشده) باید روزی 17 بار به سوی عربستان (پایتخت اسلام که محمد از آنجا برخاسته بود) زانو بر زمین بزنند و سنگی سیاه در «ام‌القرای اسلام» را سجده کنند
دو – در این سجده؛ ایرانیان (مانند ملت‌های شکست‌خورده‌ی دیگر) باید 17 بار پیشانی خود را هم به خاک عربستان (مُهر نماز) فرود بیاورند و تعظیم‌کنان اظهار عجز، عبودیت و بیعت کنند!
سه – ایرانیانی که ستاینده‌ی اهورامزدا بودند و خود؛ پیشوائی با نام زرتشت داشتند، پس از شکست از مسلمان‌ها باید 17 بار در 5 نوبت شبانه روزی با صدای بلند اعتراف کنند: «الله اکبر! اشهدان محمد رسول‌الله. اشهد ان علی ولی الله …» تا یادشان نرود که مزدا بی مزدا! زرتشت بی زرتشت! ایران بی ایران! محمد عرب و علی عرب ارباب ایرانیان شده‌اند!
چهار – در عراق جنگی اتفاق افتاد بین دارو دسته‌های معاویه و حسین که هیچ ربطی به مردم شکست خورده‌ی ایران نداشت (مانند جنگ فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها). جنگی بود بر سر قدرت و خلافت و ثروت بین خود عربها که پیروان دین محمد بوده‌اند. اما ایرانیان 12 قرن است باید مراسم عزاداری برای «سالار شهیدان؛ حسین ابن علی» برگزار کنند؛ و در سوگ آن آدم‌های ندیده و نشناخته که دشمنان مردم ایران بودند بر سر و سینه‌ی خود بکوبند، گِل و خاک و کاه برسر بریزند، نذری بدهند، قربانی بکنند، گریه و زاری بکنند، قمه و زنجیر بزنند تا یادشان نرود که برده؛ موالی و مسلمان شده‌اند. آنان باید بر سر خود بکوبند تا یادشان نرود برده‌ی اعراب شده‌اند. (آفرین بر این ایرانیان که گویا فرزندان کوروش و آرش و رستم بوده‌اند!)
پنج – ایرانیان مجبور بودند (و هنوزهم هستند) که کتاب دینی عربها (قرآن) را ببوسند و برچشم بگذارند! آنهم پس از این که «طهارت» گرفته باشند تا نجاست ایرانی بودنشان برطرف شده باشد! ایرانیان مجبورند قرآن را «مقدس» بدانند و آیات آن را شب و روز در خانه و مسجد، بهنگام تولد فرزندان و بر سر گور مردگان خود با صدای بلند برای یکدیگر بخوانند تا یادشان بماند از دست عربهای مسلمان شکست خورده‌اند و موالی و بنده‌ی آنها هستند. (درود براین ایرانیان که پدرانی همچون فردوسی و کاوه و بابک داشته‌اند!)
شش – ایرانیان شکست خورده باید به نمایندگان دینی عربها باج‌های گوناگونی بدهند مانند: جزیه، خمس، زکات، سهم امام، اوقاف، نذری؛ قربانی و…
هفت – از «وظایف شرعی» ایرانیان یکی هم این بود و هست که باید به زیارت، پایبوسی و آستان‌بوسی و خاک‌لیسی عرب‌های پیروز بروند. به زیارت قم، مشهد، کربلا، نجف، سوریه و مکه. باید بروند حتا معجر قبرهای پیروزمندان برایران را ببوسند و از آنها طلب «مغفرت» کنند!
هشت – برای این که نکند یک وقتی ایرانیان بفکر رها کردن خود از چنگال عرب‌زاده‌های مسلمان شوند، باید برای درمان دردهای بیشمار خود که بر اثر تسلط اسلام و عرب بر ایران بوجود آمده، چشم براه نسل دوازدهم خاندان امت و نبوت عربی یعنی «امام زمان» بمانند! سرانجام شاید آن طفل 5 ساله عرب (که لابد دست چپ و راستش را هم نمی‌شناسد) پس از 1200 سال و درست در قرن 21 که سده‌ی علم و دانش است از چاهی در بصره ظهور کند و به داد ایرانیانی برسد که از دست اجداد خونریز او به نکبت ابدی دچار شده‌اند! حتا شاه و شاهزاده‌ی ایرانی هم: یا کمر بسته‌ی «امام رضا و صاحب‌الزمان» هستند یا نام آنها و اجدادش را برخود نهاده‌اند! حتا پهلوان وزنه‌برداری یا فوتبال ایران هم درصحنه‌ی جهانی اعتراف می‌کند که با یاری آن بچه‌ی 5 ساله توانسته نفر اول جهان شود!
نه – ایرانیان شکست خورده باید احترام ویژه‌ای به نوه نتیجه‌های عربهای چیره شده بر ایران بگذارند که نام سید (آقا) بر خود نهاده‌اند. باید با نام «نذری و خیرات» به «سیدها = سرورها) باج بدهند و در برابرشان تا کمر خم شوند و به «سادات» ابراز بندگی و ارادت نمایند تا یادشان نرود که اگر آن امام‌ها و سرداران ایران‌کوبِ عرب مرده‌اند؛ نوادگانشان در «ایرن اسلامی» حی و حاضرند و حتا یکی از آنها با نام <span>سید</span> روح‌الله خمینی رهبر انقلابشان علیه شاه بوده است، و یکی دیگر با نام <span>سید</span>علی خامنه‌ای رهبر فعلی‌شان است!
اکنون ما به‌جای «سپاه ایران»؛ «سپاه قدس»؛ «سپاه محمد» و«سپاه خاتم‌الانبیاء» داریم! گرچه گویا عرب‌ها ازسر ما دست برداشته‌اند اما نمایندگان ایدئولوژیک آنها (سپاه پاسداران، بسیج، سربازان گمنام امام زمان، روحانیون، سادات، طلبه‌ها، آیت‌الله‌ها و…) دارند اقدامات سعدابن‌ابی‌وقاص را درایران علیه ایرانیان ادامه می‌دهند!(یعنی: ما خود به دشمن خود تبدیل شده‌ایم و دیگر نیازی به سعد‌ابن‌ابی‌وقاص، عمرابن خطاب، علی‌ابن‌ابی‌طالب؛ محمد ابن عبد‌الله و یزید‌ابن مهلب نداریم!)
ده – ایرانیان باید در نماز جماعت، پشت سر یکی از نمایندگان اسلام عربی که نامشان «روحانی» یا «آخوند» است قرار بگیرند و مانند میمون از هرکاری که او می‌کند و هرچه که او می‌گوید تقلید کنند. ایرانیان باید مقلدِ «مراجع تقلید» باشند! (یعنی، هم باید ماچ بدهند و هم پول و هم کول!) تا یادشان نرود که در سال 16 هجری (هجرت محمد از مکه به مدینه که هیچ ربطی به ما ندارد اما شده مبداء تاریخ ما!) سردار عرب: سعدابن ابی وقاص در جنگ جلولا، به دستور عمرخلیفه‌ی مسلمین و با پشتیبانی علی‌ابن‌ابی‌طالب؛ <span>فتح‌الفتوح عربی</span> علیه ایرانیان کرد و ایران بزانو درآمد از 14 سده‌ی گذشته تا به اکنون نتوانسته قامت و زانویش را راست کند!
یک پرسش از هم‌میهنانم:
چرا آخوندهائی که بر منبر این همه برای ماجرای «صحرای کربلا» جلز و ولز می‌کنند، هرگز علیه سعدابن ابی وقاس یک کلمه هم سخن نگفته و نمی‌گویند؟! چرا نام کاخ آخرین پاشاه ایران «سعدآباد» بود؟! چرا روحانیان، مراجع تقلید و آخوندهای ایران از شکست رستم فرخزاد به دست سعدابن ابی وقاس ابراز تاسف نمی‌کنند؟! چرا بسیاری از ایرانیان مقلد این جماعت ضدایرانی‌‌اند؟!
————————————————————–

