بایگانی

Archive for جون 2011

هرچه داریم از اسلام داریم

جون 30, 2011 بیان دیدگاه
مسلم است که در ٣۲ سال اخیر نیز هرچه که داریم مگر میتوانیم از چیزی بجز اسلام داشته باشیم. جهاد و شهادت، جنگ و خونریزی، تخریب و ویرانی، انتقام جویی و کین خواهی، قصاص، سنگسار، زندان و شکنجه و اعدام روزانه، خشم و خشونت و بیرحمی، قتل عام در زندانها و قبرستان های بی نام و نشان، غیض و غضب و غیرت، تبعیض و تجاوز و تعصب، بیکاری و گرانی، فقر و تهی دستی و عقب ماندگی، همه ارمغانی هستند که حکومت اسلام برای ما ایرانیان فراهم آورده است. ای مردم ایمان آورید.

کمتر کسی را در حلقه ی رهبری و یا در نهادهای جمهوری، از جمله قوای سه گانه، وزارتخانه ها و اداره ها، می توان یافت که با این یادآوری سردار پاسدار، شمشیر برنده ی شریعت، محمدعلی جعفری، مبنی بر «هرچه داریم از اسلام است نه ایران،» موافق نباشد و یا خود آنرا بنوعی دیگر تکرار نکند. مثلا اخیرا سردار فضلی، جانشین رئیس سازمان بسیج مستضعفین نیز گفته است «امروز هر چه داریم از برکات هشت سال دفاع مقدس است.» در همراهی خودجوش با این فرماندهان، همشهری آنلاین، گزارش میدهد که رئیس قوه قضائیه، آیت الله صادق لاریجانی خاطرنشان ساخته است که «هرچه داریم از قرآن و عترت داریم.» این مبالغه و غلوگویی به انواع دیگر نیز بیان میگردد، مثل «هرچه داریم از ولایت یا از امام و یا از علی و یا حسین است. پس ای مردم ایمان آورید که هرچه داریم از اسلام است، نه ایران.»  واضح است که این فرماندهان و روسا، چیزی بجز حقیقت بزبان نمیرانند. البته حقیقتی که در تبعیت از فقها و علما، تنها میتواند از محالات و یا دروغهای بزرگ برخیزد. با این وجود حقیقتی است که باید بدان باور نمود و ایمان آورد. بی دلیل نیست که این صاحبان قدرت هرگز نمی گویند که چیست که از اسلام به ما بارث رسیده است؟ شاید بآن دلیل که شامل است بر آنچه داریم و نیز آنچه نداریم.


بعضا «شکوه،» «عظمت» و «غرور» را مشخصا دست آورد اسلام اعلام نموده اند، مفاهیم و الفاظی زیبا و خوش آهنگ اما درون تهی و بی مایه. زیرا که بی نیازاند از ارائه ی هرگونه سند و مدرکی. ادعاهایی را که نتوانی به ثبت رسانی، چیزی نیست مگر مبالغه و غلوگویی که خود یکی از خصایل برجسته ای است که میتوان گفت ما ایرانیان از جمله فرماندهان و شمشیر زنان، از اسلام بارث برده ایم. یعنی که مبالغه و غلوگویی از فرهنگی بر میخیزد، که تسلیم و اطاعت، عبودیت و بندگی را ارزش نهد و آنرا بنیان نظام اخلاقی، پسندیده و مرتبه ای بس بلند در کسب کمال انسانی، بشمار آورد. مبالغه و غلوگویی از ضروریات نظام فرمانروایی است و فرمانبری، نظامی که ما از اسلام بارث برده ایم.


با این وجود، ما باید به حقیقتی که این فرماندهان و روسا و وزیران بیان میکنند باور کنیم و ایمان آوریم که هرچه که هستیم، و هرچه داریم و آنچه نداریم، از اسلام داریم. اگر فرمانبر و رعیت، محروم از ابتدائی ترین حق و حقوق بشری خود هستیم، مسلم است که از اسلام بارث برده ایم. اسلام پس از تسخیر ایران در بیش از ۱۴۰۰ سال پیش از این، شاهنشاهی را نگاه داشت که شمشیر را در خدمت سلطه و گسترش شریعت در آورد. ۱۴۰۰ سال استبداد تنها در سایه ی اسلام است که میتواند تداوم یابد. مسلم است که در ٣۲ سال اخیر نیز هرچه که داریم مگر میتوانیم از چیزی بجز اسلام داشته باشیم. جهاد و شهادت، جنگ و خونریزی، تخریب و ویرانی، انتقام جویی و کین خواهی، قصاص، سنگسار، زندان و شکنجه و اعدام روزانه، خشم و خشونت و بیرحمی، قتل عام در زندانها و قبرستان های بی نام و نشان، غیض و غضب و غیرت، تبعیض و تجاوز و تعصب، بیکاری و گرانی، فقر و تهی دستی و عقب ماندگی، همه ارمغانی هستند که حکومت اسلام برای ما ایرانیان فراهم آورده است. ای مردم ایمان آورید.


چگونه میتوانیم این رحمت الله را بفراموشی بسپاریم؟ روشن است. پس از ۱۴۰۰ حکومت شریعت، اطاعت و فرمانبری در ذات ما نهاده شده است. وقتی مجبور شدیم که شهادت بدهیم که «او هست و بجز او کسی دیگری نیست،» غریزه ی شک و تردید، در وجود ما نارس و خام، ماندگار گردید. آری، اسلام این باور را در ما نهاد که ما وقتی میتوانم باشم که زندگی خود را در تابعیت احکامی از پیش ساخته شده در آوریم. نپرسیم و نجوییم که اگر هیچکس بجز او نیست، پس من کی هستم؟ ما روزانه خود را انکار میکنم بدون آنکه بدان آگاه باشم. بندگی و خصایل بندگی را از اسلام است که بارث برده ایم، نه انسان بودن را. انسان واژه ای ست بیگانه در قرآن. چگونه میتوانیم انسان باشیم، وقتی عقل و خرد ما ناتوان است که به ما فرمان دهد که چه چیز خوب و یا بد است و بر گزیند در آزادی بین این و یا آن. عقل انسان آنقدر ضعیف و رنجور است که بنده ی نفس میشود، و هوی و هوس و لذت. دست به بی بند و باری میزند و شیفته ی عشق میشود. این است که باید در تبعیت از شریعت در آید، و «براه مستقیم» هدایت شود.


حقیقت را میگویند که ما از ایران چیزی به ارث نبرده ایم. چرا که نه «اوستا» که شریعت آئین اسلام است که به ما آموخته اند، تسلیم و اطاعت نه «گفتار و کردار و پندار نیک.» ما به خاموشی آتشکده ها خو گرفته ایم و به مساجد میرویم که خود را روزانه در برابر الله بشکنیم و به بندگی و عبودیت خود در سجده های طولانی اعتراف نماییم.


اگر هم اکنون سر براه و افتاده هستیم، از عصیان و طغیان باز ایستاده ایم، به نظام تسلیم و اطاعت تن داده و در امنیت اخلاقی و آسایش و رفاه مادی و روانی بسر میبریم، همه را از اسلام داریم. ای مردم ایمان آورید.


وای، اما، به آن لحظه ای که زبان به آزادی بگشایی و نفی نمایی نظام ولایت و تسلیم اطاعت را. تردید مدار که سر خود را بر دار مجازات بر باد دهی. این را نیز از اسلام داریم: استبداد مضاعف و مطلق، استبداد دین و قدرت. ای مردم ایمان آورید هرچه داریم از اسلام داریم نه از ایران. به اسلام است که بدهکاریم.


فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com


نامه آزاد-انـدیشِ زندانی « سیامک مهـر » از درون زندان به فرزندش

جون 28, 2011 بیان دیدگاه
میتراجان! یادت باشد من یک فرد نیستم، یک فکرم، من یک شخص نیستم بلکه یک اندیشه-ام، اندیشه-ای که در میان ایرانیان ریشه دارد و من سخت امیدوارم که عاقبت بر اهریمن پیروز می شویم، بر عنصر ضد بشر، ضد آزادی و ضدزندگی، بنابراین نابودی شخص من به معنی نابودی این اندیشه بالنده نیست
میترا جان! مطالبی هست که می‌خواهم بدانی. بیشتر از این نظر که اگر در اینترنت و یا در کانال-های ماهواره-ای و رسانه-ها پرسیدند آمادگی داشته باشی. شرایط من در زندان به گونه-ای است که بیشتر از هر چیز از بی خبری رنج می‌برم. از 21 شهریور 1389 به مدت 35-45 روز که دقیقا نمی‌دانم من در اطلاعات زندان بودم و در این مدت به دلیل شکنجه-های فراوان با شیشه عینکم اقدام به خودکشی کردم. با اینکه میدانی چشمانم خیلی ضعیف است و با وجود تقاضای زیاد، 3 ماه از دادن شیشه عینک و حتا یک عدد قرص به من خودداری می کردند. بیشترین توهین و شکنجه-ای که در مورد مقاله-هایم به من شد، در مورد مقاله:
« مقام زن در فاحشگی اسلام » بود گه گویا بدجور از این مقاله می سوزند.از تاریخ 15 اسفند89 مرا به سلول انفرادی و سپس به سلول فرعی در اندرزگاه5 انتقال داده-اند. نه رادیو، نه تلویزیون و نه روزنامه نه کتاب و نه هیچ مسیر خبری در اختیارم نیست. با اینکه زندانیان سیاسی را به سالن12 اندرزگاه 4 انتقال داده-اند ولی من تنها زندانی سیاسی هستم که ممنوع ملاقات، ممنوع تلفن، و به صورت کاملا ایزوله نگهداری می شوم. اخیرا احضاریه-ای به زندان آورده-اند که علیه من شکایت شده. نه شاکی مشخص است و نه از مورد اتهام حرفی زده شده. من احضاریه را امضا نکردم و نپذیرفتم. خودم حدس میزنم موضوع دادگاه رسیدگی به اتهام (سب النبی)باشد. به مسئله توهین به مقدسات. البته اتهام-های دیگری هم ممکن است در میان باشد.

من برای هر وضعیتی آمادگی کامل دارم و روحیه و انرژی-ام در برابر اهریمن تباهی و پلیدی که قصد دارد سرانجام مرا ببلعد در حد بالا و عالی است. شاخ به شاخ با اهریمن خواهم جنگید.
میتراجان! یادت باشد من یک فرد نیستم، یک فکرم. من یک شخص نیستم بلکه یک اندیشه-ام. اندیشه-ای که در میان ایرانیان ریشه دارد ومن سخت امیدوارم که عاقبت براهریمن پیروز می شویم، بر عنصر ضد بشر، ضد آزادی و ضدزندگی. بنابراین نابودی شخص من به معنی نابودی این اندیشه بالنده نیست. نام من و دیگر زندانیان سیاسی اینجا نیز چون مبارزاتی که جاودان شدند هرگاه یادی از رژیم اسلامی در تاریخ به میان آید، دوباره زنده خواهد شد. معنی (زنده یاد) که درباره درگذشتگان می گویند دقیقا همین است پس تو سرت را بالا بگیر و در مقابل اطرافيان واسلامزده-های عقب مانده و «اُمُل» و بیمار محکم بایست و بی سوادی آنان را گوشزد-شان بکن، حتا تحقیر-شان کن از بابت جهل و خرافه-ای که بیمار-شان کرده است.

اسلامزده-هایی که در پیرامون خود می بینی حتا از انسان-های غارنشینی که بردیواره-های غار آثار هنری خلق می کردند پس مانده-ترند. زیرا در عصری زندگی می کنند که بشر متمدن و خردگرا و آزاد-اندیش دوره روشنفکری را سپری کرده و رو بسوی آینده-ای زیبا و شاد و مرفه با گام-های استوار به پیش می تازد. اسلامزده-های اطرافت همچنان در گنداب متعفن و مقدسات و باورهای [اعتقاداتِ] جاهلانه مذهبی غرقند و نه حقوق و آزادی-های خود را می شناسند و نه از ارجمندی و کرامت انسانی بهره-مند هستند. باورهای [اعتقاداتِ] جاهلانه مذهبی، آنان را متنفر از ازادی پرورش داده است، هر سنگ و چوب واستخوان مرده-های هزاران ساله را که در بیابان-های گرسنگی می یابند می پرستند. خرد خود-اندیش خویش را به هیچ می نگارند و چون الاغی و گاوی افسار به گردن خود انداخته، قلاده به خود بسته-اند و یک سر قلاده را به دست شیاد و شارلاتانی مقدس سپرده-اند تا در نهایت آنان را چون حیوانی بی ارده و بی اختیار به هر سو بکشنــد و بدوشنـد و به مذبح ببرنــد.

میترا جان! من به اندیشه-هایم و به درک خود از آزادی و ارجمندی انسانیتم می بالم. من به آنچه نوشته-ام افتخار می کنم، مبارزی هستم که در جنگ با اهریمن اسیر گشتم، اما اهریمن را نیز کلافه کرده است. این سکوت مطلقی که در رسانه-های رژیم اسلامی درباره دستگیری و اسارت من دیده می شود نشان از ترس رژیم دارد. این که مرا بصورت پنهانی و سيکرت تا الان یازده بار به دادگاه بردند و می آورند، اینکه دسترسی مرا به ارتباط با بیرون از زندان مطلقا مسدود کرده-اند، همــه نشانه-های پیروزی من است.


میترا جان! تنها امیدی که به کمک دارم از سوی ایرانیان همفکر و مخالفان جدی رژیم اسلامی است. حمایت آنها و رسانه-ها و نهاد-های حقوق بشری و فعالان حقوق بشر می تواند در سرنوشت من و فشار به رژیم موثر واقع شود.

نکته-ای دیگر اینکه، همانطور که گفتم عواطف واحساسات خودت را در مورد من کنترل کن و با خردِ محض به موضوع من بیاندیش من هیچ امیدی به اینکه رژیم ددمنش اسلامی مرا زنده بگذارد ندارم. من الان در سلول انفرادی هستم. اینجا به سلول انفرادی برای فریب مردم می گویند «سوئیت»!!!، علاوه بر سلول-های انفرادی در هر سالن عمومی اندرزگاه-ها یک اتاق کوچک با حمام و توالت هم هست که به آن «فرعی» می گویند و هر یک شماره-ای دارد. من در بین هفت هشت هزار زندانی تنها و تنها زندانی هستم که ممنوع ملاقات و ممنوع تلفن و از هرگونه ارتباط محرومم. هرگاه یک زندانی ممنوع ملاقات میآید آنرا نیز به سلول من می آورند که معمولا از اشرار و جانیان است. 
اکنون که این مطلب را می نویسم در فرعی از «سالن 13 اندرزگاه 5» که زندان معتادین و جانیان و اشرارِ خطرناک است محبوسم. این اندرزگاه به(متادونی-ها) مشهور است. سلول من حتا یک دریچه به بیرون ندارد که با کسی ارتباط داشته باشم، بنابراین احتمال اینکه این نامه را به این زودی به بیرون بفرستم بسیار کم است.

 امروز که این مطلب را می نویسم فقط می دانم که ماه اردیبهشت است ولی از تاریخ و ساعت و روزش اطلاع ندارم، چون من در سلول انفرادی هستم، بنابراین نمی توانم از فروشگاه خرید کنم. به ناچار کارت بانک را باید به دیگران بدهم تا برایم خرید کنند. اینجا همه دزدند، چه زندانی، چه زندانبان و حتا مدیر فروشگاه هم هر گاه کارت به دستش بدهی، فوری خالی می کند، شکایت هم سودی ندارد کسی رسیدگی نمی کند. این را هم بگویم که مدتی پیش یکی از همین جنایت کار-ها واوباش به من حمله ور شد که چون من کوتاه آمدم درگیری جدی پیش نیامد. اینها همیشه شی‌ءی بُرنده با خود حمل می‌کنند که به آن «تیزی» می گویند. در فرعی 17 اندرزگاه6، که بودم در داخل بند یک‌نفر با همین تیزی به خاطر چند گرم مواد مخدر گردنش را بریدند و کشتند. در زندان مواد مخدر از سیگار فراوان-تر یافت می شور. کراک و شیشه اصلی-ترین مواد مخدر مصرفی در زندان است.

سیـامک مهــــر
زندان رجایی شهر کرج
امروز دوشنبه نوزدهم اردیبهشت 1390
بعد از هشت ماه انفرادی، به سالن 12 اندرزگاه 4 (بند سیاسی) منتقل شدم.


«ارتــای خوشه(سیمرغ)» گاه نوشتــار؛ رضـا ایــــرانی

نحوه برخورد دولت موسوی با کشتار ۶۷ و موارد نقض حقوق بشر در مجامع بین‌المللی

جون 28, 2011 بیان دیدگاه
اردشیر امیر ارجمند مشاور سابق و نماینده میرحسین موسوی در پاریس در اظهارنظری جنجالی مدعی شد که میرحسین موسوی از جنایات صورت گرفته در کشتار ۶۷ خبری نداشته و به محض اطلاع از آن به عنوان اعتراض استعفا داد!
دوستان عزیزم مهدی اصلانی و همنشین بهار به اندازه‌ی کافی در مورد ادعاهای غیرواقعی اردشیر امیرارجمند توضیح‌‌ داده‌اند که مرا بی‌نیاز از تکرار آن‌ها می‌کند. در این مقاله من از زاویه‌ی دیگری به ادعاهای اردشیر امیرارجمند که دارای «کرسی حقوق بشر و صلح»‌ در جمهوری اسلامی است می‌پردازم.
تلاش برای پرده پوشی جنایت و فریب مجامع بین‌المللی
برای نشان دادن میزان صحت و سقم ادعای آقای امیرارجمند قبل از هر چیز به گزارش قاضی جفری رابرتسون و اسناد بین‌‌المللی در این رابطه می‌پردازم.
قاضی جفری رابرتسون در گزارش مستقل خود از کشتار ۶۷ خبر از مصاحبه‌ی میرحسین موسوی با تلویزیون اتریش در دسامبر ۱۹۸۸ می‌دهد که در آن گزارشگر از موسوی در مورد اتهاماتی که رسانه‌های غربی در ارتباط با کشتار مجاهدین در زندان‌‌ها مطرح می‌‌کنند، می‌پرسد. رابرتسون در مورد پاسخ موسوی می‌نویسد:

موسوی به منظور دفاع از کشتار مجاهدین سعی کرد با بی‌صداقتی پاسخ دهد. وی گفت: «آن‌ها [که زندانیان مجاهد] برای انجام کشتار و قتل‌عام برنامه‌ریزی کرده بودند. ما بایستی توطئه را در هم می‌شکستیم. در این رابطه ما رحمی نداریم.» 
موسوی در ادامه از روشنفکران غربی به اصرار خواست که حق دولت‌های کشور‌‌های جهان سوم برای استفاده از اعمال قاطع علیه دشمنان‌شان را به رسمیت بشناسند.  و ضمن اظهار تأسف گفت:  چنانچه آلنده در شیلی قاطعانه با مخالفانش برخورد کرده بود الان در قدرت بود. و رابرتسون با تمسخر می‌نویسد:‌ موسوی بایستی بداند که چنانچه در کشتار ۶۷ هر یک از زندانیان از عقاید چپگرایانه آلنده دفاع می‌کرد بلافاصله اعدام می‌شد.
تحقیقی درباره‌ی کشتار زندانیان سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، صفحه‌ی ۱۱ متن کامل انگلیسی، جفری رابرتسون، بنیاد برومند.

جفری رابرتسون موضع موسوی و دیگر مقامات جمهوری اسلامی را یک «دروغ عمدی» معرفی می‌کند. وی همچنین موسوی را به عنوان یک مظنون در جریان کشتار ۶۷ شناخته و می‌گوید وی بایستی بگوید چه اطلاعاتی راجع به این کشتار دارد، کی از آن مطلع شده و چه اقداماتی در ارتباط با آن انجام داده است.
تحقیقی درباره‌ی کشتار زندانیان سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، صفحه‌ی ۱۱۲ متن کامل انگلیسی، جفری رابرتسون، بنیاد برومند.
مصاحبه موسوی با تلویزیون اتریش تنها تلاش این دولت برای فریب افکار عمومی نیست. پس از کشتار ۶۷ دولت میرحسین موسوی به منظور پرده‌پوشی و فریب مجامع‌ بین‌المللی آمادگی خود را برای همکاری با کمیسیون حقوق بشر و نماینده ویژه اعلام می‌کند. نمایندگان دولت موسوی در این دوره تلاش می‌کنند نماینده ویژه را متقاعد کنند که اعدام شدگان سال ۶۷ در میدان‌های نبرد بین مجاهدین و دولت جمهوری اسلامی کشته شده‌اند و نه در زندان‌ها.

گالیندوپل در گزارش ۲۶ ژانویه ۱۹۸۹خود E/CN.4/1989/26)اشاره می‌کند که در 20 نوامبر سال 1988، (آبان ۶۷) نماینده ویژه بحث طولانی‌ای با محمد جعفر محلاتی نماینده دائمی جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل متحد و شش نفر از اعضای هیأت دائمی نمایندگی که او را همراهی می‌کردند، داشت.

 

در این دیدار دولت جمهوری اسلامی که به تازگی از کشتار ۶۷ و حذف فیزیکی زندانیان سیاسی فارغ شده بود تعهد خود به همکاری با نماینده ویژه را در تمام زمینه‌ها قبل از پایان سال 1988 بیان می‌کند. در این نشست مشکلاتی که دولت ایران در اجرای قطعنامه‌های کمیسیون حقوق بشر و مجمع عمومی با آن‌ها مواجه شده مورد بحث قرار می‌گیرد. محلاتی تأکید کرد که علل ریشه‌ای مشکلات در ارتباط با حقوق بشر، عمدتاً به خاطر وجود جنگ هشت ساله بوده است.

 

در ملاقات دومی که بین گالیندوپل و محلاتی در 29 نوامبر سال 1988به وقوع پیوست، گالیندوپل به موج اعدام‌های صورت گرفته در ایران اشاره می‌‌کند و محلاتی ضمن تکذیب کشتار صورت گرفته در تابستان ۶۷ مدعی می‌شود که در واقع قتل‌های بسیاری در میدان جنگ و در چهارچوب جنگ، پس از حمله‌ی ارتش آزادی بخش ملی به جمهوری اسلامی ایران رخ داده است.

 

نماینده ویژه در گزارش خود در مورد فیلم ویدئویی تولید شده توسط ارتش آزادی‌بخش ملی از حمله فروغ جاویدان توضیح می‌دهد. این فیلم توسط محلاتی سفیر جدید جمهوری اسلامی در نیویورک تحویل نماینده شده و از او خواسته می‌شود مفاد آن در گزارش آورده شود.

گالیندوپل اظهار می‌کند که این فیلم صحنه‌هایی از رژه‌های نظامی، آموزش نظامی، صحنه‌های نبرد و اظهارات فرماندهان ارتش آزادیبخش را نشان می‌دهد. 

فیلم ویدئویی ارائه شده، عملیات مهم نظامی فروغ جاویدان را که از خاک عراق در ژوئیه ۱۹۸۸ شروع شد نشان می‌دهد که از آن به عنوان «فاز جدید ارتش آزادیبخش» نام برده می‌شود. در این عملیات ارتش آزادیبخش ظاهراً حداقل ۱۵۰ کیلومتر به داخل خاک جمهوری اسلامی ایران نفوذ کرده و مدعی تسخیر چندین پادگان نظامی می‌شود.  ارتش آزادیبخش همچنین ادعا می‌کند که ۴۰۰۰۰ نفر از نیروهای نظامی ایران را به قتل رسانده است. 

 

دولت جمهوری اسلامی در یک صحنه‌سازی آشکار با سوء استفاده از آمار اغراق‌آمیز مجاهدین از تلفات نیروهای نظامی دولتی در عملیات فروغ جاویدان و «مظلومیت» این نیروها، سعی می‌کند جای ظالم و مظلوم را عوض کرده و اخبار مربوط به قتل‌عام زندانیان سیاسی را تحت‌الشعاع قرار داده و اعدام‌ شدگان را نیز تلفات مرسوم جنگی قلمداد کند.