* جنگ جلولا. برگرفته از ویکیپیدیا
پس از جنگ تیسفون و سقوط پایتخت ساسانیان ، یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی تیسفون را ترک گفته رهسپار حلوان که شهر کوچکی در نزدیک خانقین کنونی بود، شد تا مقدمات اعزام نیرویی را فراهم آورد. بعد از چندی به سعد بن ابی وقاص خبر رسید که یزدگرد سوم در حلوان قشونی جمع کرده، در صدد جنگ‌است. سعد کس نزد عمر فرستاد تا از وی دربارهٔ تعقیب یزدگرد اجازت کند. عمر در پاسخ دستور داد خود سعد در مدائن بماند ولی برادرزادهٔ هاشم ابن عتیبه با دوازده هزار نفر از سپاهیان را بدانجا بفرستد. [۲] خره‌زاد فرخزاد که در این زمان سپهسالار ایران بود چون از تیسفون بیرون آمد به جلولا که رسید به صوابدید بعضی از سرداران دیگر در صدد برآمد پیش از آنکه لشکرش پراکنده شوند و هر یک بجایی بروند، یکبار دیگر پیش هجوم عرب درایستد و در دفع بلای آنها جهدی بکار برد. در زمانی که یزدگرد در حلوان بود فرخزاد نامه‌ای به او نوشت و از او مال و لشکر مدد خواست. یزدگرد مال و سپاه جهت وی فرستاد و حتی از اصفهان نیز لشکر به یاری وی فراز آمد. بموجب یک روایت دیگر مهران رازی بود که در این واقعه فرماندهی داشت. ایرانیان در جلولا خندق کندند و آمادهٔ جنگ شدند.[۳] سعد نیز به دستور خلیفه عمر با سپاهش عازم حلوان بود که در سر راه خود در جلولا با نیروهای ایران روبرو شدند. جنگ سختی روی داد و ایرانیان مغلوب شدند. گروه بسیاری از ایرانیان و از جمله مهران رازی کشته شدند و گروهی نیز روی به هزیمت نهادند. هزیمتیان را اعراب تا حلوان و قصر شیرین دنبال کردند. پس از جنگ اعراب وارد حلوان شده دست به یغما گشودند و اموال و نفایس هنگفتی را به غارت بردند. بموجب نوشتهٔ مورخان سهم هر یک از سپاهیان از غنائم بدست آمده، هزار درهم بود.[۴] کثرت اسیران، خاصه زنان و دختران چندان بود که گویند وجود اسیران جلولا برای عمر مایهٔ نگرانی گشت و مکرر می‌گفت «از فرزندان این زنان که در جلولا اسیر شده‌اند به خدا پناه می‌برم.» [۵] بعد از این فتح سعد بن ابی وقاص می‌خواست یزدگرد را تعقیب کند ولیکن عمر به او نوشت که «میانرودان برای اعراب کافی است و کاش مابین میانرودان و ممالک آنطرف کوه‌ها (مقصود کوه‌های زاگرس است.) سدی بود که نه ایرانی‌ها می‌توانستند از آن بگذرند و نه اعراب.» بنابراین در سال ۱۶ هجری یا ۶۳۷ میلادی، سعد به تسخیر شهرهای دیگر میانرودان پرداخت و کاملاً موفق شد. [۶] از حسین بن علی: ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتراست. ایرانیهارا باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشانرا بفروش رسانید و مردانشانرا به بردگی و غلامی اعراب گماشت. حسین بن علی، امام سوم شیعیان، سفینه البحار و مدینه الاحکام و الاثار، نوشته حاج شیخ عباس.قمی، صفحه ۱۶۴. «مد! سرانجام آن طفل 5 ساله آمدآاآآاۀآا

میرزاآقا عسگری. مانی


Related link – http://tinyurl.com/3oafdgu




بهرام مشیری, آزادی خواهی که باید به او نشان افتخار وطن پرستی داد

اکتبر 17, 2011 بیان دیدگاه
بهرام مشیری، کسی که هزاران هزار ایرانی را با نجات دادن از تعصبات خشک مذهبی مدیون خود کرده است و در قلب همه ایرانیان راستین و میهن دوست جای دارد. باید به شرف و شجاعت این بزرگمرد درود فرستاد.

بهرام مشیری در برنامه شب گذشته پارازیت حضور داشت و سخنان جالب و قابل تأملی را بر زبان آورد.
کامبیز حسینی از ایشان پرسید که آیا شما به دین و مذهب و عقاید مردم توهین می کنید؟. نامبرده چنین پاسخ داد:

“استبداد دینی بر مملکت ما حاکم است، در اینگونه استبداد و البته استبداد سیاسی، شخص فرودست به پدیده فرادست همواره به دید توهین و یا احترام نگاه می کند؛ این بدان معناست که آنچه که ما نقد می نامیم را توهین تلقی می کنند”.
استاد بهرام مشیری بارها گفته است که ایشان هیچ ضدیت و مخالفتی با مذهب ندارد و در راه آزادی نقد دین می کند چرا که سردمداران جنایتکار حکومت اسلامی مشروعیت و قدرت خود را از اسلام و شیعه گری گرفته و آن را به زور گلوله و شکنجه و با نام خدا و پیغمبرش به خورد
مردم می دهند.
ایشان در پاسخ بدین پرسش که آیا شما ضد دین و مذهب هستید، گفتند که:
خیر، مطلقن من ضد دین و مذهب نیستم، من خود را یک آزادی خواه می دانم و آزادی خواهی با ضدیت و مخالفت با هر گونه مذهب و عقیده در تضاد و تقابل است، ما نقد می کنیم تا به آزادی برسیم. اگر دین در جایگاه درستش که همانا قلب و روح مردم و در چهارچوب خانه های ایشان قرار بگیرد، هیچ کس مشکلی با دین و اعتقادات کسی نخواهد داشت، مشکل زمانی پدیدار می گردد که دین بر مسند قدرت و جنایت نشسته باشد و مردم خردباخته نیز این فاجعه را حکمت و خواست خدا بنامند.

عکس زنده یاد احمد کسروی و منشی وی را پس از ترور نشان می دهد، ترور احمد کسروی ترور روشنگری و خردگرایی در ایران بود ولی باید خوشحال بود که اکنون افراد وطن پرستی همچون استاد مشیری ادامه دهنده راه کسروی هستند.


سال هاست که بهرام مشیری برای آزادی و خردگرایی ایرانیان و شناساندن چهره واقعی اسلام و مسلمانان راستین به مردم گرفتار ایران زمین تلاش می کند.
ایشان فعالیت های قابل توجهی نیز در زمینه های تاریخ و هنر و موسیقی ایران داشته، و هر هفته کنفرانس هایشاهنامه خوانی برگزار می نماید.

بهرام مشیری همواره گفته است که به دنبال هیچ گونه جایگاه و پست و مقامی در ایران آزاد نیست و هدف ایشان تنها خدمت است و تا زمانی که زنده هست خود را یک آزادی خواه می داند که برای حقوق انسانی و زنده کردن فرهنگ و رسیدن به آزادی کار می کند و خواهد کرد و شکل حکومت مورد قبول ایشان برای ایران آزاد، یک جمهوری دموکرات سکولار است.

نگارنده استاد مشیری را سرمایه ای گرانقدر و کم نظیری برای نسل امروز ایران می داند و بر این باور است که باید از ایشان به عنوان یک آزادی خواه و میهن پرست راستین و به پاس این همه تلاش و زحمتی که در راه آزادی فکری ایرانیان انجام داده است، تجلیل و قدردانی شود.

این ویدیوی گفتار بهرام مشیری در برنامه پارازیت است. به گفتار ایشان توجه کنیدک چه زیبا و درست گفته است.

سیروس پارسا

Oct 23, 2011

Related link – http://tinyurl.com/44xvpb4

آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و ماندند! /الاهه بقراط

اکتبر 14, 2011 بیان دیدگاه
در تاریخ جهانگشای جوینی آمده که چون یکی از اهالی بخارا را که از حمله مغول به خراسان گریخته بود، احوال آن شهر از او پرسیدند، وی به کوتاه‌ترین و گویاترین شکلی که ممکن است، پاسخ داد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند».