قاضی جفری رابرتسون در یک اظهار نظر حقوقی در این رابطه اعلام کرد:
«جعفر محلاتی، سفیر جمهوری اسلامی در سازمان ملل بارها کشتار زندانیان را انکار کرد و مدعی شد که چنین اتهاماتی در جنگ تبلیغاتی دشمنان رژیم ساخته و پرداخته شده است. سیروس ناصری، نماینده ایران در مقر سازمان ملل متحد در ژنو نیز در گفتگو‌های خود با نماینده‌ی ویژه‌ی سازمان ملل به انکار کشتارها می‌پرداخت. گفته می‌شود که محلاتی در ایالات متحد آمریکا اقامت گزیده است، در کشوری که ممکن است در آن، طبق قانون ناظر بر مسئولیت مدنی بیگانگان، به اتهام معاونت در شکنجه‌ی زندانیان مورد تعقیب قرار گیرد. ناصری، بازرگانی که در اروپا به سر می‌برد، نیز ممکن است بر اساس قوانین برخی از کشورهای اروپایی محاکمه شود.»
تحقیقی درباره‌ی کشتار زندانیان سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، فشرده گزارش، صفحه‌ی ۱۴ ترجمه فارسی، جفری رابرتسون، بنیاد برومند.
طبق نظریه حقوقی قاضی رابرتسون نمایندگان دولت میرحسین موسوی در ژنو و نیویورک مستحق پیگیری حقوقی به عنوان همدستی در جنایت علیه بشریت هستند.
از این که بگذریم محمد محمدی ‌ری‌شهری وزیر اطلاعات دولت میرحسین موسوی نقش اصلی در برنامه‌ریزی و اجرای این کشتار را به عهده داشته و مصطفی پورمحمدی نماینده این وزارت‌خانه یکی از سه نفر اصلی هدایت‌کننده کشتار بوده است. 
علی‌اکبر ولایتی و علی‌اکبر محتشمی نیز جزو کسانی هستند که در راستای سیاست دولت میرحسین موسوی ضمن تأیید کشتارها تلاش کرده‌اند افکار عمومی بین‌المللی را در این رابطه فریب دهند.
علی‌اکبر محتشمی وزیر کشور دولت موسوی و رئیس کمیته صیانت از آرای میرحسین موسوی در انتخابات ۱۳۸۸ می‌گوید:‌
 «جرائمی وجود دارد که مستحق اعدام می‌باشد و طبق قانون، هر گروهی که سلاح بردارد و آدم بکشد مستحق اعدام است و در نتیجه طبیعی است که مجاهدین مجازاتشان اعدام باشد. تمام شایعاتی که درست شده مربوط به کسانی است که در عملیات مرصاد اعدام شده‌اند… برای فیصله دادن به این مسئله باید بگویم که تمام کسانی که دستگیر شده‌اند یا کسانی که به آن‌ها پیوستند اعدام شده‌اند.»
مصاحبه با هفته‌نامه‌ی لبنانی المستقبل چاپ پاریس فوریه ۸۹  برابر با ۶ اسفند ۶۷.
علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه وقت نیز در مصاحبه با روز‌نامه فرانسوی لوپوئن گفت:
«در این کشور کسانی که (اقدام به مبارزه‌ی مسلحانه می‌کنند) باید کشته شوند و این قانون است… زندانیانی که در این ماه‌های اخیر اعدام شده‌اند مجاهدین خلق بوده‌اند که سعی داشتند به داخل ایران پیشروی کنند. سایر اعدام شدگان نیز به قتل‌ شخصیت‌های سیاسی اعتراف کرده بودند.»
روزنامه فرانسوی لوپوئن ۱۷ بهمن ۶۷
فراموش نکنیم که یکی از اتهام‌های اصلی امیر عباس هویدا نخست‌وزیر دولت شاهنشاهی که توسط دولت جمهوری اسلامی اعدام شد جنایات صورت گرفته از سوی ساواک بود که قطعاً وی هیچ نقشی در آن نداشت. وی و بسیاری از اعضای هیئت دولت‌اش نه به خاطر اقدامات فردی بلکه به خاطر «مسئولیت جمعی» به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند.
بعید به نظر می‌رسد در جایی که آیت‌الله منتظری در حالی که در قم حضور داشتند و از امکانات دولتی و حکومتی برخوردار نبودند از جنایات وزارت اطلاعات و دستگاه امنیتی و کشتار ۶۷ و … با خبر باشند اما نخست وزیر با وجود حضور در تهران و برخورداری از آخرین بولتن‌های محرمانه و اخبار ویژه و شرکت در هیئت دولت، شورای امنیت ملی، شورای تشخیص مصلحت نظام، شورای انقلاب فرهنگی و … از وقوع چنین مسائلی بی‌خبر باشد.
نحوه‌ی تعامل دولت میرحسین موسوی با نهادهای حقوق بشری در دهه‌ی ۶۰
از موضوع کشتار ۶۷ و نقش دولت میرحسین موسوی در آن که بگذریم چند سالی است که سخنگویان اصلا‌ح‌طلبان در داخل و خارج از کشور از سعید حجاریان و رجبعلی مزروعی و اکبر گنجی و ابراهیم نبوی گرفته تا محسن کدیور و اردشیر امیرارجمند و مجتبی واحدی و عطاءالله مهاجرانی و … تلاش می‌کنند جنایات کلیت نظام جمهوری اسلامی را به بخشی از آن و آن‌هم از سال ۶۷ به بعد و به ویژه پس از دوران خمینی محدود کنند. در حالی که بزرگترین جنایات سازمان‌یافته در تاریخ معاصر در دهه‌ی ۶۰ و به ویژه بین سال‌های ۶۰ تا ۶۸ که اصلاح‌طلب‌ها اکثریت را در قوه مجریه، قوه قضاییه و قوه مققنه در اختیار داشتند به وقوع پیوسته است.
از آن‌جایی که این روزها وابستگان این نظام در خارج از کشور مدعی «حقوق بشر» و «دمکراسی» و «آزادی بیان» و «نظارت بین‌المللی» شده‌ و تلاش می‌کنند خود را از ابتدا مدافع ارزش‌های والای انسانی و حقوق بشری معرفی کنند مجبورم کمی به گذشته بازگشته و نحوه‌ی تعامل این افراد با نهادهای بین‌المللی و سازمان‌های حقوق بشری را یادآور شوم.
در دوره‌ای که مهندس میرحسین موسوی ۱۳۶۰-۶۸ اداره کشور را به عهده داشت، سیاست عدم تعامل با مکانیسم‌های حقوق بشری سازمان ملل یکی از ویژگی‌های این دوره بود. دولت میرحسین موسوی از هرگونه پاسخگویی و یا همکاری با نهادها و مکانیسم‌های مزبور خودداری کرده و به فراخوان‌ قطعنامه‌های بین‌المللی برای رعایت معاهدات و میثاق‌های بین‌المللی حقوق بشر که قانوناً موظف به رعایت آن‌ها بودند توجهی نمی‌کرد.
وخامت اوضاع و عدم همکاری دولت جمهوری اسلامی باعث شد تا وضعیت حقوق بشر بصورت مداوم توسط ارگان‌های مختلف سازمان ملل مورد بررسی قرار گیرد و در اسفند ماه ۱۳۶۲ قطعنامه کمیسیون حقوق بشر انتخاب نماینده‌ی ویژه‌ برای بررسی وضعیت نقض حقوق بشر در ایران را تصویب کند. در سال ۱۹۸۴ کمیسیون حقوق بشر از این که دولت میرحسین موسوی از پذیرش هیأت تعیین شده از سوی دبیرکل برای دیدار از کشور امتناع کرده اظهار تأسف می‌کند.
آندریاس آگوئیلار اولین نماینده ویژه کمیسیون حقوق بشر برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران، در گزارش خود E/CN.4/1985/20) ) به کمسیون حقوق بشر می‌نویسد: در ارتباط با درخواست او برای دیدار از ایران و ایجاد ارتباط مستقیم با «مراجع ذیربط»، هیچ پاسخی از سوی مقامات ایرانی دریافت نکرده است. آگوئیلار فاش می‌‌‌‌کند که دولت میرحسین موسوی پیشنهاد داده بود به شرطی نماینده دبیرکل ملل متحد را به ایران دعوت می‌کند که کمیسیون حقوق بشر هیچ قضاوت منفی در مورد ایران نکند. 
دولت میرحسین موسوی با رد اتهامات مندرج در قطعنامه 39/۱۹۸۵ کمیسیون حقوق بشر می‌گوید:‌ «در ایران هیچ کس به خاطر اعتقادات شخصی‌اش محکوم نمی‌شود و اعدام‌های خودسرانه سازگار با دستگاه قضایی نیست، اگر چه با جاسوس‌ها و تروریست‌ها مطابق قانون برخورد می‌شود. زندان‌ها‌ی ایران دارای همه‌‌گونه امکانات رفاهی ممکن هستند و تحت هیچ شرایطی شکنجه مورد استفاده قرار نمی‌‌گیرد چرا که در تضاد با قانون اسلامی است .»
در مارس ۱۹۸۶ آندریاس آگوئیلار اولین نماینده ویژه کمیسیون حقوق بشر به علت عدم همکاری دولت میرحسین موسوی و ناممکن بودن انجام مأموریتی که به‌ عهده‌اش گذاشته بود به عنوان اعتراض از سمت خود استعفا داد. و رینالدو گالیندوپل بر اساس قطعنامه ۱۹۸۷/۵۵ کمیسیون حقوق بشر  در تاریخ ۱۱ مارس ۱۹۸۷ که مطابق است با ۲۱ اسفند ۱۳۶۵ به جای او انتخاب می‌شود.
در این دوره، مجمع عمومی و کمیسیون حقوق بشر بارها از دولت جمهوری اسلامی می‌خواهند که به اتهامات دقیق و با ذکر جزئیاتی که در گزارش نماینده ویژه آمده پاسخ رضایت‌مندانه بدهد و همچنین از این که دولت جمهوری اسلامی به فراخوان‌های فوری گزارشگر اعدام‌های خودسرانه و شتابزده و گزارشگر شکنجه پاسخی نداده اظهار نگرانی کرده‌اند.
در این دوره، دولت جمهوری اسلامی حاضر به پاسخگویی رسمی و کتبی به تماس‌های نماینده ویژه نیست و توضیحاتی را که غالباً‌ انکار موارد مطرح شده است، بطور شفاهی ارائه می‌دهد.
سیروس ناصری (که بعدها در ترور دکتر کاظم رجوی نیز دست داشت)، نماینده دولت میرحسین موسوی در نشست ۶۷۳ کمیته حقوق بشر در 10 آوریل ۱۹۸۶ به صراحت عنوان می‌کند: «ابزارهای بین‌المللی حقوق بشر از جمله میثاق‌ها و اعلامیه جهانی حقوق بشر حاوی مفادی هستند که در تضاد با قوانین‌ اسلامی است که در کشورها اسلامی اجرا می‌شوند… برای مثال، حق آزادی دینی که در میثاق‌ها آمده در تضاد با قوانین اسلامی است، چرا که در جامعه اسلامی افراد نمی‌توانند مذهب دیگری را اختیار کنند. و یا تنبیه بدنی منع شده است، در حالی که این بند در تناقض با عدالت بر اساس قوانین اسلامی است. » (CCPR/C/SR.673 ، ص 13).
توجه داشته باشید هیچ تفاوتی بین استدلال‌های نماینده دولت میرحسین موسوی با محمد جواد لاریجانی نماینده دولت جمهوری اسلامی در دوران احمدی نژاد نیست.  
توجیه دیگر آن‌ها این است که به هنگام تدوین «اعلامیه جهانی حقوق بشر»، متخصصان اسلامی در آن حضور نداشته‌اند.
نماینده ویژه در گزارش ۲۵ ژانویه ۱۹۸۸ E/CN.4/1988/24)) خود دلایل دولت میرحسین موسوی برای عدم پاسخگویی به موارد نقض حقوق بشر در ایران را  به شرح زیر معرفی می‌کند:‌
۱- متد انتقال اتهامات به دولت ۲- عدم صلاحیت شاهدانی که با نماینده ویژه ملاقات می‌کنند. ۳- استفاده از واژگان به کار رفته در قطعنامه‌‌‌ها و اسناد رسمی ۴- اعتراض به نقش مأموریت نماینده ویژه؛
دولت میرحسین موسوی مدعی می‌شود منابعی که اطلاعات مربوط به نقض حقوق بشر را در اختیار نماینده ویژه می‌گذارند از طرف دولت جمهوری اسلامی رد صلاحیت شده و نمی‌توانند طرف گفتگو قرار گیرند. چنانچه دولت به موارد مطرح شده از سوی آن‌ها پاسخ دهد حاکی از نوعی شناسایی آن‌ها خواهد بود و این در تضاد با قوانین ایران است!
طبق ادعای دولت موسوی از آن‌جایی که صلاحیت من و امثال من از سوی این دولت رد شده است، شهادت‌هایمان نبایستی در اسناد رسمی آورده شود!
دولت موسوی به نماینده ویژه پیشنهاد می‌کند گزارش‌های مربوط به نقض حقوق بشر از گروه‌های سیاسی بصورت غیررسمی گرفته شود و همانطور به دولت ایران ارائه شود و این گزارش‌ها در اسناد رسمی سازمان ملل نیاید.
در واقع شهادت هیچ قربانی نقض حقوق بشری نباید آورده شود.
یکی دیگر از دلایل عدم پاسخگویی دولت موسوی به گزارش‌‌های نقض حقوق بشر این است که چرا بهایی‌ها در اسناد بین‌المللی به عنوان «اقلیت» نام برده شده‌اند.
دولت موسوی در واقع به نفی کلی و انکار نقض حقوق بشر می‌پردازد، چیزی که با مخالفت نماینده ویژه و مجمع عمومی روبرو می‌شود.
در مهرماه ۱۳۶۰ در حالی که دولت جمهوری اسلامی یکی از گسترده‌ترین سرکوب‌های تاریخ معاصر را سازمان داده و اعمال این دولت افکار عمومی بین‌المللی را سخت تکان داده بود میرحسین موسوی به عنوان وزیر امورخارجه با شرکت در سی و ششمین مجمع عمومی سازمان ملل متحد در پاسخ به ادعای نقض حقوق بشر در ایران مى‌گوید:
«مردم به مدعیان حقوق بشر که دست‌هاى خود را به خون انسان‌هاى مستضعف فرو کرده‌اند، به دیده تمسخر مى‌نگرند… هم اکنون در کشورهاى مستضعف چهره تازه بشریت در حال تولد است و این چهره بسیار متفاوت از آن سیمایى است که امریکا تصویر مى‌کند…. ما مصمم هستیم که در روش خود کوچک‌ترین لغزشى به شرق یا غرب نداشته باشیم. به عنوان نماینده دولت انقلابى جمهورى اسلامى به همه مستضعفان زمین نوید مى‌دهم که یک میلیارد مسلمان زیر سلطه جهان در حال قیام اند و اسلام برکات سازنده خود را دوباره به صحنه آورده است»
میرحسین موسوى در همان‌ موقع با روزنامه نیویورک تایمز نیز به گفتگو پرداخت. وی در پاسخ به اتهامى در مورد «اعدام هاى چند 10 هزار نفرى در ایران» به نیویورک تایمز گفت؛
«اصولاً اگر مى‌خواستیم چنین کشتارهایى انجام دهیم، انقلاب صد درصد شکست مى‌خورد. در ایران هر کس اعدام مى‌شود، بلافاصله مشخصات وى، جرائم و تمام ویژگى هایش اعلام مى‌شود.»  
منظور موسوی در مهرماه ۶۰ این بود که نام کودکان ۱۴- ۱۵ ساله‌ای را که مقابل جوخه‌های اعدام قرار می‌دادند با افتخار در روزنامه‌هایشان با شرح و تفضیل منتشر می‌کردند. او اشاعه‌ی جو رعب و وحشت و  اعمال شعار ضد بشری «النصر بالرعب» را جزو افتخارات دولت جمهوری اسلامی می‌دانست.  
همچنین در مهرماه ۶۰ موسوی به عنوان وزیر امور خارجه در پى درخواست «سازمان عفو بین‌الملل» براى بازدید از زندان‌هاى ایران، شرایطی را قائل شد که در یکی از آن‌ها از سازمان مزبور خواسته شده بود:
«اصول حقوق اسلامى در قوانین جارى ایران را به رسمیت بشناسد تا ثابت کند این سازمان بازیچه‌ی دست آمریکا و متحدانش نیست».  
یعنی سازمان عفو بین‌‌الملل برای آن که اجازه حضور در ایران و تحقیق در زندان‌ها را پیدا کند اول بایستی شکنجه، تعزیر، حدود، قصاص، قطع دست و  پا، سنگسار، اعدام (به ویژه کودکان و خردسالان)، زجر کش کردن. شلاق زنی در ملاء عام و زندان، پرتاب کردن متهم از بالای  کوه و بلندی، گردن زدن، بی‌حقوقی زنان و دیگر مجازات‌های وحشیانه و قرون وسطایی را تحت عنوان «اصول حقوق اسلامی» به رسمیت بشناسد تا اجازه حضور در کشور را بیابد!
امروز متأسفم که میرحسین موسوی و زهرا رهنورد نیز به حبس و زندان خانگی دچار شد‌ه‌اند. خوشحال نیستم که میرحسین موسوی و مهدی کروبی و همسرانشان به اتفاق بسیاری از کارگزاران سابق نظام توسط «چهره تازه بشریت» که میرحسین موسوی مدعی آن بود، به بند کشیده شده‌اند.
قطعاً موسوی امروز ادعا نمی‌کند که «در ایران هیچ کس به خاطر اعتقادات شخصی‌اش محکوم نمی‌شود و اعدام‌های خودسرانه سازگار با دستگاه قضایی نیست».
قطعاً او و دوستانش که بند کشیده شدند باور ندارند که «جاسوس» و «تروریست» باشند.
ما در دوران دهساله‌‌ی زندان برخلاف ادعای دولت ‌آقای موسوی در گزارش به مجامع بین‌المللی که مدعی بودند «زندان‌های ایران دارای همه گونه امکانات رفاهی ممکن هستند» از حداقل امکانات هم برخوردار نبودیم. امیدوارم آقای موسوی و دوستانشان از حداکثر امکانات رفاهی بهرمند باشند.
 چنانچه در صحنه‌ی بین‌المللی هم مشاهده می‌شود امروزه نیز دوباره همان‌ها که پیش‌تر نیز «مدعی حقوق بشر» بودند از حقوق ایشان و دوستانشان دفاع می‌کنند. قطعاً من و ما به کسانی که در بند هستند و به ادعاهای دیروزشان «به دیده تمسخر» نمی‌نگریم. آن‌چه را که در اینجا مطرح می‌کنم نیز از باب تمسخر نیست بلکه یادآوری تاریخ به آن‌هایی است که می‌کوشند حقایق را مخفی کنند.
متأسفم که «چهره‌ بسیار متفاوتی» که میرحسین موسوی بشارتش را می‌داد دامان او و خانواده‌‌اش را نیز گرفت و آن‌ها نیز مانند بسیاری از خانواد‌ه‌های ایرانی از «برکات سازنده اسلام» بهرمنده شده و داغدار و چشم‌نگران عزیزانشان شدند.  
ایرج مصداقی ۲۲ ژوئن ۲۰۱۱
irajmesdaghi@yahoo.com

درکارنامه خونین حکومت اسلامی همه مسئولند وباید پاسخگوباشند

جون 28, 2011 بیان دیدگاه
در آستانه 30 خرداد خیلی حرفها و نظرات و تحلیلها انجام شد . اما جالبترین آن ، اظهارات اردشیرامیرارجمند مشاور ارشد حسین موسوی در خارج از ایران بود که هم اکنون خودش را سخنگوی شورای هماهنگی راه سبز امید هم میداند . این القاب که طرف به خودش بسته ….موضوع این نوشته نیست . قبلا هم گفته بودم که از این دست مارمولکها و گروهها و رنگهای هرز ، در جریان جنبش مردم خیلی آمدند و رفتند !

این سخنگوی سبز در انواع رسانه های فارسی خارج از ایران مدعی است که حسین موسوی در جریان قتل عام زندانیان سیاسی نبود و کلا خیلی مخالف بود حالا مخالف با چی ؟ بماند !
کسان دیگری هم بودند و هستند که در آن برهه زمانی مسئول بودند و مسئولیت داشتند . بخش عمده همین اصلاح طلبان امروزی تا آخر خط جنایت و کشتن رفتند و بعد رسیدند به مثلا اصلاحات ! تا جایی که به توجیه برگردد ، اگر خمینی گوربه گور شده هم الان زنده بود ، حتما میگفت : بی خبر بوده است لیکن …..من فقط مگس از پنجره بیرون میکردم مع الوصف….. همه بودند و حالا بسته به شرایط همه با هم دم گرفته اند که : کی بود کی بود !؟
اولا موضوع فقط به کشتار دهه 1360 محدود نیست . 33 سال جنایت در تمام طول عمر حکومت اسلامی باید محاسبه شود . این دقت و محاسبه به هیچ وجه معنای خونریزی باز هم بیشتر را نمیدهد . من شخصا مخالف هرگونه حذف فیزیکی و باز هم خونریزی هستم . اما به شدت با محاکمه و حساب و کتاب همه جنایتکاران و مسئولان موافقم . 30 خرداد سال 1360 یک سرفصل بود .تحلیل و یا درستی و غلطی این سر فصل تاریخی لازم و مثبت است ، اما سطحی نگری در چنین تجربه ای کسی را پخته نمیکند ، یادمان نرود جنگ مسلحانه یک علت نبود بلکه معلول است و در عین حال اجتناب ناپذیر ، به دلیل بلاهت و سطح فکرارتجاعی جامعه و رهبران و روشنفکران زمان . فاشیسم اسلامی حاکم در ایران خودش در عین حال که علت است اما معلول موضوع دیگری است ، دراین نوشته زیاد به عقب نرویم و در همان کودتای 28 مرداد کمی تعمق کنیم ! بررسی وقایع 33 سال پیش از جایگاه و درک امروزی واقعی و منطقی نیست ! اما هیچکدام از این معلولیتها و علتهای فرهنگی جامعه بیمار سیاسی ایران در هر زمان ، ربطی به پوشاندن جنایت و نقش همه جنایتکاران ندارد . در قتل عام دهه 1360 تمام کسانی که مسئول بودند سهیم هستند و خبر داشتند . آقای موسوی که از قبل از فاز کشتار مسئولیت داشت . قبل از 30 خرداد سال 60 عضو شورای انقلاب و دولت موقت بود همان روزهای که خونریزی شروع شده بود . از پشت بام مدرسه علوی ! تنها کسی که درآن زمان و به هر دلیلی ، در مقابل این نسل کشی ایستاد و قیمت آن را هم داد حسینعلی منتظری بود . تازه منتظری هم از ابتدا مخالف نبود بلکه بعدا و در اوج کشتار به موضع مخالفت افتاد . بقیه اما یا شرکت مستقیم در قتل عام داشتند و یا شاهد بودند از جمله تمامی همین اصلاح طلبانی که سالهاست در خارج از ایران هستند و زور میزنند که خودشان را تمیز نشان بدهند . گنجی ، سازگارا ، کدیور، سروش ، مهاجرانی….. بنابراین هر گونه تلاشی برای پوشاندن و یا کم رنگ کردن نقش هر فردی در تمامی جنایت پیشاپیش باطل است . جنایت و قتل عام در حکومت اسلامی البته که سنتی پیامبرگونه است . اما پوشاندن جنایت و یا کمرنگ کردنش هم شدنی نیست حتی اگر کسی مثل ارجمند از طرف تمام مدیای غربی هم حمایت داشته باشد . حتی اگر خود خامنه ای هم به گله اصلاح طلبان بپیوندد ولی باز هم نقش کسی در جنایتهای اتفاق افتاده قابل چشم پوشی و حتی اغماض نیست . هرگونه نقشی درجنایت نه بخشیدنی است و نه فراموش شدنی . نکته دوم که بیشتر جنبه طنز دارد . مطلبی است که برایم رسید و در آن مهرداد خوانساری علاوه بر توجیه عملکرد خود و دوستانش در جریان افتضاح الماس فریب ، همراه با علیرضا نوری زاده دست به ضد حمله علیه منتقدان خود زدند . یعنی به عبارت دیگر بعد از آن گند امنیتی و سیاسی این حضرات ، به جای عذرخواهی از مخاطبان ، طلبکار هم شدند . این که این جماعت چنین ظرفیتی ندارد ، برای شخص من عجیب نیست چون هیچ فرد و جریانی در این فرهنگ غلط سیاسی ایرانی ظاهرا بلد نیست قبول کند اشتباه کرده و عذرخواهی کند . همه مدعیان زمین سیاست ایرانی  بعد از هر گندی طلبکار هم میشوند . اما اوج طنز این داستان عبارتی است که نوشته شده بود : دبیرکل موج سبز، مهرداد خوانساری….! در جریان جنبش مردم ایران علیه حکومت اسلامی انواع مارمولکهای سبز و اینا….را دیده و تجربه کردیم ولی این یکی دبیر کل از این رگه سبز……… خیلی کرکره خنده است . البته دبیرکلی ظاهرا هم ساده است و هم سنتی دیرین . انواع دبیرکل در انواع تشکلات 2 تا 4 تا مثلا 20 نفره ، در زمین و هوا… ! مهرداد خوانساری ولی تشکیلات ندارد . خودش دبیر کل است . مدحی نیروی جذب شده اش است و علیرضا نوری زاده مخ این بلاهت است . مدیای غرب هم که عاشق چنین منگلهایی ! راستی دبیر کل موج سبز منگل نشان به خودش وعده داد که تا رسیدن به هدف موج سبز؛ به ریدمان سیاسی ادامه میدهد ! این یعنی اینکه :
ــ فـقـدان منطـق دربیان افکار
ــ نا توانی در حـل مسائـل ساده 
ــ فراموشکاری و نسیان
ــ روان پریشی و خیالاتی شدن.