برای شرح هولوکاست ایرانی و مصیبتی که امروز بر کشور ما می‌رود باید فعل آخر این جمله گویا را نه تنها به «ماندند» تبدیل کرد، بلکه با توجه به غارت منابع سیاسی و اقتصادی کشور توسط همه گروه‌های میراث‌خوار انقلاب اسلامی می‌بایست بر آن افزود: شوربختانه نرفتند و ماندند و همچنان می‌سوزند و می‌کُشند و می‌بَرَند…
فساد و تخریب بی‌پایان
من نمی‌دانم ظرفیت و بنیه یک کشور برای تحمل تخریب تا کجاست و اساسا چه معیاری برای حد و اندازه آن وجود دارد. ولی روزی نیست که از دامنه تخریب و ویرانی که گاه به طور کاملا سازمان یافته ایران را بر باد می دهد و درباره تحمل و رنج مردمی که در سکوت، در فریاد و گاه در بی‌تفاوتی عاصیانه نه تنها شاهد و درگیر این ویرانی هستند، بلکه خود و زندگی شان اساسا بخشی از این ویران‌شدگی را تشکیل می‌دهد، در آموخته و تجربه انسان شک نکنم!
از دوران کودکی و در مناسباتی کاملا روزانه و معمولی، مثلا مهمانانی که بچه‌های شیطان داشتند و همه چیز را به هم می‌ریختند و یا کسانی که با زور می‌خواستند حرف خود را تحمیل کنند، شنیدیم که هر تخریب و نابسامانی با «حمله مغول» مقایسه می‌گشت و هر تحمیل و فشاری با «حمله اعراب» برابر قرار داده می‌شد.
هرگز اما کسی گمان نمی‌برد که قرنها بعد و این بار هر دو حمله با هم و همزمان به ایران صورت گیرد. آن هم ظاهرا نه توسط کسانی که از آن سوی مرزها به ایران حمله کرده‌اند، و نیز، نه از آسمان، بلکه از درونی‌ترین لایه‌های جامعه که گویی در تمام قرون گذشته منتظر فرصتی بود تا چون چرک و خونابه و گنداب بیرون بزند.
راست این است که دامنه فاجعه به اندازه‌ای گسترده است که اخبار تخریب و نابسامانی در عرصه‌های مختلف خیلی زود «کهنه» می‌شود. فشار و ویرانی به یک امر بدیهی و روزانه تبدیل شده است و پیش از آنکه بتوان چاره‌ای به حال یک ناهنجاری اندیشید، هم مشکل و هم راه حل احتمالی‌اش «کهنه» شده و به گذشته سپرده می‌شود و جای آن را مشکل دیگری می‌گیرد که آن نیز خیلی زود با مسئله دیگری جایگزین می‌شود. این تجربه‌ای است که جمهوری اسلامی بخشی از بقای خود را بر آن بنا کرده است: مشغول ساختن جامعه با انبوه مشکلات به ویژه اقتصادی که تمامی ندارند و هر روز بر آنها افزوده می‌شود. این تجربه البته برای هیچ حکومتی پایان خوش نداشته است.
اختلاس نجومی اخیر که مطلقا موضوع جدیدی نیست و در زهدان همان اختلاس معروف به «یک، دو، سه» نطفه بسته است که سرانجامِ‌ ناپیدایش در جوک و طنز مردم و ماستمالی‌ رایج حکومت به فراموشی سپرده شد، امروز تنها به این دلیل از آن سخن می‌رود که به عنوان ابزار جنگ درونی گروه‌های مافیایی رژیم به کار می‌آید. وگرنه تا زمانی که در بر پاشنه این رژیم و مناسبات فاسدش می‌چرخد، پرونده این اختلاس نیز به سرنوشت همه آن پرونده‌های جنایات سیاسی و اقتصادی رژیم دچار خواهد شد که نظیر آنها در کمتر کشوری دیده شده است.
جمهوری اسلامی در این زمینه نیز، تجربه‌ای تک و بی‌همتاست. چه در دیکتاتوری‌های کلاسیک و چه در رژیم‌های ایدئولوژیک تا کنون تجربه شده مانند «کمونیست» و «فاشیست»، فساد و تخریب بیش از هر چیز بعد و نمود سیاسی داشت. در دیکتاتوری‌های کلاسیک، مهار دوگانه نیروهای مرتجع در کنار آزادی‌خواهان، چه بسا حتا مانند شیلی پینوشه و دهه پنجاه خورشیدی در ایران، یک تعادل اقتصادی و همراه با رشد به وجود می‌آورد. در آنها، فساد موجود و انکارناپذیر در زمینه بوروکراسی و اقتصاد هرگز به ابعادی نمی‌رسید، و به دلیل همان نقش مهارکننده حکومت، نمی‌توانست برسد که بتوان آن را «نجومی» و تصورناپذیر نامید. در رژیم‌های ایدئولوژیک نیز نبرد بر سر «ایده» بود. فساد اقتصادی در آنها به دلیل همان محدودیت‌های سیاسی و نبرد «ایده‌ها» اندک و گاه مبتذل و حقیر و در مقایسه با آنچه امروز در جمهوری اسلامی جریان دارد، اساسا به شمار نمی‌آمد. شاید تنها ده سال نخست جمهوری اسلامی را بتوان از این نظر با آن رژیم‌ها مقایسه کرد. بذر آنچه اما امروز شاهدش هستیم، در همان دهه اول در حکومت اسلامی پاشیده شد و در طول دو دهه چنان رشد کرد که امروز خود رژیم هم، حتا اگر به فرض محال بخواهد، قادر به مهار آن نیست.
ما ایرانی‌های جمهوری اسلامی
در ایران هیچ چیز در جای خود نیست. در سه دهه تغییر و تحولی که سر نخ آن در دست حکومت اسلامی بوده است، طبقات و لایه‌های اجتماعی جابجا شده، و به دلیل همین جابجایی کسانی در رأس امور و نهادهای تصمیم‌گیرنده و اجرایی کشور، از آن بالا تا واحدهای اولیه دستگاه دولتی قرار گرفته‌اند که نه دانش و تخصص لازم را داشته و نه از جایگاه خود درکی مسئولانه دارند.
به غیر از گروهی معدود و استثناءهای انگشت شمار، کسی در جمهوری اسلامی برای خدمت به مردم و کشورش به استخدام در نمی‌آید.
یک گروه در یک تنازع بقای گاه به شدت خشن، کار نمی‌کنند تا زندگی کنند بلکه زندگی می‌کنند تا کار کنند و خرج زندگی خود و خانواده‌شان را تأمین نمایند.
اما گروه دیگری که در طول سی سال هر روز بر شمار آنها افزوده گشته، کار و اشتغال در دستگاه دولتی را، در هر جایگاه بالا یا پایینی که باشد، یک روند سودآور می‌بیند که با یک چمدان خالی آغاز شده و در مدتی نه چندان طولانی، هر کس به نسبت مقام و امکاناتی که دارد، با چندین چمدان‌ پر، بار خود را می‌بندد. بخش خصوصی فعال و سودآور بدون ارتباط ارگانیک با این ساختار فاسد امکان فعالیت ندارد به ویژه آنکه مهم‌ترین فعالیت‌های بخش خصوصی نیز در دست گروه‌های مافیایی حکومت است. اختلاس‌هایی که تنها برخی از آنها سر و صدایش در می‌آید، فقط می‌تواند بر اساس این روند و این فرهنگ تولیدشده در جمهوری اسلامی عملی شود.
اگر در اوایل دوران مدرنیته در اروپا، حکومت و دولت به مثابه «پدر» نقش ملی خویش را بازتعریف می‌کرد، و چتر پشتیبانی و خدمت و عاطفه سیاسی و اقتصادی خویش را با همه تناقضاتش بر سر «ملت» می‌گسترد، در جمهوری اسلامی این «پدر» از همان آغاز که با تروریسم و خدعه به روی کار آمد، یک موجود متجاوز و دروغگو، کلاهبردار، فاسد، خشن، بی فرهنگ، خالی‌بند، جانی و اختلاس‌گر بود. این «پدر» هم چنین به شدت «مادر»ستیز و ضد زن بود و هرگز اجازه نداد و نپذیرفت زنی نقشی بیش از آنچه وی تعیین کرده است در حکومت و دولت، و پشتیبانی و خدمت به «ملت» بر عهده بگیرد. زنان وزیر و وکیل جمهوری اسلامی نیز تنها از نظر بیولوژیک مؤنث هستند وگرنه تا عمق وجود خویش در این پدر فاسد و فرزندخوار «ذوب» شده‌اند و نگرش مذکر آنها گاه آتش بیار معرکه مردسالاری است.
در این میان، انسان در توضیح این چرخه فساد و تخریب که «حکومت» و «ملت» نیروی محرکه آن را تشکیل می‌دهند، گاه با معمای پیدایش «مرغ و تخم مرغ» روبرو می‌شود! کدام یک زاده دیگریست؟! بی‌تردید جمهوری اسلامی از آسمان نازل نشده و زاده تناقضات تاریخی و اجتماعی ملتی است که «حمله مغول» و «حمله اعراب» در خاطره تاریخی و جمعی آن نقش تعیین کننده بازی کرده و می‌کند. ولی همین جمهوری اسلامی که دامنه تخریب آن، پیامدهای ناگوار این دو حمله تاریخی را در خود یکجا گرد آورده است، ملتی را پرورده که تنها از یک «قوم مهاجم» می‌تواند بر جای بماند. مستند این ادعا همه آن اخبار و گزارش‌هایی است که هم در رسانه‌های خود جمهوری اسلامی و هم در رسانه‌های مخالف رژیم منتشر می‌شود و هم در فجایعی که ایرانیانی که از نزدیک شاهد «سوختن و کشتن و بردن» حکومت و عوامل آن هستند، روایت می‌کنند.
در انبوه مصیبت‌هایی که تنها گردآوری اخبار آنها، به یک کار گروهی مستمر نیاز دارد، در تازه‌ترین خبر، به گزارش رسانه‌های داخلی و کارشناسان محیط زیست، خاک، بله، درست خواندید، خاک حاصل‌خیز ایران به کشورهای عربی قاچاق می‌شود! ای خاک‌ات سرچشمه هنر؟! پاینده باد خاک ایران ما؟! ولی کدام خاک؟! کدام ایران؟! اینان کیانند که به آب و خاک این کشور رحم نمی‌کنند؟ کو آن ملتی که می‌خواند: سنگ کوه‌ات دُر و گوهر است، خاک دشت‌ات بهتر از زر است! کو آن ملتی که بخوانَد: از آب و خاک و مهر تو سرشته شد گِل‌ام، جان من فدای خاک پاک میهن‌ام! کو آن خاک؟! کو آن آب؟!
من همیشه می‌گویم با تجربه‌ای که ایرانیان با جمهوری اسلامی از سر می‌گذرانند، باید واژه‌های جدیدی جایگزین آنچه کرد که تا کنون در معنای خود رسا بوده‌اند و با این رژیم، واقعیت از ظرفیت معنایی آنها فراتر رفته است: وقاحت، بی‌شرمی، هجوم، غارت، چپاول، فساد، حیله، کلاهبرداری، دروغ و هر آنچه از این دست، قادر به بیان و توضیح واقعیت عملا موجود نیستند چه برسد به افعال ساده‌ای که روزی می‌توانستند به آن گویایی حمله مغول را توضیح دهند: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند…


الاهه بقراط
13 اکتبر 2011

Related link – http://tinyurl.com/3togffh

حکومت اسلامی، نارَوایانِ نابجا که از گورهای متعفن ِ هزار و چهارصد ساله برآمده اند

اکتبر 12, 2011 بیان دیدگاه
ابلهی افسار گسیخته به میدان انداخته اند و آبروی ملت و مملکتی را به تمسخر گرفته اند. همه ی آنچه که تحقیر و واماندگی و خرافه و جهالت در حکومت اسلامی نهادینه شده است، ریشه در حقارت و بلاهت رهبر و همدستان رهبری ای دارد که در ذهنیت بیمار و بشدت ارتجاعی اش، هر نماد و نمود یک جامعه و یک ملت و جهانی که با آن سر و کار دارد را می نگرد و از همان نگاه نیز یافته های واپسگرایانه و تبهکارانه را تبیین و تفسیر می کند.

از مجلس با گماشتگانی چاقوکش و ابله که از پاداش مزدوری شان به مجلس راه داده شده اند، بگیر تا از دولت و رئیس وُ وزیر وُ مدیرانش همه وُ همه در همان شناسه ها و ویژیگیهای گماشتگان ِ مجلس راه یافته، دارند و همین مشخصه نیز در مورد خبرگان و مصلحت نظام و بیت پدرخوانده ی تبهکاران موسوم به بیت رهبری، صدق می کند و اینهمه با سرباران جنایت پیشه ای موسوم به سرداران سپاه، پاسداری می شود که مجموعه این حکومت خونبار بر آن تکیه داده است.


 کسانی چون احمدی نژاد، سبب حقارت و شرماگینی جامعه ایست که چنین ابلهی ادعای نمایندگی آن در مجامع بین المللی دارد. لپمپنی که به سادگی آب خوردنی دروغ می گوید و از قباحت و تمسخر جهانی نیز ذره ای شرم بخود راه نمی دهد و لاابالی گرانه و بی قید زیر سیبیلی رد می کند.

همه این برخوردها و قباحتها و دروغهای آشکار را نه تنها رهبر ابله و قاتل که همه ی آیت الله-میلیاردرهای این حکومت می دانند و می بینند و وقاحت آن را با پوست کلفتی ی برازنده شان بصورتی طبیعی و عادی از سر می گذرانند. لُمپنهایی که به هیچ اصل و پایه و نماد اخلاق و تقوای مدعای دین شان هم پایبند نیستند.

ننگ بشریت است جنایتهایی که در سرزمین بلازده ی ما جریان دارد. فریادهای درد و فقر و ناداری از گلوی تهیدستان ِ اسیر در حاکمیت اسلامی در نیامده، جانیان جهل و جنایت لشکر کشی می کنند. از یک سو سیاستبازان هفت رنگ بر گرده ی مردمی سوارند که به الله و آیت الله که بخوانش پدرخوانده ی تبهکاران، اعتماد کردند، اما بخون نشستند و سوی دیگر لمپنهای مست ِ قدرت و دلار، با وقاحت بی مانند تیغ بر هر کس و هرچیز می کشند که حتی ساده ترین حقوق خویش را فریاد می کنند.

روند تکوینی این حاکمیت از همان ابتدای شکل گیری حکومت اسلامی با عربده های خمینی که به تهران می آید و انقلابی! عمل می کند، نشان از حاکمیتی الله بختکی و متوهمانه داشت که به مثابه ی چاقویی که دسته اش را می برد، گام به گام برای برون رفتِ از بحران، بحران تازه آفرید و دچار چنان مالیخولیایی شد که از هر مرحله از سرکوب و خفقان و حزب فقط حزب الله، لُمپن و دزد و چاپلوس و ریاکار ساخت و میدان به همین جانیان خدمتگذار ِآیت الله های به قدرت رسیده، داد تا جاییکه هم سو با سرکوب توده های بجان آمده، دست به قتل و ترور و تجاوز و زندان و هزار جنایت خونباردیگر زد و همراهان خود را نیز گام به گام به حاشیه راند و تیغ بر همه شان کشید و رسید به امروزی که حتی مراجع دینی و آیت الله ها هم انگشت به دهان حیران مانده اند که چه غولی از شیشه ی این حضرات بیرون آمده که یا اخته شوند یا مدیحه سرای حکومت اسلامی باشند.

همه کسانی که با نیم باوری به دین و صد البته توهم هولناک به دین سیاسی با تفاسیر خود ساخته /پرداخته از اسلام جهل و نفرت و انتقام، جان کندند و از این حکومت خونبار دفاع کردند، یا تبدیل به سرباران سپاه یعنی میلیاردرهای کنونی مافیای بیت رهبری شان شده اند یا در حاشیه به نواله ی ناگزیر گردن نهاده اند. و رسیده اند به امروزی که دیگر جز غرق شدن یا غرق کردن در منجلاب متعفن همان دین شان ندارند چرا که فساد و ریاکاری و جنایت و غارت، فرصت هر چرخش برون رفتی از همه شان گرفته است.

اسلام در سرزمین ما هیچگاه به این ملموسی و آشکاری، به پلیدی و تباهی و نفرت شناسانده نشده بود که همه ما شاهد آنیم. آنچه که از جنایتهای سالهای نخست اسلام در ایران خوانده بودیم، هیچگاه به این ملموسی و درک عینی از اسلام برای مردم ما نبوده است. هیچ نقطه ی مقدس و روحانی ی دیروز ی نیست که یا اسباب سرافکندی باورمندانش نباشد یا تمسخر همه ی مقدساتی که تا پیش از این حکومت نیمچه اعتباری در نگاه مردم داشته است.

نمونه های قتل و غارت و شکنجه و تجاوز از یک سو و ثروت اندوزی های نجومی و فاصله ی طبقاتی هولناک در حکومت اسلامی از سوی دیگر، بگونه ایست که مردم بجان آمده را از هرچه دین و مقدسات دینی بیزار می کند. اگر دیروز به هر دلیلی( نا آگاهی، بی پناهی، توهم، هرچه که بنامی اش!) مسجد و امامزاده و عزا و زیارت! اسباب آرامش توده ی مردم بود، امروز رنگ ریاکاری و دین فروشی و چاپلوسی برای هزار چشم داشتهای سیاسی/مالی/خوشخدمتی به جنایت و جانی، گرفته است. هر نشان از این دین و از این حکومت مایه ننگ و نفرت و بیزاری شده است. پدر و مادری که شاهد بخون کشیده شدن جگرگوشه هاشان هستند، و هیچ ملجاء و پناهی برای دادرسی نیست، چگونه چنین نظامی الهی را برتابد. سالمندانی که در زندان چنان در وضعیت هولناک بسر می برند، حتی تجاوز و شکنجه می شوند! چه معیاری از این باورِ جهنمی بجای می نهد! جن گیر و مرثیه خوان و هر بی سر و پای لمپنی، جاه و مقام گرفته و هر فرهیخته و اهل علم و دانشی یا در زندان یا فراری شدند، چه جای تطهیری از این دین و از این حکومت خونبارش می نهد. شریفترینهای این اب و خاک بدست مشتی لمپن به خاک و خون کشیده می شوند، حتی آیت الله های این دین و این حکومت هاج و واج مانده اند از چنین مارهای هفت خطِ جنایتکاری که از آستینشان بیرون آمده اند.