دبیرکل موج سبز- مهرداد خوانساری فرزند ننم 
علیرضا نوری زاده فرزند شیخ فضل الله ، معاون دبیرکل و مغز متفکر پشت پرده این نمایش
لندن، بتاریخ 20 زوئن 2011

هادی خرسندی نوشته بود : مامور رژیم بر در آن چند تن مالید و رفت…. ولی به نظرم کار از درمالی گذشته….

 اسماعیل هوشیار    ژنودوم تیر1390 23 ژوئن 2011

اگر فكر مي كنيد در ایران با غارتگرها و دزدها برخورد نمي شود اين خبر را بخوانيد

جون 28, 2011 بیان دیدگاه
اگر برای کمکهای قدرت های خارجی بیشرف به سرکردگی جزیره اهریمنی انگلیس و دولت جهان خوارامریکا نبود این آخوند های دو ریالی شپشو برهبری سید علی گدای دیروز و بلیونر امروز و حرامزاده رسما جانی (رفسنجانی) هر گز نمیتوانستند به مدت سی و دو سال حکومت جهل و جنایت مشتی روده فروش و قمه کش را به مردم ایران تحمیل کنند. ما باید ضمن بالا بردن آگاهی در میان عوام ایرانی قسمت اعظم لبه تیز تیغ مبارزه مان را بسوی سرچشمه نیروی حیاتی این رژیم خونخوار دست نشانده استعمار، که همانا دول امپریالیزمی غرب  و شرق است هدف گیری کنیم.   تف به اسلامتان و حکومت اسلامی – دادا 

===========================================================

زنی که ۲ بسته گوشت را از فروشگاهی در غرب تهران دزدیده بود، دستگیر و با قرار قانونی روانه زندان شد


شامگاه یکشنبه این هفته یکی از کارکنان فروشگاهی در غرب تهران هنگام کنترل مشتریان به زنی که همراه ۲ دختر نوجوان بود، ظنین شد و دقایقی بعد متوجه شد، دختران نوجوان در گوشه‌ای ایستاده و زن همراه آنها به سمت قفسه مواد پروتئینی می‌رود. ، دختران نوجوان در گوشه‌ای ایستاده و زن همراه آنها به سمت قفسه مواد پروتئینی می‌رود.۲ دختر نوجوان به محض دیدن کارمند فروشگاه وحشت کرده و سراسیمه آنجا را ترک کردند. دقایقی بعد ماموران در بازبینی فیلم دوربین مدار بسته فروشگاه مشاهده کردند، زن مشتری که همراه دختران نوجوان بود، با برداشتن ۲ بسته گوشت، آنها را درون کیفش قرار داده و در حال خروج از فروشگاه است.به این ترتیب موضوع را به همکارانش اطلاع داد و آنها مانع از خروج زن جوان از فروشگاه شدند. ماموران کلانتری ۱۳۳ شهرزیبا با حضور در محل زن جوان را دستگیر و به کلانتری منتقل کردند. زن جوان در بازجویی پلیسی عنوان کرد به انگیزه مشکلات مالی و هزینه زندگی ۲ دخترش بسته‌های گوشت را سرقت کرده است. متهم روز گذشته با قرار قانونی از سوی بازپرس شعبه ۱۳ دادسرای ناحیه ۵ تهران روانه زندان شد.

گفت‌وگو با متهم
چرا از فروشگاه گوشت سرقت کردی؟

دو سال قبل شوهرم فوت کرد. من ماندم و ۲ دختر نوجوان. در این مدت هزینه زندگی‌ام را به سختی تامین می‌کردم

چند سال داری؟
۳۵ سال.


سابقه سرقت داری؟
خیر، سرقت از فروشگاه اولین اتهام سرقتم است.

چرا به سرقت رو آوردی؟
به خاطر مشکلات مالی. پولی برای تامین هزینه زندگی‌ام نداشتم. هرجایی که برای پیدا کردن کار می‌رفتم از من ضامن می‌خواستند و وقتی متوجه فوت شوهرم می‌شدند، تقاضای غیراخلاقی از من می‌کردند. اما باور کنید من فقط می‌خواستم با فروش بسته‌های گوشت دزدی، پولی به دست بیاورم و هزینه زندگی ۲ فرزند و مادر سالخورده‌ام را تامین کنم.
حرف آخر
بله، اشتباه کرده‌ام و می‌دانم آخر خط به زندان ختم می‌شود. اما عاجزانه از مسوولان فروشگاه می‌خواهم از خطای من بگذرند و مرا به خاطر ۲ دخترم و تباه نشدن زندگی آنها ببخشند.


تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۹۰


نیرنگ های استعمار جهانی نو

جون 28, 2011 بیان دیدگاه

در دوران استعمار جهانی کهنه، دنیا از دست تنش های بین دو قطب راست (کاپیتالیسم) و چب (کمونیسم) در عذاب بود. اکنون دراستعمار جهانی نو، آن دو قطب راست و چب قدیم با همدیگرمتحد شده اند تا اسلام را پرورش دهند،  آنها  در این راه از انجام هر نیرنگ و کلک هم ابا ندارند، در حالیکه دررسانه های جهانی قطب راست اسلام میفروشند، حاکمان قطب چب هم بجای الله وحی نازل میکنند، و بدینوسیله هر دو دراشاعه خرافات کوشش دارند. هدف نهایی جهان خواران استثمار مردم خرافه گرا ست، چرا که غارت اموال طبیعی این گروه مردم که از حقوق خود اطلاعی ندارند و اصولا حقی برای خودشان در این جهان قائل نیستند، راحتر و بی دردسر تر انجام میگیرد.  (دادا)
===========================================

مادر این نوزاد می گوید هر دوشنبه و جمعه کودکش دچار تب ۴۰ درجه ای می شود و پس از ان آیاتی از کلام الله مجید روی پوست او نقش می بندد و در مدت سه روز هم دیگر اثری از آن نوشته ها باقی نمی ماند. در مقابل “لودمیلا لوس” رییس بخش علمی -مشاوره ای انستیتوی ایمنی شناسی روسیه گفت: نوشته هایی از قرآن کریم که بر روی پوست بدن نوزاد نه ماهه داغستانی پدیدار می شود، به احتمال قوی از طریق تاثیر مکانیکی و یا شیمیایی بر روی پوست وی بوجود می آیند . پدیدار شدن آیات قران کریم روی پوست بدن یک نوزاد داغستانی این روزها به بحث داغ رسانه های روسیه و کشورهای قفقاز تبدیل شده است تا جایی که رئیس جمهوری داغستان – موخو علی اف – نیز به منزل این کودک و والدین او رفته استبه گزارش البرز مادر این نوزاد می گوید هر دوشنبه و جمعه کودکش دچار تب ۴۰ درجه ای می شود و پس از ان آیاتی از کلام الله مجید روی پوست او نقش می بندد و در مدت سه روز هم دیگر اثری از آن نوشته ها باقی نمی ماند خانواده یعقوبو نام کودکشان را “علی” گذاشته اند. والدین نوزاد می گویند قصد نداشتند به مردم در این باره چیزی بگویند تا زمانی که بر روی بدن کودک جمله “حدیث مرا به مردم نشان دهید” بوجود آمد و انها از تصمیم خود منصرف شدندخانم یعقوبو می گوید: علی فرزند دوم ماست. برای دخترم این مسئله پیش نیامده بود. عبدالله، امام جماعت مسجد روستای «کراسنو- اکتیابرسکایا» معتقد است که این آیات علائمی از سوی پروردگار است.

Source: http://tinyurl.com/3l9lnos

حکومت اسلامی مافیای تبهکاران اسلامیست

جون 28, 2011 بیان دیدگاه
با همه ی آنچه که از سر گذرانده ایم باید به این نتیجه رسیده باشیم که حکومت اسلامی از باندهای تبهکار مافیایی تشکیل شده که هر یک برای حفظ موقعیت و صد البته سهم بیشتر از سرزمین پهناور ایران داشتن، به جان هم افتاده اند و بر روی هم چنگ و دندان می کشند. حکومت اسلامی با ساختار مافیایی کنونی شاید در نوع خود یک استثناء یا یک روند ناگزیر سیاسی/تاریخی ای باشد که از یک دگردیسی هولناک به چنین مرحله از شکل گیری سیاسی رسیده است. می گویم باندهای مافیایی از این نگاه که در هر گوشه از اقتصاد، سیاست، فرهنگ، جامعه به هر شکل و نمادش که بگویی، انگشت بگذاری و ببینی در آن بویی از سودجویی و قدرت و غارت بیشتر می اید، نقش باندهای حکومت اسلامی را می بینی و در این روند ِمافیایی کار به یک بلبشویی مدیریتی رسیده است که تنها با تکیه به جنایت و تهدید و سرکوب و ارعاب یکدیگر روزگار می گذرانند و صد البته قربانی گرفتن از مردم بجان آمده مان. درگیری باندهای حکومتی زمانی علنی می شود که باند قدرتمندی در پی کنار زدن باند دیگری عمل می کند. ریشه ی هر برخورد باندهای حکومتی را که بیابید می بینید که در آنجا نفع و جایگاه باندی دیگر تضعیف یا از آن نقطه ی مشخص قدرت و غارت رانده شده یا می شود و در برآیند همه این تنش ها و جدلها هیچ چیز نیست مگر سودجویی بیشتر، غارت بیشتر، قدرت بیشتر و چنگ و دندان کشیدن بیشتر به یکدیگر است. در همه ی این جدلها و تنشها و درگیریهای درون حکومت اسلامی، اسلام و ایران و مردم تنها یک وسیله یا ابزار بکار گرفته می شود که در شمای کلی این بلبشویی اسلامی، سرنوشت یک ملت و مملکت در حساس ترین دروه ی تاریخی منطقه ی ما، نه تنها به بازی گرفته شده و می شود بلکه از ایفای نقش راستین و بودن در جایگاه بایسته ی آن، باز می ماند. تصورش را بکنید ایران با آنهمه پتانسیلهای مادی و معنوی و تاریخی در شرایط کنونی کجا می توانست باشد و چه گامهای بالنده و بلندی می توانست بردارد اما با بلبشویی حکومت اسلامی، درکجاست و چه می کند! مشتی لمپن، مشتی الله فروش ِ خرافه مست، مشتی قاتل ِ بی همه چیز، بر دار و ندار یک ملت و مملکت چنگال خونینش را فرو کرده است. این را می گویم تا بدانیم که از درون این حکومت هر بزک شده ای که سر برآرد، فرو رفتن بیشتر در باتلاق متعفن همین اسلام و فرهنگ قهقرایی لمپنهای اسلامیست.