حکومت اسلامی با چنین عملکرد جنایتکارانه به مرحله ای رسیده است که حتی هیچ یک از این حکومتیان به چیزی جز منافع خود نمی اندیشند و صد البته چگونه حفظ آن و یا در امان بودن از عواقب آن که همه شان را در کابوس هماره نگه داشته است.

امروز به مرحله ای رسیده اند که هر چه گیرشان بیاید، غارت می کنند! هر چه بتوانند می دزدند! اصلن هم فرق نمی کند که از که یا چه باشد! هدف چاپیدن و چاپیدن و دزدیدن از این خوان به یغما رفته است. اینهمه نشان از آن دارد که این حکومت خود نیز به سرنگونی خود باور دارد. خودشان می دانند که شانسی برای ماند و ادامه ی حکومت ندارند. بلبشویی ها و غارتها و ماست مالی کردنِ غارتها، همه و همه نشاندهنده ی چنین مرحله از پریشانی و فروپاشی است.

همه ی کسانی که در این حکومت جهل و جنایتند، به نوعی انتظار برای فرار دچار شده اند. هرکسی خود را بسته و بگونه ای برای فرار از آتش خشمی که کابوس هماره شان بوده، آماده شده اند. چنین انتظاری با انتظار مردمی گره خورده که رویدادی را برای هر لحظه انتظار می کشند. رویدادِ اینکه از چنگال خون اشامان حکومت اسلامی، رهایی می یابند. اما همین انتظار در جامعه خود فاجعه بارتر از هر بلایی است که بر سر ملت و مملکت آوار می شود. در چنین حالتی است که مسئولیت و بخود آمدن همه ما را هشدار می دهد. هشداری که باید خود سرنوشتمان را بدست بگیریم و از چنین حکومت پریشان و دزدان ِ فرصت طلب رها شویم.

اعتصابهای کارگری، اعتراضات کارگری، اعتراضات دانشجویی، بیکاری و تعطیلی کارخانجات، بلبشویی در تجارت و بازار، گرانی ها و بی پناهی ها، فقر و گرسنگی، نافرمانی های مدنی به اشکال مختلف، همه و همه نشان از یک رو در رویی ی اجتناب ناپذیر دارد. تا کنون تنها نقطه ی منسجم و متمرکز در حکومت اسلامی، دولت در سایه ای بوده است که رهبر ابله اش می کوشیده از آن طریق همه ی توان و امکانات را در سرکوب و ماست مالی کردن و ریاکاری بکار گیرد تا شاید از این مرحله جان به در برد. اما در آن دولت سایه هم بسان آب در لانه مورچگان رسیده باشد، بهم ریخته است. آشفتگی در کردار و گفتار این جانیان، بر همه آشکار است. هیچ تحلیل و سیاست و برنامه ای منطبق با شرایط کنونی ندارند مگر بحران زایی و مخالفتهای کور و سرکوب کردن همه ی آنچه که در مقابلشان می ببنند. آشفتگی و پریشانی، دست و پازدنهای آنان از وحشت سرنگونی چنان شده است که حتی کسانی که توان بقای این حکومت و نجاتشان را نیز داشته اند، از گردونه خارج کرده اند. چنین دست و پازدنی گویای آشکارِ به آخر خط رسیدن این جانیان است.

اعتراضات و اعتصابات و نافرمانیها را هرچه بیشتر به هم پیوند دهیم. امروز میهن ما به تلاش مسئولانه و همبستگی ی فراگیر ملی ما، بیشتر از هر زمان دیگری نیاز دارد. نگذاریم بلاهت وُ وقاحت وُ ریاکاری وُ غارتهای ویرانگر این حکومت بیش از این فاجعه ببار آرد.


گیل آوایی
Oct 10, 2011

Related link – http://tinyurl.com/3t25tqp

آمریکا: جوانان به خیابان می‌آیند; جنبش کارگری باید به آن‌ها بپیوندد

اکتبر 9, 2011 بیان دیدگاه
«دیگر بس است! ما ۹۹ درصد هستیم!» این احساسِ جوانان شجاعی است که اکنون پلازای آزادی در شهر نیویورک، در چند قدمی وال استریت، را به اشغال درآورده‌اند. این احساس فروخورده‌ی میلیون‌ها نه، میلیاردها نفر در سراسر جهان است. بیکاری بس است! جنگ بس است! فقر بس است! تبعیض بس است!
 
ما در ثروتمندترین و مولدترین عصر تاریخ بشر زندگی می‌کنیم. اما محدودیت‌های ابلهانه، غیرعقلانی و غیرانسانی سرمایه‌داری باعث شده شغل و مسکن و غذای کافی در این جهانِ مملو از فراوانی نداشته باشیم. این همیشه واقعیت تلخی برای صدها میلیون در سراسر جهان بوده است. اما اکنون به خانه و به مرکز جهان حرص سرمایه‌داری و احتکار و بی‌توجهی به مصائب انسانی آمده: به وال استریت.

و دارد گسترش می‌یابد. اشغال‌ها به چندین شهر در سراسر کشور و سراسر جهان انجامیده‌‌. هر شهر الهام‌بخش مقاومت قهرمانانه‌ی شهر دیگری است. مقاومت علیه قطع خدمات، ریاضت‌کشی و بدبختی که بر تمام‌مان تحمیل می‌شود. این آغاز رستاخیزی جدید است، آگاهی‌ای جدید و مهم‌تر از همه خواست جدیدی برای عمل، برای کاری انجام دادن. هزاران جوان، که قبلا می‌گفتند بی‌خیال و غیرسیاسی‌اند، اکنون تخیلِ میلیون‌ها نفر را شعله‌ور کرده‌اند.


از زمان جنبش ضدجهانی‌سازی سال‌های ۱۹۹۹و ۲۰۰۰ چنین گرد هم آمدنی از مبارزات را ندیده‌ایم. ۱۱ سپتامبر، قانون میهن‌پرستانه، ده سال جنگ و توهمات صادقانه به دموکرات‌ها باعث شد عصبانیت و عدم رضایت تا حدود زیادی به زیرزمین‌ها رانده شود. اکنون اما با شدت بازمی‌گردد، در سطحی حتی بالاتر. دیگر «جهانی‌سازی» دشمن مبهم نیست. دشمن از همیشه روشن‌تر است:‌ غلبه‌ی شرکت‌های بزرگ بر اقتصاد و سیاست. مردم هر روز بیشتر و بیشتر می‌فهمند که ریشه‌ی تمام این بدبختی‌ها یکی است: سرمایه‌داری.

سرمایه‌داری بنا به تعریف نظامی است که از منافع طبقه‌ی سرمایه‌دار دفاع می‌کند. از آن‌جا که کمتر از ۱ درصد جمعیت در واقع سرمایه‌دار هستند، این نظامی است علیه منافع بقیه ۹۹ درصد. در نتیجه اگر در جستجو برای حل بحران محدود به مرزهای سرمایه‌داری باشیم خود را محدود به راه‌حل‌هایی کرده‌ایم که به واقع فقط می‌توانند به نفع ۱ درصد بالایی باشند. ما به رویکرد دیگری نیازمندیم. باید آن‌سوی افق‌های تنگ نظام حاضر را ببینیم. اکثریت جامعه، طبقه‌ی کارگر، حق تمام دارد (و ضرورتی فوری ایجاد می‌کند) که جامعه را طبق منافع خودش و به صورت دموکراتیک اداره کند.

جنبش اشغال (#occupy) هنوز حول برنامه و رهبری روشنی حلقه نزده. این واقعیت البته با توجه به عدم رهبری نشان دادنِ جسورانه توسط اتحادیه‌های کارگری و فقدان حزب توده‌ای کارگری در این کشور جای تعجبی ندارد. اما رویدادها و تجربه به پیشرفته‌ترین لایه‌ها کمک می‌کند به نتایج انقلابی برسند. جنبش تا بحال لایه‌های وسیع‌تر طبقه‌ی کارگر، کارگران سازمان‌یافته، را جذب نکرده است. اما جنبش‌های انقلابی توده‌ای همیشه همین‌طور آغاز می‌شوند. جوانان به قول معروف «دماسنجِ» جامعه هستند و اول از همه دست به عمل می‌زنند. اما مسائل پیش‌روی طبقه‌ی کارگر را نمی‌شود تنها با اصلاحات و دستکاری در نظام حل کرد. کارگران بارها و بارها آرزو کردند بحران بگذرد – اما بحران تنها بدتر شد. آنان دیر یا زود باید وارد راه مبارزه‌ی توده‌ای شوند و آن‌گاه کلِ دینامیسمِ ماجرا دگرگون می‌شود.