و مصداق آنکه » از کوزه همان برون تراود که دروست»، بیش از سه دهه به چنین ساختاری رسیده است. با چنین از سرگذرانی ِخونبار، انتظار یا اصولن برامدِ جناح یا بخش یا گروهی با هدف یا تحلیل و فکر اصلاح طلبی، از دو نگاه جدا نیست یا ریاکاری و خودفریبی است یا سهم از همین حاکمیت خواستن است که در هر دو حالت ماندگاری همین حکومت است که به چنین ساختار و انجامی رسیده است و همین نقطه یکی از اساسی ترین دلیل به بیراهه رفتن و سرکوبها و سردرگمی های سیاسی داخل ایران است. یعنی از درون همین حکومت به تغییر ساختاری حکومت پرداختن. همه ی آنانی که از صداقت و راستی و تقوا( به تعبیر همین دینمداران) برخوردار بودند نه تنها ره به جایی نبردند بلکه در کلیت کارشان نظاره گر همه ی جنایتهایی شدند و می شوند که در حاکمیت اسلامی شاهدیم. از این روست که باید دو نکته بسیار اساسی و مهم را در نظر داشت:

نخست اینکه آبشخور همه ی اینانی که به نوعی در کارزار علنی ی سیاسی در حکومت اسلامی اظهار وجود می کنند، حکومت اسلامی است و سرنگونی حکومت اسلامی مساوی با تحلیل رفتن و بسته شدن دکان سیاسی همه اینان است
دوم اینکه در شرایط خفقان و سرکوبهای هولناک، مردمی به ناگزیر، گردشان جمع شده و راه برون رفت می جویند
به دیگر سخن اگر مشروعیت یا مطلوبیتی به حضرات اصلاح طلب و بازیگران بازار سیاسی حکومت اسلامی، داده می شود نه از روی صلاحیت و توانمندی آنان است بلکه ناگزیری شرایط خفقان و سرکوبهای خونباراست که چنین وضعی را تحمیل کرده است چنانچه اگر همین حکومت نحس سرنگون شود نه کسی از این حضرات صلاحیت چنین جایگاه و راهبردی را دارد و نه اصولن در معادله سیاسی ایران محلی از اعراب خواهد داشت!
بنابراین با همه فداکاریها و به میدان آمدنهای جوانان و مردم دلیر ما، باید به یک درد یا ضعف یا زشتی یا هرچه که بنامی اش، انتقاد و اعتراف نمود که چهره ها و جریانهای اصیل سیاسی را وا دادن( به هردلیل و برچسب زدنی) و گرد کسانی از همین حضرات اصلاح طلب آمدن، همینی می شود که در مراحل مختلف از ریاست جمهوری رفسنجانی گرفته تا خاتمی و از خاتمی تا همین تحفه ی هاله ی نوری، بر سر ما و میهنمان آمده است. در نهایت همه ی ما نسبت به آنچه که بر ما و سرزمین ما می گذرد مسئولیم. اینگونه که بیایند یک یک ما را از میان مان بدرند و بکشند و ببرند و بخورند! نه دری به تخته ای می خورد و نه راهی به رهایی گشوده می شود. آنکه از بیرون بیاید و راهی بگشاید ره به ترکستان است!
با چنین حکومت و با اینهمه تجربه ی تکرار از پی تکرار که همه را بخون نشانده است باز اگر در گیر جدلهای درون حکومتی شده و بازی داده شویم! و تضادها و تقابلهای درون این حکومت از نوع مجلس با دولت و دولت با رهبر و این جانی با آن جانی، یک چالش در جهت مبارزه برای رهایی از این حکومت سراپا جهل و جنایت بدانیم، حز یک خودفریبی درد آور نیست اگر بیماری اش ندانیم!
مگر می شود از قاتل فرزندان خود انتظار رهایی داشته باشیم!؟
مگر می شود از جنایتکاری که خود جنایت کرده است دادرسی بخواهیم!؟
مگر می شود از قاتلان شریفترین انسانهای میهنمان، اسطوره بسازیم وسینه سپر کنیم!؟
مگر می شود از مشتی لمپن ِبه جاه و مقام رسیده انتظار قانونمداری و پایبندی به قانون داشت!؟
با همین برخوردهاست که اینهمه به میدان آمده ایم و باز به چنین سیه روزی و تباهی و خفقان کشیده شده ایم. براستی در هیچ دوره ای دانشجویانمان تا این حد گرفتار چرخه یک روند شناخته شده ی نازا نبودند که در همین دو دهه اخیر شده اند! هنوز هم گرفتار اصلاح طلبی در درون همین حکومت بی همه چیزند! هنوز هم تقابلهای درون همین حکومت جنایتکار را به چالشهای خود برای کسب آزادی پیوند می دهند!
این سرزمین نه فرهیخته کم دارد و نه چهره های راستین ملی! چرا جوانان ما سنگ کسانی از درون همین حکومت خونبار را به سینه می زنند اما از روشنای چهره های ملی بهره نمی گیرند!؟ کمی به این نکته بیاندیشیم آیا براستی درست عمل کرده ایم!؟
ما هیچ راهی جز سرنگونی همه ی این حکومت نکبتبار نداریم و برای این کار باید با نیرویی که همه ی این حکومت را به چالش کشد و به مبارزه بطلید، به میدان آییم
این حکومت تامغز استخوان آلوده و جنایتکار است. همه حکومت تا سرنگون نشود، هیچ اصلاحاتی در این سرزمین رخ نخواهد داد. هر گام به پس از سوی این حکومت با هر شخص یا چهره یا جریانی از درون این حکومت، دورخیزی برای قدرت بیشتر مافیای حکومت اسلامی است. و از درون این حکومت هیچ منبع یا امکانی که بخواهد و بتواند مافیای سراپا غارت و جنایت را از قدرت دور کند، وجود ندارد. مبارزه ی ما باید با همه ی این حکومت باشد با همه ی اصلاح طلب و سنت گرای اش!
همسویی یا همبستگی با هر عنوان اصلاح طلبی اگر با خواستگاه ملی ما و با هژمنی نیروهای ملی، باشد، توجیه پذیر است اما زیر رهبری اصلاح طلبان حکومت اسلامی رفتن و بودن، چیزی جز در جا زدن و در قهقهرای متعقن اسلامی ماندن نیست.
به باور این قلم، اصلاح طلبان حکومت اسلامی، به مثابه نه تنها سوپاپ اطمینان حکومت اسلامی عمل می کنند بلکه در بزنگاه سرنوشت ساز، تنها نیرویی از درون همین حکومت نحس اند که آنان را از خشم و قهر انقلابی مردم در امان خواهند داشت. تصور اینکه چهره هایی همچون خاتمی، موسوی، کروبی و……بخواهند یا حتی بتوانند قاتلان و جنایتکاران حکومت اسلامی را به پای میز محاکمه و دادرسی بکشانند بیشتر به یک ساده لوحی شبیه است تا نگاه منطقی به بافت و ساخت و سابقه ی این حکومت! از زبان همینان فراوان شنیده ایم که چگونه به ماست مالی غارتها و جنایتها دهان گشوده اند. بخشیدن شان از کیسه ی خلیفه، نکته ی تازه و عجیبی نیست! کم نبوده است موضع گیری های همین اصلاح طلبان آب بر آتش خیزش مردم بجان آمده ریخته اند. با چنین تجربه هایی، باز بدست همینان دم ِ تیغ رفتن، یک ساده لوحی ِ درد آور است اگر بلاهت نگوییم.
بارها نوشته ام که مشکل ما احمدی نژاد یا خامنه ای نیست. مشکل ما جنتی یا مصباح نیست! مشکل ما سرداران قتل و غارت سپاه نیست! مشکل ما همه ی این حکومت نحس است. مشکل ما ساختار جهنمی این حکومت است با آن اسلام جنایتبارش. تا زمانیکه این حکومت به هرشکل و ساخت و بافتی برسر کار بماند، ایران و ایرانی روز خوش نخواهد داشت.
وقاحت این حشرات تازگی ندارد. از دورهای تاریخ چنین بوده اند. بگونه ای که ایرانی در وطن خودش تحقیر شده است. ایرانی در وطن خودش اهانت شده است. ایرانی از ثروت ملی خودش محروم شده است ایرانی در وطن خودش از ارج گذاری و برپایی آیینهای ایرانی باز داشته شده است. ایرانی در وطن خودش از ایرانی بودنش محروم شده است. ایرانی در اوج ثروت و دارایی و توانایی به فقر و سیه روزی کشیده شده است. همه ی اینها جنایتهای هولناک الله در سرزمین اهوراییمان بوده است و هنوز ابلهان و رهروان خرافه مست ِ همین دین ِتنفر و انتقام( که نفرت ابدی بر آن باد!)، ایرانی را به روزمرگی کشانده است و فرهنگ قهقرایی و جهالت را با هزار اسم و رسم و بزکهای سیاه رمالی و جن گیری و جهل و جنایت تحمیل کرده است.
نگاهی به زندانها بیافکنید! فرهیختگان و دانش آموختگان و شریف ترین فرزندان این آب و خاک زیر شکنجه ی همین حشرات جان می سپارند و اسیرند اما آخوندکهای ابله ِ چنگ انداخته در نواله های رنگ و وارنگ مافیای ولایت وقیح، به رمالی و دعانویسی و عزا و لابه مشغولند و راست راست می گردند و مفت می خورند و بجان زن و مرد و پیر و جوان ما افتاده اند تا جاییکه حتی روز ِ روشن به زن و فرزند مردم یورش می برند و تجاوزشان می کنند!( تجاوز به زن و بچه ی مردم در برابر چشمانشان!!! براستی روحانیت مفتخور که آنهمه نعره ناموس و غیرت و تقوا و چه و چه زدند و می زنند! چه کرده و می کنند!!!؟ ننگ از این بیشتر!؟ براستی به رگ اسلامشان بر نمی خورد!!!؟). تردیدی نیست که مافیای اسلامی مردم را به مرگ می گیرد تا به قول خودشان به تب رضایت دهند!! اگر چه از نگاه ما مردم در هر دوحالت مرگ است این حکومت!
شگفتا شگفتا که خرد در این سرزمین سلاخی می شود و جهل و خرافه و نادانی ستوده می شود و این همه!! دست آورد حکومت نحس اسلامی است با همه روشنفکران دینی و اصلاح طلب و سنت گرایانش!
با چنین حکومتی که با سه دهه حاکمیت ریشه حتی در هر بیغوله ای دوانده است، یک نبرد ملی می بایست تا اساس این جنایتکاران را بهم ریزد . یک مبارزه همبسته، فراگیر و هدفمند باید، تا این حکومت اوباشان الله فرو ریزد.
در این مبارزه ما هیچ چیز کم نداریم، تنها اشتباهمان، افتادن در ماجراها و بحران های انحرافی ِ همین حکومت نکبت بار است و باور ِ چندباره کردن ِ نیروهای درون همین حکومت! که راه به هیچ جا نمی برند جز قهقرای همین حکومت خونبار!
برای رهایی از بختک حکومت اسلامی باید برای سرنگونی همه این حکومت به میدان آمد. و برای چنین کاری، یارگیری های مناسب با چنین خواستگاهی باید نمود. آیا جوانان ما بویژه دانشجویان ما به چنین جمع بندی رسیده اند!؟
آیا براستی ایران از چهره های ملی تهی شده است!؟
آیا همین کسانی که در هیاهوهای اصلاح طلبان و جوگیر شدن مردم، سرکوب و ترور و زندانی شده و می شوند، نباید جایگزین چهره های اصلاح طلب می شدند و بشوند!؟
روند ناگزیر تکامل مبارزات اجتماعی و منطق ناگزیر رهایی، دیر یا زود همه ی ما را به چنین مسیری می کشاند. آن روز دیر نیست. 
ماییم که از روزمرگی و مرگ تدریجی باید به مرگ یک بار و شیون هم یکبار، برسیم.

با مهر
گیل آوایی
15 جون 2011

ارسال شده توسط گیل آوایی در 11:16 AM

رازهای پنهانی در اعدام بن لادن

جون 28, 2011 بیان دیدگاه
زورمندان جهان چه نیازی به جهادگران دارند که به پرورش آنها پرداخته-اند؟
اگر جهانداران از جهادگران بیزار هستند؛
چرا، پس از کشتار 11 سپتامبر، هزاران مسجد و مکتب را در سراسر جهان بنا کرده-اند؟
چرا در این مکتب-ها، به ویژه در پاکستان و افغانستان، از کودکان و بزرگسالان، جهادگر می‌ پرورانند؟
با این که در افغانستان و پاکستان، در درازای همین ده سال، چند میلیون بن لادن پرورش یافته-اند؛
چرا این زورمندان نگران آن بن لادن-ها نیستند ولی از اعدام یک بن لادن شادمان شده-اند؟
این چه جور آزادی است که، در رسانه-های جهانی، اسلام می‌فروشند ولی نقد اسلام جُرم شمرده می‌ شود

زورمندان حاکم بر جهان، برای پوشاندنِ انسان ستیزی، در احکام جهاد، کشتار 11 سپنامبر 2001 را، به سخن، به سازمانی به سرکردگی-ی بن لادن پیوند داده-اند. آنها به کردار، شریعت اسلام را ستوده-اند و راه را برای گسترش احکام جهاد هموار ساخته-اند. جهانداران، برای پنهان داشتنِ زشتخویی در حکم جهاد، دستکم در فرودگاه-ها، با همه-ی مردمان، چنان رفتار می‌ کنند که گویی انسان از درنده خویی سرشته شده است. تبهکارانِ حاکم، افزون براین که نخستین  ماده-ی حقوق بشر را از بُن برکنده-اند، آنها به کاشتن ِ بذر ِ بردگی، در زمینه-ی بینش مردمان ِ آزاد، کوشاتر شده-اند.

سخن از این است که چرا بن لادن را پس از ده سال اعدام کرده-اند؟
آیا بن لادن زیربنای ایمانِ آدمکشان بوده است یا حکم جهاد در شریعت اسلام؟
آیا زورمندان جهان بسیار نادان هستند یا، از سرشتِ خود، انسان ستیز؟
اکنون که بن لادن اعدام شده است، آیا در فرودگاه-ها، رفتار ِ دیده بانان با پرواز کنندگان دگرگون خواهد شد؟


از آنجا که دروغوندان بر جهانیان حکمرانی، نه فرمانروایی، می‌ کنند، آنها نمی‌ خواهند: زشتی-های شریعت اسلام بر همگان آشگار بشوند. از این روی آنها درنده خویی را در سرشت انسان می‌ نگارند تا بتوانند با آزادگان همانگونه رفتار کنند که سزاوار جهادگران است. چرا این انسان ستیزان، پیوسته، از حقوق بشر سخن می‌ گویند؟؟؟

روشن است که سازمانِ جاسوسی-ی آمریکا به ابزارهای دیدبانی-ی بسیار نیرومندی آراسته است، از سویی آمریکا، با روشوه-هایی که به سرکردگان حکومت در پاکستان و افغانستان می‌ پردازد، گمان می‌ رود که بر روند کارکرد ِ جهادگران فرمانرواست. از سوی دیگر «انگلستان«، که بهتر از «الله«، برای سرکردگان جهاد، وحی نازل می‌ کند، بی گمان، می توانسته است که به پناهگاه این تروریستِ ارشد پی ببرد .پرسش این نیست که چرا بن لادن را پیش از این اعدام نکرده-اند؟ زیرا پاسخ آن این است: ستمکاران جهانی، برای نجات اسلام، به کسی و سازمانی نیاز دارند که بتوانند همه-ی زشتی-های احکام جهاد را در کردار او و سازمانی که به او چسپانده-اند پیوند بزنند. پرسش این است: زورمندان جهان چه نیازی به جهادگران دارند که به پرورش آنها پرداخته-اند؟اگر جهانداران از جهادگران بیزار هستند؛چرا، پس از کشتار 11 سپتامبر، هزاران مسجد و مکتب را در سراسر جهان بنا کرده-اند؟چرا در این مکتب-ها، به ویژه در پاکستان و افغانستان، از کودکان و بزرگسالان، جهادگر می‌ پرورانند؟با این که در افغانستان و پاکستان، در درازای همین ده سال، چند میلیون بن لادن پرورش یافته-اند؛چرا این زورمندان نگران آن بن لادن-ها نیستند ولی از اعدام یک بن لادن شادمان شده-اند؟این چه جور آزدی است که، در رسانه-های جهانی، اسلام می‌فروشند ولی نقد اسلام جُرم شمرده می‌ شود.این کدام بشر است، که بند و بـرده بودنِ او، در شریعت اسلام، حق او ست؟این چه حقوقی برای بشر است که رها ساختنِ انسان از بندهای بردگی بر ضدِ حقوق او است.پاسخ این پرسش-ها در این، وردِ زبان است: کسی که زورش به میانخواب ِ مادرش نرسد، او را بابا می‌ خواند.جهانداران هم که زورشان به جهادگرانی که خود پرورده-اند، نمی‌ رسد، می‌ گویند: جان فدای مسلمانان، حقوق بشر از شریعت اسلام بهبود می‌ یابد. تنها نکته-ای که باید «در شریعتِ اسلامِ انگلیسی» گنجانده شود این است:مسلمانان وظیفه دارند که از کشتن نامسلمانانِ اروپایی و آمریکایی پرهیز کنند. البته، مسلمانان می‌ توانند تنها دگراندیشانِ کشورهای خودشان را بشمارند و بر پایه-ی اوامر قرآن مجازات کنند.زورمندان، برای این که بتوانند سپاهیان خود را از افغانستان و پاکستان بیرون بیاورند، نیاز دارند که با جهادگرانِ این کشورها، که آنان را تا کنون طالبانی می‌ خوانده-اند، سازش کنند. آنها بر این هستند، با مجاهدین، که خودشان آنها را برای مبارزه با سربازان شوروی پرورش داده-اند، پیمان ببندند.پیمانِ کافران با جهادگران چنین خواهد بود: مجاهدین در برابر دریافت ِ جزیه، یعنی دلار آمریکایی، از ریختن ِ خون نامسلمانان اروپایی و آمریکایی بگذرند.این سُُست پندارن نمی دانند که؛ همه-ی مسلمانان، بدون کم و کاست، پیمان شکن هستند. آنها به هیچ پیمانی، به ویژه پیمانی که با کافر بسته شود، پای بند نخواهند بود.مسلمانی که عبدِ «الله» است، چگونه می‌ تواند، دگرسو با اوامر ِ «الله»، با کافران فرنگی پیمان ببندد؟براستی، نادان-ترین زورمندان بر جهان امروز دست یافته-اند و جهانیان را به منجلابی ننگین فرو می‌ کشند.جستاری که چندی پیش در پیرامون: «شریعت اسلام یا حقوق بشر[+]» نوشته بودم، با این گفتار هم همخوانی دارد. از این روی بخشی از آن جستار را در اینجا بازنویسی می‌ کنم.«پس از برگزاری-ی حکم جهاد، در 11 سپتامبر 2001، چشم جهانیان بر درنده خویی در این آیین خیره مانده و جهانداران را به اندیشه و چاره جویی وادار ساخته است. همه-ی کوشش-ها و اندیشه-های جهانداران، مانند همیشه، در سویی نبوده-اند که به بُن نهاد این خشونت بپردازند، وآنکه بیشتر به سویی گرویده-اند که چگونه این ستمگری را واژگون نشان دهند تا ریشه-ی این درنده خویی، که در حکم جهاد است، بر جهانیان آشگار نشود».جهانداران از راهِ رسانه-های خود آن چنان انگیزه-ی جهادگران را واژگون نشان داده-اند که گویی مجاهدین 11 سپتامبر پیروان دین دیگری به جز اسلام راستین هستند. جهانداران از سربرگِ نوشته-ای «القاعدة التظیم الجهاد» سازمانی را » تروریسم مسلک»، نه اسلامی، به نام «القاعده» برای مردمان به نمایش گذاشته-اند.گویا سازمانی با این نام، از گمراهی یا از دلتنگی با آمریکایی-ها دشمنی دارد. جوانانی هم بیمارگونه خودشان را، برای چند بیابانگرد، به کشتن می‌ دهند. جهانداران خیلی زود «بن لادن» را به فرماندهی همه-ی جهادگران جهان نام نویسی کرده-اند. بن لادن: همان سرمایداری است که همدوش پرزیدنت بوش سوداگری می‌ کرده است.(پیش از این، در رسانه-های جهانی، مجاهدین افغانی را «جنگندگان آزادی بخش» و هموندان حزبُ الله و حماس را تروریست می‌ خوانده-اند. پس از 11 سپتامبر مجاهدین افغانی را تروریست و حزبُ الله و حماس را جنگندگان یا نمایندگان فلسطینی نامگزاری کرده-اند) هر انجمن اسلامی که بخواهد احکام جهاد را انجام دهد، نیازی به بن لادن ندارد، به آسانی می‌ تواند «القاعدة التظیم الجهاد» را از قرآن برداشت کند و بر پایه-ی توان خود برنامه-ی جهاد را سامان دهد.از این روی گروه-های گوناگونی هم در کشورهای اسلامی پدیدار شده-اند که در نوشته-ای از برنامه-ی جهاد سخن رانده-اند.برای نمونه: «جماعة التظیم السری، تنظیم قاعدة الجهاد فی جزیرة العرب یا تنظیم قاعدة الجهاد فی اوروپا». به کار بردن کلمه-ی «قاعده» نشان آن نیست که آنها به سازمانی به نام «القاعده» پیوند دارند. چنین سازمانی، به نام «القاعده»، تنها در رسانه-های جهانداران خلق شده است تا بتوانند مردمان را با دشمنی نادیدنی روبرو سازند. همانگونه که، در دین-های ابراهیمی، شیطان خلق شده است.

تنها قاعده-ی جهاد این است که نامسلمانان کشتار بشوند، سرزمین و دارایی آنها به سود مسلمانان تاراج شود. هر گروهی از جهادگران می‌ توانند با هوش و توانی که دارند کشتار دگراندیشان را تنظیم کنند و قواعد آن را بر برگی بنویسند؛ «القاعدة التظیم الجهاد». این نشانِ هموند بودن آنها با سازمانی با نام «القاعده» نیست.

برای جهاد نیازی نیست که پروانه-ای از سازمانی دریافت شود یا برنامه-ی جهاد به گواهی-ی حقوقدانانی برسد. ولی نیاز است که مسلمانانی با ایمان، در راه «الله»، برای عبادت و اطاعت از اوامر «الله»، با هم هم پیمان بشوند.نیرویی که جهادگران را به هم پیوند می‌ دهد، ملیت یا سود کشور آنها نیست، تنها پیوند جهادگران ایمان آنها به اسلام است.افزون براین، جهادگران از ناداری یا از پیچارگی به جهاد نمی‌ روند. زیرا پاداش آنها پس از مرگ پرداخت می‌ شود. کسی که، از ترس آتش جهنم، جان خود را به آتشفشان می‌ اندازد، تا نامسلمانان کشتار بشوند، او مسلمانی است با ایمان که از نادانی عاقل شده و به یاوه گویی-های والیان اسلام ایمان آورده است.جهانداران از آزمندی و پول پرستی، جهادگران را تروریست، اسلامیست یا پیروانِ اسلام تندرو نامگزاری کرده-اند که بتوانند آنها را جدا از دین اسلام ارزیابی و نفرین کنند، تا مسلمانانی، که اکنون خاموش هستند، آزرده نشوند یا این که به جهاد برنخیزند.هرچند از دیدگاه گوناگون، گزارش-های یازده-ی سپتامبر، همساز نیستند. ولی به راستی می‌ توان پذیرفت که، چنین کشتاری، نمی توانست هرگز بدون همیاری با مسلمانانِ با ایمان، به انجام برسد.پس از این کشتار، آمریکا و انگلیس به همیاری-ی سپاهیان ناتو به بهانه-ی دستگیری-ی بن لادن به افغانستان یورش برده-اند و با همه-ی نیرو کوشیده-اند که امیرالمومنین بن لادن و عمر طالبان گرفتار نشوند. امیرالمومنین بن لادن، همان کسی است که به چشم جهانیان نمی‌ آید. ولی گاهگاهی اوامر او را از رسانه-های جهانی پخش می‌ کنند.با وجود «غیبت بن لادن» هر جهادگری که از اروپا به پاکستان روانه شود، پس از دو هفته، می‌ تواند با او دیداری داشته باشد.در این گفتار پرسشی پیش می‌ آید: سازمان-های جاسوسی-ی جهانداران، که جهادگران را به سوی دژِ بن لادن راهنمایی می‌ کنند، چرا خودشان را از زیارت او دور می‌ دارند.پاسخ این پرسش آسان است. اگر بن لادن گرفتار شود، به هرگونه که با او رفتار کنند، درون مایه-ی اسلام راستین نمایان می‌ شود. پس از آن نمی‌ توانند او را رهبر تروریست-ها بخوانند. شاید هم، با دستگیر-ی او، جهادگرانِ پراکنده بتوانند یک پارچه به شورش برخیزند».

برآیندِ کشتار 11 سپتامبر تا کنون این است، که پیوسته بر گستره-ی زور و خشم مسلمانان افزوده و از پهنه-ی آزادی-ی مردمان، در سراسر جهان، کاسته شده است.
آیا جهانداران، که اعدام بن لادن را، به نام پیروزی، جشن می‌ گیرند، مرزهای آزادی را، که بر مردم تنگ کرده-اند، دوباره برای آنها خواهند گشود؟
اگر آن چه را که از مردم دزدیده-اند به آنها باز نگردانند، اعدام بن لادن هم تنها نمایشی است کودکانه که برای خودفریبی و مردمفریبی به انجام رسیده است.
مـردو آناهیــد

May 28, 2011



ذره بین تاریخ

جون 28, 2011 بیان دیدگاه
چند روز پیش و در پی انتشار مطلب گوادلوپ دوم ، نقدهای متفاوت و جالبی گرفتم . از جمله موردی که دوستانه نوشته بود : با همه حرفهای من موافق است به جز ادبیات نوشتن من ، که خوب نیست و ضرر داره و فرهیخته و اینا…..باشه ، بهتر است !