تا همین حالا بسیاری اتحادیه‌های کارگری همبستگی خود را با اشغال‌گران در وال استریت اعلام کرده‌اند. بیانیه‌های همبستگی مهمند. اما آن‌چه واقعا به آن نیاز داریم عمل قاطعانه است. ۲/۱ میلیون نفر کارگر سازمان‌یافته‌ی نیویورک می‌توانند وال استریت را در یک چشم به هم زدن تعطیل کنند: با متوقف کردن حمل و نقل، قطع برق، تلفن، آب، لغو خدمات زباله و نظافت، تعطیلی هتل‌ها و رستوران‌ها و بسیج ده‌ها هزار کارگر برای اشغال فیزیکی منهتنِ پایین. جنبش اشغال باید به سوی اتحادیه‌های کارگری دست دراز کند و به هر کارگاه و مدرسه و محله گسترش یابد. اتحادیه‌ها به سهم خود باید ابتکار را در دست بگیرند،‌ دست به سوی جنبش اشغال دراز کنند و نیروهای آن‌را با شمار و قدرت و منابع عظیم جنبش سازمان‌یافته‌ی کارگری تقویت بخشند.

سه سال پیش بسیاری از این جوانان پشت وعده‌ی اوباما برای تغییر جمع شدند. اکنون دارند اوضاع را به دست خود می‌گیرند. تا انتخابات ریاست‌جمهوری تنها ۱۲ ماه باقی مانده و آمریکایی‌ها سرخورده و خشمگین هستند. ۹۰ درصد مردم باور به گندیده بودن اقتصاد دارند که رکوردی تاریخی است. دولت با پایین‌ترین میزان مقبولیت خود مواجه است. تنها ۱۵ درصد از آمریکایی‌ها اعتماد دارند که دولت فدرال همیشه یا بیشتر اوقات کار درست را انجام می‌دهد. این رقم تنها یک سال قبل ۲۵ درصد بود. و با این‌ حال اکثریت عظیم مردم می‌خواهند دولت شغل، خدمات درمانی، آموزش و پرورش و تامین اجتماعی در اختیار بگذارد و زیرساخت‌های ویران این کشور را از نو بسازد.

این شاید به نظر تناقضی غیر قابل توضیح برسد. اما به عمق قضیه که نگاه کنیم، می‌بینیم آمریکایی‌ها به دنبال راه‌حلی جمعی برای مشکلاتشان هستند. اما به ساختارها و نمایندگان کنونی دولت برای انجام این کار اعتماد ندارند. حق هم دارند! هم دموکرات‌ها و هم‌ جمهوری‌خواهان مطیع و گوش‌فرمای شرکت‌های بزرگ هستند. این موجودیت‌های غیرمنتخب و غیرپاسخگو هستند که افسار واقعی دولت و اقتصاد را در دست دارند. آن‌ها هستند که تصمیم می‌گیرند چه کسی کار کند، چه کسی خانه‌ای برای زندگی داشته باشد، چه کسی دسترسی به خدمات درمانی و تحصیلات داشته باشد – و چه کسی، نه.

رای‌دهندگان می‌خواهند «عوضی‌ها را بیرون بیاندازند!» اما جایشان را چه کسی باید بگیرد؟ دولت یا می‌تواند از منافع کارگران دفاع کند و یا از منافع سرمایه‌داران. یا از قدرت و منابعش برای بهبود زندگی اکثریت استفاده می‌کند یا آن‌را در راه غنی‌تر کردن بیشتر ثروتمندان می‌گذارد. اگر دست به ثروت و املاکِ ثروتمندان نبرد چاره‌‌ای ندارد به جز پایین بردنِ حتی بیشترِ شرایط کار و زندگی توده‌ها.

مهم نیست «قصد» سیاستمدار چه باشد، مهم آن کاری است که در عمل می‌کند. اثبات سیب در خوردن آن است. دولت‌های جمهوری‌خواه و دموکرات تنها گونه‌های مختلفی از سیاست‌های یکسانی را ارائه می‌دهند که همه به نفع شرکت‌ها است. حتی اگر بپذیریم که «دموکراتِ خوب» و حتی «جمهوری‌خواهِ خوب» هم پیدا می‌شود، واقعیت غیر قابل انکار این است:‌ این آدم‌های خوب درون دستگاه احزاب مطبوعشان، که به کلی تحت تسلط شرکت‌های بزرگ است، به جایی نخواهند رسید. از این رو است که به دولت کارگران نیازمندیم. و برای دست یافتن به این هدف باید حزبی کارگری مسلح به برنامه‌ای سوسیالیستی داشته باشیم.

جنبش کارگری تا این جا رهبری نشان نداده است، نه در خیابان و نه در سیاست. اما این می‌تواند تغییر کند و تغییر هم خواهد کرد. فشار رو به افزایش است. روحیه‌ها به نفع خواست حزب کارگری در صفوف اتحادیه‌ها می‌جوشد. سران اتحادیه‌ها لایحه‌ی بی‌جان اوباما برای ایجاد شغل را پیش می‌رانند اما کارگران می‌دانند این لایحه کافی نیست. این قانون، کار چندانی برای بازگرداندن میلیون‌ها شغلِ خوب و با اتحادیه‌ که به کلی تار و مار شدند نمی‌کند. نمی‌تواند قطب‌سازی روزافزون ثروت و جامعه را کاهش دهد. در ده سال گذشته درآمد ۱ درصد ثروتمندترین افراد، ۱۸ درصد افزایش یافته اما درآمد کارگران مذکر یقه‌آبی ۱۲ درصد کاهش یافته. آن‌ باصطلاح «رویای آمریکایی» نابود شده است.

پس از بحران ۲۰۰۸ بهمان گفتند «جوانه‌های سبزِ» احیای اقتصادی به زودی از راه می‌رسد. احیا آمد – اما فقط برای ثروتمندان. در یونان، اسپانیا، تونس و مصر، انفجار اجتماعی زودتر از راه رسید. اما شرایط مشابه به نتایج مشابه می‌انجامد. شرایطی که کارگران و جوانان در سراسر جهان با آن مشابه هستند از بنیاد یکی است. همان‌طور که شب در پی روز می‌آید، بحران سرمایه‌داری اکنون به «جوانه‌های سبزِ» مبارزه‌ی طبقاتی، همین‌جا درست وسط خانه‌ی هیولای بزرگ، انجامیده است.

«اتحادیه بین‌المللی کارگران» (WIL) با آغوش باز از جنبش اشغال (#occupy) استقبال می‌کنند. ما از همان آغاز در شهرهای مختلف در سراسر کشور در آن شرکت کرده‌ایم. اما این تنها آغازِ آغاز است. توده‌های کارگران هنوز وارد صحنه‌ی تاریخ نشده‌اند تا سرنوشت خود را به دست بگیرند. اما در مرحله‌ای مشخص این کار صورت می‌گیرد. در این، هیچ شکی نیست. سازمان ما شک ندارد که این دانه‌ی کوچک در طول زمان رشد می‌کند تا به درخت تنومندِ انقلاب بدل شود که سرمایه‌داری و تمام مصائبش را یک بار برای همیشه کنار می‌زند. وظیفه‌ی ما وصلِ افکار سوسیالیسم انقلابی با این جنبش، که درون خود بسیاری از رهبران آینده‌ی انقلاب سوسیالیستی آمریکا را دارد، است.
با «اتحادیه‌ی بین‌المللی کارگران» در آمریکا تماس بگیرید و درگیر مبارزه برای جهانی بهتر شوید!

  http://www.socialistappeal.org
این سرمقاله‌ی شماره‌ی ۶۳ نشریه‌ی «فراخوان سوسیالیستی» (Socialist Appeal) است. این نشریه را سازمان خواهرِ مبارزه طبقاتی در ایالات متحده که «اتحادیه بین‌المللی کارگران» نام دارد، منتشر می‌کند. – م

جان پیترسون – مترجم: آرش عزیزی

Related link – http://tinyurl.com/3qoypeq
For more information on Occupy Wall Street refer to the following link:

برای ملتی باید گریست که به جای برگزاری جشن ملی و فرهنگی خود، به استقبال از کاروان حضرت معصومه می رود

اکتبر 6, 2011 بیان دیدگاه
در روز مهرگان، دهم مهر ماه امسال، مردم شهر مذهبی قم، بر سر و سینه زنان و دوان دوان خود را به نزدیکی مسجد جمکران رساندند چرا که حکومت بازی دیگری را برای نابود کردن “جشن ها و سنت های اصیل ایرانی” ترتیب داده بود و آن ورود نمادین تازی مفت خوری به نام معصومه که به دنبال برادرش رضا به ایران آمده بود را باز سازی کرده و مردم فرهنگ باخته ی قم را مشغول اشک ریختن و ذکر گفتن ساخته بود.

در این عکس، رقص زیبای دختران آزاد و میهن پرست و با شرف ایرانی را در جشن مهرگان تماشا می کنید، باید درود فرستاد بدین همه وطن پرستی و غیرت تمامی بانوان ایرانی اسیر شده در چنگال پنجه های حکومت اسلامی.