ما هم این حرف را آویزه گوش خود کرده و رندی را پرسیدیم : بالاخره داستان شیرینی شیره از کجا الهام گرفت ؟ نمیگویم خوبم و کارم خالی از اشکال نیست …نمیگویم حتی چه فرقی بین آب شکر و شیره گل هست ؟ و چرا اغلب زنبوران عسل این فرق را تشخیص نمیدهند ؟ اگر فرضا و بنا به پیشنهاد این دوست عزیز ، من خیلی مودبانه مینوشتم که صدراعظم آینده ایران ( خوانساری ) و معاونان محترم ایشان حاج آقا مدحی و حاج آقا علیرضا نوری زاده و…..انبوهی نوشته های مودب دیگر که سالیان است انواع رسانه های ملی و سکولار و مذهبی و حاج خارجی و وطنی ……آنها را انعکاس میدهد ، و این همه انعکاس درهرجایی ، مگر به این جماعت سمت و سوی مردمی داد ….؟ که حالا با نوشتن من بخواهند در زمین سیاست انسان شوند !؟

آقای اکبرگنجی ، یک نمونه بسیار جالب و حاضر است . قبلا از بدنه حکومت اسلامی بوده است . بعد زاویه پیدا کرد و رفت به زندان اوین و در آنجا کتاب و مانیفست نوشت و بعد آزاد شد و رفت کرملین و قلم طلای دریافت کرد و بعد مفتخرشد تا شهروند فلورانس شود و بعد رفت و انواع پارچه و رنگ سبز را با خود آویخت و بعد دست آخر وقتی ندایش را برای گاندی شدن و ماندلایی رفتن ، به گوش جان نشنیدند …..رفت به بنیاد فریدمن و با دریافت یک جایزه نیم میلیون دلاری به پاس تمامی همین خدماتی که نوشتم  … بار دیگر مانیفست جدید خودش را در یک جمله تصریح کرد : سرنگونی حکومت اسلامی به نفع ما نیست !

آقای گنجی مدتی بعد از آن جایزه نیم میلیون دلاری و حمایت لشگر رسانه های درپیتی وطنی و جهانی ، رفتند به پارکینگ . یعنی خبری نبود به جز چند مورد انعکاس سکولاریستی ! تا اینکه در جریان گوادلوپ دوم ، وقتی خیلی شلوغ و خرتوخر شده بود ناگهان آقای گنجی دوباره مثل بچه غول از توی چراغ نفتی جادو در اومد و بازهم ضمن تکرار گاندی و ماندلا و بخشش عظما و اینا … به چند نکته تکراری هم اشاره کرد .

تیترهای از افاضات جدید اکبر گنجی ملقب به اکبر پونز :
اولا حکومت اسلامی در ایران درسته که دیکتاتوره ….ولی در منطقه بعد از اسرائیل و ترکیه مقام سوم دموکراسی خواهی را دارد !

دوما زندانهای این حکومت خیلی هم بد جایی نیست چون خیلی از زندانیها میتوانند آزادانه نامه بنویسند و بدهند بیرون ! تازه من خودم کتاب دادم !

سوما تعداد زندانی سیاسی در حکومت اسلامی زیاد نیست و فقط چند نفر هستند ، ارقام اپوزسیون اغراق آمیز است !

چهارما شما میتوانید از سازمانهای جهانی «حقوق بشر» سوال کنید تا با رقم به شما بگویند حکومت اسلامی ازپینوشه و فرانکو و اینا دموکراتکتر است!

کل تعدادی که در جریان جنبش مردم کشته شدند فقط 70 نفر بود که نصفش هم بسیجی های مظلوم بودند ! رژیم اصلا زیاد بد نیست ! دیکتاتور هست ولی از پینوشه و فرانکو و…..بهتره !

و انبوهی نظریات دیگرو به قول حضرت تزاد…نسل بی سر و ته

نسلی در این مملکت انقلاب کرد که قادر است یک ساعتِ تمام بنشیند برایت حرف بزند و آخرش هم نفهمی و یا به یاد نیاوری حرف حسابش اصلا چی هست !. اگر هم سوال بپرسی آقا جان شما آخرش چی می خواستی بگویی یک ساعت دیگر مزخرف می گوید و آدم را پشیمان می کند.

لینک حرفهای گنجی

آقای اکبر گنجی پاسدار نظامی امنیتی سابق ، در مسیری خوش مشرب به یک پاسدار سیاسی حکومت اسلامی تبدیل شدند ! پاسدار سیاسی موجودی است که بیلان مملو از جنایت حکومت الله و اسلام را خوش ندارد درست و به موقع ببیند . 33 سال حکومت دینی که هیچ فرقی با دوران قرون وسطی اروپا ندارد . دهها هزار زندانی سیاسی اعدامی ….یک میلیون تلفات جنگ احمقانه ایران و عراق…..سرکوب عریان و رسمی در تمام مکانهای عمومی و خصوصی….سنگسار و قصاص و دست و پا قطع کردن و چشم در آوردن و تجاوز علنی به مخالفان و زندانیان و…..

از اقتصاد دست خری امامش بگذریم ! نزدیک به 10 میلیون معتاد ….5 میلیون شاغل موارد فروشی…..5 میلیون آواره و پناهجو…..تولید انبوه فاحشه در حد چند میلیونی…..ترورهای دسته جمعی در تمام نقاط دنیا….و هنوز هم این داستان ادامه دارد …. آقای گنجی فکر میکند این هیولا زیاد هم بد نیست !

در برابر این حکومت اسلام در ایران و کارنامه جنایت بار 33 ساله اش ، بابا صد رحمت به پینوشه و فرانکو و تمام دیکتاتورهای معمولی در تاریخ ..!

من که برایم مثل روز روشن بود و هست که ادبیات مثلا فرهیخته و مودب نوشتن هیچ سمت و سوی انسانی به خیلی از این حاضران در صحنه نمیدهد که اگر قرار بود بدهد انبوهی رسانه مودب تا به حال به این مقصود رسیده بودند . با این همه این بار هم گفتیم مودب شویم تا ببینیم که » جمع یاران » در تصمیم خودش مبنی بر آدم شدن در زمین سیاست تجدید نظرخواهد کرد یا نه ؟

چه بشود و چه نشود ….یک چیز را هیچ کس فراموش نکند . با هر خیزی و وحدتی و هر جمعی از یارانتان درهرمقامی ، ….فراموش نکنید که در فردای بعد از حکومت اسلامی شما و تمامی مدعیان دیگر در زیر ذره بین تاریخ هستید و این از همین حالا ، یعنی فاجعه برای بند بازان و شارلاتانها ! اینکه آقای گنجی در جریان وقوع انقلاب 19 ساله بوده و تاثیرگذار نبوده( البته به جز پونز کاری )…..هیچ ربطی به امروز در سن 50 سالگی و تن دادن به هر بندبازی رقت انگیز سیاسی ندارد . دیروز حسابش با امروز جداست . لطفا قاط نزنید . صدراعظمی برای ایران که مهرداد خوانساری با بقیه خیزش را برداشته بودند ، البته که با خیلی از فاکتهای مشابه تاریخی مثل اعتماد الدوله و میرزا آقا خان نوری در زمان امیرکبیر ممکن است قابل قیاس نباشد ولی شک نکنید که جامعه ایران از فاز جدی و کمدی این صحنه ها و سناریوها عبور کرده است و تکرارش یعنی آب در هاون کوبیدن !

مشکل اصلی کسانی نیستند که خوابند ، بلکه کسانی هستند که خودشان را به خواب زده اند و هنوز درفاز قالب کردن وزغ به جای قناری سوت بلبلی میزنند ! قابل توجه بند بازان رسانه ای فارسی زبان هم……

اسماعیل هوشیار
25 خرداد 1390
15 ژوئن 2011

ژنو


مينا احدى: آقاى سروش سهم خودتان در ساختن اين لجنزار را روشن کنيد

جون 28, 2011 بیان دیدگاه
بعد از قتل وحشيانه هاله سحابي به دست اراذل و اوباش حکومت اسلامي٬ سروش اين به اصطلاح » روشنفکرديني»!!که اسمش با جنايات موسوم به » انقلاب فرهنگي» در دانشگاههاي ايران عجين است٬ مقاله رمانيتيکي نوشته و در نهايت از خداي خود خواسته کاري کند٬ حاکمين و جانيان اسلامي سر عقل آمده و يا مورد عتاب الهي قرار گيرند.

اين نوشته مشمئز کننده بيش از هر چيز تقلاي » روشنفکران ديني» را نشان ميدهد که خود از سي سال قبل کمر همت به ساختن اين دستگاه جنايت بسته و تا همين سالهاي اخير نيز ٬ حکومت فاشيست اسلامي را کمک کرده اند.

جناب سروش که در دوره انقلاب فرهنگي اخبار تجاوز و قتل دانشجويان دختر را مي شنيد٬ لابد چون اين دانشجويان چپگرا و کمونيست بودند٬ دستش به قلم نميرفت که انشا بنويسد و از خداي خود طلب مغفرت کند٬ امروز اين جناب که دستش هنوز خونين است٬ در وهله اول ميکوشد خدا را از اين مخمصه نجات دهد و لجني که حکومت اسلامي به سر و روي خداي مسلمانان پاشيده٬ از روي خدا و اسلام پاک کند.

پاسخ من به جناب سروش اينست:

مذهب و اسلام ساخته دست جنايتکاراني همچون خميني و » متفکريني» همچون جنابعالي است. اين دستگاه فکري تحميق و شارلاتانيسم٬ همواره به حاکمين و قاتلين کمک کرده که جنايات خود را با رنگ و لعاب مقدس بيالايند و بدون کمترين عذاب وجدان بکشند و در نهايت هم مدعي از آب در آيند ٬ به خودتان در آينه نگاه کنيد و تا فونکسيون اسلام و جايگاه خدا را دريابيد.


خدا و آسمانها ر ا کنار گذاشته و لحظه اي همچون يک انسان به خودتان وبه دستهاي خونين خودتان٬ به نقش خودتان در ساختن اين لجنزار اسلامي ٬ به نقش خودتان در مشروعيت بخشيدن به نظام اسلامي و زندان و شکنجه و اعدام و سنگسارش بپردازيد و در محضر مردمي که هنوز خاطرات انقلاب فرهنگي و دفاع سرسختانه و وقيحانه شما از » عطر نظام اسلامي» را در گوشهايشان دارند٬ بگوييد که در مورد اين همکاري با حکومت اسلامي و کمک به ساختن اين حکومت چه ميگوييد . اکنون که در دسترس جلادان نيستيد و ميتوانيد راحت حرف خود را بزنيد.

جناب سروش!

مردم ايران در يک کابوس وحشتناک و در حال مبارزه با يک اختاپوس وحشي و جنايت پيشه به اسم حکومت اسلامي در عين حال يک پروسه نگرش و بازبيني در مورد مذهب و اسلام و خدا و پيغمبر را پشت سر ميگذارند و اکنون نقش شماها اينست که خداي جبارخودتان را از زير ضرب بيرون بکشيد٬ تا هم خود را نجات دهيد و هم در روز مبادا مجددا به اين حربه جنايت و وقاحت و حماقت متوسل شده و بچاپيد و اداي » روشنفکر» در آورده و جنايت کنيد و بدون عذاب وجدان منتظر ورود به بهشت باشيد. از شما ميخواهم که فقط حرفهاي اين دختر جوان را در مورد تجاوز وحشيانه برادران حزب اللهي خودتان به وي گوش کنيد و در عين حال گوش کنيد که اين دختر جوان پرپرشده ميگويد که من با اين بلاهايي که سرم آوردند٬ از درون تهي شده و گفتم٬» اينست خدايي که من به آن اعتقاد داشتم.» و اين سوال ميليونها جوان در ايران است. همراه با اين تجارب موج عظيم برگشت از مذهب و نفرت ازخميني و پيغمبرو امامان که اکنون خامنه اي نيز به ليست آنها اضافه شده و خدا و اسلام و همه مذاهب ٬ در ايران يک واقعه مهم است. به حرفهاي اين دختر گوش دهيد که با بسم الله و» يا زهرا٬ از ما قبول کن» به تن و بدن او تعرض ميشده و اين دستگاهي است که شما نيز يکي از سازندگان آن بوده ايد.

http://vimeo.com/24944194

يک نکته را فراموش نکنيد رنسانس فکري در بين جوانان در اين مملکت در جريان است که با سرنگوني حکومت اسلامي ٬ اولين تاثيرات آن٬ يک موج مذهب زدايي عميق در جامعه خواهد بود. چهره ها و آکتورهاي جنبش ملي اسلامي همراه با حکومت اسلامي به قهقرا خواهند رفت. در فرداي سرنگوني حکومت اسلامي کساني همچون شما که مستقيما در ساختن حکومت و در جنايات اين حکومت سهم داشته اند٬ فورا محاکمه شده و نقش تک تک شما در ساختن اين لجنزار غير قابل تصور روشن خواهد شد. اينرا به همه شماها قول ميدهم.

مينا احدي

۱۲ ژوئن ۲۰۱۱