جشن مهرگان چیست، و چه معنا دارد؟
جشن مهرگان متعلق به فرشته بزرگ مهر است و برابر با مهر روز (شانزدهم مهر) است و مطابق گاهنمای کنونی دهم مهر می باشد، این جشن فرخنده
و زیبا در گذشته میان ایرانیان مقامی بسیار ارجمند در حد نوروز داشت و همانگونه که ایرانیان نوروز را بواسطه پایان سرما و آغاز بهار جشن می گیرند مهرگان را نیز در نیمه سال و با پایان فصل گرما و شروع سرما جشن می گرفتند. آداب و رسوم آن بسیار شبیه به نوروز است و همانطور که نوروز را به پادشاه افسانه ای ایران جمشید نسبت می دهند، مهرگان را نیز به فتح و پیروزی فریدون دیگر قهرمان ایرانی، بر ضحاک نسبت داده می شود ولی در حالت کلی چون ایزد مهر نزد کلیه اقوام آریایی سابقه ای دیرین دارد و قدیمی ترین آیین آریاییان می باشد نزد هر دو دسته ایرانیان و هندوان در یک روز گرامی داشته می شود و مهر در زبان سانسکریت هم بمعنی دوستی است و در وید کتاب مذهبی برهمنان مانند اوستا ایزد روشنایی و فروغ می باشد و زرتشتیان به پرستشگاه خویش درب مهر گویند.

هر دو جشن مهرگان و نوروز از آثار درخشان و جاودان ایران زمین هستند و برماست که این دو میراث گرانقدر نیاکانمان را همچون دو گنجینه گرانبها سینه به سینه و نسل به نسل انتقال دهیم، چرا که هویت و پهنای مرز ایران زمین را این دو جشن به وضوح نشان می دهد و هر کجا نوروز و مهرگان جشن گرفته شود آنجا ایران است و هر که ایندو جشن با شکوه و زیبا را برگزار کند ایرانی. مهرگان و نوروز در کنار یکدیگر هزاران سال است که همانند دو ستون محکم و استوار پایه های استقلال و فرهنگ ایرانی را حفظ نموده اند و آنرا از هجوم تازی و بیگانه محفوظ داشته اند.

برای تمامی ایرانیان روشن گشته است که این حکومت فاشیستی اسلامی به شدت با تاریخ و فرهنگ ایران مشکل داشته و خواستار نابودی کامل هویت ایرانی است و می خواهد هویت اسلامی و جعلی تازی را به مردم این سرزمین عرضه کند.در طی این سی و دو سال ننگین و نکبت بار، هر روزه مسئولین انتصابی حکومت دیکتاتوری الله بر روی زمین، خواستار کم رنگ تر شدن جشن ها و روزهای ملی ایرانی بوده اند ولی همواره با مقاومت مردم رو به رو شده و تیرشان به سنگ خورده است.

تنها می توان به حال این قشر از جامعه تأسف خورد که روز جشن ملی شان را فراموش کرده و به استقبال از کاروان نمایشی خواهر امام رضا و یا همان گدای سامره می روند،به راستی که یدک کشیدن نام ایرانی توسط این دسته از خرد باختگان و وطن فروشان مایه ننگ و آبرو ریزی است.

آن ها سال هاست که آرزوی فراموش شدن نوروز و چهارشنبه سوری و سیزده به در و جشن سده و دیگر روزهای جشن و سرور ایرانی را که با تاریخ این مملکت گره خورده اند، در سر دارند و می خواهند که با استفاده از انسان های خود فروخته و بی شرافتی که بدون داشتن کمترین حد دانش، و یا بینش انسانی، خود را دکتر و مهندس می نامند و استاد دانشگاه گشته اند، بدین هدف پلید و شومشان برسند ولی فراموش کرده اند که هویت ایرانی، همواره برای ایرانیان راستین مهم تر و با ارزش تر از هویت جعلی و زوری اسلامی بوده است.

خواستند که روز ننگین فطر و یا غدیر و یا زاد روز محمد ابن عبدالله را “عید” بنامند و نوروز را شیطانی و غیر اسلامی و پوچ جلوه دهند و در این راه زشت از شخصی وطن فروش و بی هویت، همچون صادق زیباکلاماستفاده کردند ولی زهی خیال باطل که حنای افرادی همانند صادق زشت کلام، در نزد ایرانیان و جوانان رنگی ندارد و صادق های بسیاری بوده اند که شرف و ناموس و میهنشان را به زر فروختند و نزد مردم رو سیاه و خجل گشتند.

آن دسته از مردمی که جشن مهرگان را نادیده می گیرند و یا چیزی درباره اش نمی دانند و به کودکان خود نمی آموزند که مهرگان و سده و نوروز و چهارشنبه سوری چه روزهایی هستند و چه پیشینه تاریخی دارند ولی دور یکدیگر جمع می شوند و اشک می ریزند و بر سر و سینه می زنندتا کاروان نمادین معصومه تازی را تماشا کنند، همانا آنان خیانت کاران به این مرز و بوم و تاریخ و هویت و تمدن ایرانی هستند و هموطن خواندن آنان مایه ننگ و خجالت است.

یک ایرانی راستین که مهرگان را پاس می دارد و تاریخ را یاد کودکانش می دهد و از حمله تازیان به ایران و جنایات ایشان در حق ایرانیان برای فرزندانش سخن می گوید، هیچ نقطه مشترکی با آن دسته از مردمی که از سر و کول هم بالا می روند تا یک نظر بهتر کاروان نمادین کسی را ببینند که آمد تا همانند برادرش ایران و ایرانی را بچاپد و غارت کند ندارد و مام میهن از در خود داشتن چنین تازی پرستان و تازی صفتان و وطن فروشانی شرمگین و خجل است.


تعداد زیادی از زنان قمی که سال هاست با خردگرایی و اندیشیدن قهر کرده اند و به هیچ وجه حاضر نیستند ثانیه ای به کردار های شرم آورانه شان فکر کنند، از اینکه کاروان معصومه تازی در این روز به قم آمده است، در پوست خود نمی گنجند.



Related link – http://tinyurl.com/3uflqea

دیکتاتوری و فساد همزادند

اکتبر 2, 2011 بیان دیدگاه
فساد همزاد دیکتاتوری است و سرانجام یکی از مؤثرترین عوامل در سرنگونی آن. رابطه تنگاتنگ اختناق و فساد غیر قابل انکار است. اعمال زور وسرکوب سیاسی- اجتماعی در نظام های فرمانی (دیکتاتوری) پیش شرط تسلط بی قید و شرط بر جامعه به خاطر بهره برداری اقتصادی است.
در سطح بین المللی، امروزه مؤسسات معتبری هستند که هردو این بلایا یعنی عدم آزادی وفساد را هر سال می سنجند و اگر تا امروز بر مبنای حدسیات و استنباط های شخصی ادعای رابطه اورگانیک این دو پدیده معقول به نظر می رسید، اکنون می توان با قاطعیت و استناد به تحقیقات این نوع سازمان های معتبرجهانی در این موارد باجرأت اظهار عقیده کرد.

دو سازمان مستقل ، معتبر و متفاوت جهان شمول ، یکی شفافیت بین الملل (ترانسپارنسی اینترنشنال) و دیگری خانه آزادی (فریدام هاوس) هر ساله همه کشورهای جهان را، پس از بررسی های دقیق، ازدو دیدگاهِ معیار آزادی از یک سو و میزان فساد رایج از سوی دیگر، رتبه گذاری می کنند . بر مبنای آخرین گزارش» شفافیت بین الملل»، جمهوری اسلامی از میان صد وهشتاد کشوردررتبه صدو چهل و یکمین قرار دارد. یعنی از صدو چهل کشور در این جدول از میزان فساد بیشتری برخورداراست. در میان کشورهای اروپایی و آمریکایی کشورهای دانمارک، سوئد، فنلاند، هلند، کانادا، اطریش، انگلیس، ایالات متحده آمریکا، ژاپن و فرانسه از جمله کشورهایی هستند که در آن ها میزان فساد نسبت به صدو هشتاد کشور دیگر کمترین است.

دو معیار دیگر نیز برای آزادی همه ساله انتشار می یابد که یکی مربوط می شود به «آزادی اقتصادی» و دیگری «آزادی سیاسی». در مورد آزادی اقتصادی ایران در میان صدو هفتاد ونه کشور، رتبه صد و هفتاد و یکم را احراز می کند. در حالی که کشورهای غربی و ژاپن که در رأس جدول کمترین میزان فساد قرار دارند در این جدول نیز دقیقاً از همان مراتب پسندیده برخوردارند. به عبارت دیگر آزادی اقتصادی و آزادی سیاسی با کمترین میزان فساد در این دو بررسی متفاوت همخوان هستند. درعین حال بر مبنای این مطالعات میزان آزادی های سیاسی وکسترش میزان فساد از رابطه معکوس برخوردارند.

جدول آزادیهای سیاسی باشمارش معکوس همه کشور هارا از هفت تا یک رتبه گذاری کرده است. بهترین رتبه یک و بدترین هفت است. جمهوری اسلامی در مورد آزادی سیاسی ورعایت حقوق بشر با دریافت رتبه هفت از نازلترین درجه اعتبار برخوردار است. تنها پنج کشور سوریه، کره شمالی، ازبکستان، ترکمنستان و سومالی در این درجه بندی همپالکی جمهوری اسلامی هستند. از میان صد و هفتاد و نه کشورتنها شش کشور نامبرده در بدترین شرایط شهروندان خود را از تمامیت مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر محروم میکنند.

تقارن این دو عامل یعنی عدم آزادی واشاعه فساد تصادفی نیست. پادزهر هرگونه فساد سیاسی،اجتماعی و اقتصادی در جامعه وجود شفافیت است و از این رو مهمترین عامل پیشگیری در جوامع آزاد و پیشرفته وجود مطبوعات آزاد، رسانه های مستقل و آزادی بیان است. در نظام های دیکتاتوری قانون شکنی و تجاوز به حقوق شهروندان با توسل به اختناق محیط را برای توسعه فساد و سوء استفاده های گوناگون آماده می سازد. شکستن قلم ها و بستن دها ن ها وسایلی است که حکومت های دیکتاتوری برای محروم کردن مردم خود از ابتدایی ترین حقوق انسانی واساسی به کار می گیرند. توقیف و تعطیل رسانه ها، تبعید، شکنجه و زندان و سرانجام کشتار معترضان جملگی مراحل و وسایل ایجاد فضای رعب و وحشت ودر نتیجه شرایط و امکانات مناسب برای توسعه مفاسد اقتصادی است.

همانگونه که در مقاله «مثلث وسف: ولایت، سپاه و فساد» چندی پیش در این ستون مورد بحث قرار گرفت، یک رشته نامرئی میان دیکتاتوری وفساد موجود است و این اصل شامل همه سیستم های غیر دمکراتیک می شود. همان دسته از کشورهائی که از نقطه نظررعایت موازین حقوق بشر و آزادیهای سیاسی نمره رد می گیرند، درصدر لیست فاسدترین کشور های جهان قرار دارند. وقتی آخوند مصباح یزدی مدافع مذهبی خامنه ای با کمال بی شرمی می گوید:

» مردم چه کاره هستند که رئیس جمهور برای خود انتخاب کنند و یا اینکه اگر کسی را انتخاب کرده باشند که واجد همه شرایط باشد و همه مردم به او رأی داده باشند تا زمانی که ولی فقیه آن شخص را منصوب نکند او غاصب است»، وی صریحاً مدعی می شود که مردم دارای هیچگونه حقوقی نیستند و حق ندارند کسی را انتخاب کنند زیرا این تصمیم باید از جانب خدا گرفته شود. ولی فقیه نماینده امام زمان است و او مستقیماً از جانب خدا به این سمت منصوب شده است. این نوع ادعاهای بی اساس وتملق گوئی های تهوع انگیز بی جهت و بی پاداش نیست. مصباح یزدی سالانه به عناوین گوناگون صدهاملیون تومان به دستور شخص خامنه ای از خزانه دولت دریافت می کند. این ها پایه گذارهای مسلکی وایدئولوژیک نظام دیکتاتوری مذهبی هستند. این شیوه ای است که دین و مذهب را برای اعمال خشونت وسرکوب مردم مورد استفاده ابزاری قرار می دهند. جمهوری اسلامی ایران طبق آخرین گزارش سالانه » سازمان بررسی میزان حاکمیت قانون در جهان » (د  ورلد جاستیس پروژکت) در میان یکصد کشور مورد مطالعه در این گزارش، از نظر احترام به قانون و حقوق شهروندی در رتبه آخر یعنی یکصدمین مرتبه قرار دارد.

ارتباط میان حکومت استبدادی و فساد یک واقعیت انکار ناپذیر است. با گسترش مستمر دامنه فساد حکومت نیز ناگزیر است بر میزان خشونت و فشار بر مردم بیفزاید. اما همان گونه که سوءاستفاده و فساد نیازمند خشونت نظام های دیکتاتوری است تا حکومت با تشدید اختناق در جامعه از هر نوع شفافیت پیشگیری کند، سرانجام زمانی فرا خواهد رسید که جناح های حکومتی بر سر تقسیم با هم به جدیت خواهند جنگید و آن موقع است که راز های پنهان را طرفین علیه یکدیگر بر ملا خواهند کرد و این همان عاملی است که رژیم های دیکتاتوری را سرانجام به زیرخواهد کشید. آیا رژیم اسلامیست در ایران هم اکنون به آن نقطه رسیده است؟
اختلاس سه هزارملیارددلاری
نظرات پاره ای از به اصطلاح نمایندگان مجلس در مورد اخبار مربوط به این جدیدترین اختلاس در جمهوری اسلامی بسیار جالب توجه است. آن ها که شهامت اظهار عقیده مستقل را در خود نمی یابند دست به دامن پاره ای دلایل مضحک و بی سر و ته شده اند. آنها از عدم نظارت و بی کفایتی در کنترل، نداشتن سیستم یکپارچه بانکداری و شبکه الکترونیکی و ارتباط ناسالم مدیران وافراد، نبود سیستم سالم بانکی و مالی و نواقص برخی قوانین کشور سخن می گویند. اما این شهامت را ندارند که بگویند دلیل اصلی و انکار ناپذیر این نوع اختلاس ها و سوء استفاده ها جَو حاکم و سیستم حکومتی دیکتاتوری در ایران است. آنها در پی شکاف ها و روزنه هایی که در قوانین بانکی وجود دارد به منظور جستجوی علت بروز این چنین اتفاقاتی هستند اما فراموش می کنند که اگر مطبوعات آزاد بودند پیش از آن که کار به این مراحل برسد در فضای باز سیاسی و شفافیت رسانه ها همه چیز بر ملا می شد و کسی جرأت و امکان این چنین اختلاس هایی را نداشت. آن ها امروز بحث اصلاح سیستم بانکی و مالی را مطرح می کنند و حتی سخن از مبارزه با فساد به میان می آورند اما فراموش می کنند که بزرگترین وسیله مبارزه با فساد جامعه باز و شفاف است. آیا اگر اختلافات روزافزون جناح های حکومتی وجود نداشت امروز کسی از این اختلاس مطلع می شد؟ آیا زمانی که کامیون های انباشته از طلا و دلار از مرزهای کشور خارج شد کسی اعتراضی کرد؟ آیا کسی پرسید چرا احمدی نژاد سه بار رئیس بانک مرکزی را عوض کرد و قوانین و مقررات را زیر پا گذاشت تا کسی را به این مقام منصوب کند که گوش به فرمان و به قول آقای خاتمی تدارکاتچی باشد؟

از سوی دیگر باید این رویداد را به فال نیک گرفت، همیشه نظام های دیکتاتوری سرانجام قربانی زیاده روی های خود می شوند. امروز در ایران دامنه فساد به آنجا کشیده است که دیگر جناح های حاکم قدرت مخفی نگه داشتن آن را ندارند. همانگونه که فساد همزاد دیکتاتوری است سرانجام فساد عاملی مؤثر در سرنگونی نظام خواهد بود.

زمانی که اکثریت مردم ایران شرایط مشکل زندگانی خود را با این اختلاس ها و ارقام نجومی فساد مقایسه کنند و این سخنان را از زبان عاملین و سران قوم بشنوند، داغ آن ها تازه ترخواهد شد. همانگونه که آخوند حکومتی، مکارم شیرازی گفته است، مردم نیزخواهند گفت اگر کسی هزار میلیاردتومان در سال خرج کند باید سه هزار سال عمر کند تا بتواند از عهده به مصرف رساندن آن مبلغ بر آید! این اختلاس در کشوری صورت می گیرد که اکثریت مردم آن زیر خط فقر زندگی می کنند و هر روز بر میزان اختلاف طبقاتی افزوده می شود. در کشوری چنین تاراج بزرگ اموال عمومی صورت می گیرد که طبقه متوسط زیر فشار بیکاری و تورم، ناتوان ومستأصل شده است. افشای این فجایع اقتصادی گام های مؤثری خواهد بود درمسیر قیام نهائی ویکپارچه مردم علیه این نظام جبار و فاسد.

شاهین فاطمی
پنچ‌شنبه ۰۷ مهر
2011/28/9