بایگانی

Archive for ژوئیه 2011

چرا اسلام ستیزی حق هر ایرانی است؟

ژوئیه 31, 2011 بیان دیدگاه
«ولتر: «نخستین روحانی، نخستین حقه¬بازی بود که با نخستین ابله ملاقات کرد
«منوچهرجمالی «اسلام ستیزی و عرب ستیزی، واکنش طبیعی در برابر اسلامی¬ست که گوهرش ستیزنده است
دیدرو: «من چیزی وقیح¬تر از مخالفت اولیای دین با عقل نمی¬دانم، اگر به سخن آنان گوش دهیم باید قبول کنیم که مردم      موقعی از ته دل مسیحی می¬شوند که مانند چارپایان به طویله بروند

در ادیان ابراهیمی، بویژه در اسلام، اصل قداست زندگی پایمالِ پیشوایان و لشکریان دین شده است. به جای اصالت انسان و ارج گذاری به زندگی او، قداست قرآن (فرمان¬های الله) و قداست خاندان نبوت، امامت، اولیاء¬الله و مراجع تقلید جاسازی شده¬اند. ازرش زندگی این جهانی انسان که تنها نوع زندگیِ شناخته شدۀ او در هستی است، در دین اسلام بی¬مقدار شده، و زندگی خیالی در دنیایی دیگر جای آن را گرفته است. اسلام می¬گوید این دنیا «محل آزمایش» است، مقدمه¬ای است برای زندگی «واقعی!» در دنیای خیالی، موهوم و دروغین در دنیای پس از مرگ. در اسلام، اصل آزادی فطری و طبیعی آدمی ¬پایمال شده، اصل گزینش نوع زندگی محو شده و به جای آن¬ها فرامین دینی و شرعی و تکالیف تعیین شده از سوی سردمداران دین قرار گرفته است. اسلام، خرد و اندیشۀ انسانی را به بهانۀ «ناقص بودن انسان» مورد هجومی همه جانبه قرار داده و «پیروی از دستورهای دینی» را جانشین آن کرده است.


حتا اگر خردِ یک مسلمان، او را به سوی یکی دیگر از ادیان سامی (یهودیت یا مسیحیت» رهنمون شود، به عنوان کافر فطری یا ملی کشته خواهد شد. ورود به اسلام لازم است اما خروج از آن به هیج وجه ممکن و مجاز نیست. خروج از اسلام، همانا پذیرش محکومیت به مرگ در دستان متولیان دین است. متولیان دین حتا خود را برتر از «الله» خود می¬دانند و «کافران» یا «خطاکاران» را در همین دنیا با شمشیر دوشقه می¬کنند. پیش از آن که آن «کافر» یا «خطاکار» فرصت یابد در «دادگاه عدل الهی در روز جزا» توسط «الله» محاکمه و به جهنم فرستاده شود. « در سال ۱۷۶۵ جوانی ۱۶ ساله با نام لابار به تهمت این که تصویر عیسی را بر صلیب پاره کرد توقیف شد و تحت شکنجه قرار گرفت. وی به گناه خود اقرار کرد، به همین جهت سرش را بریدند و جسدش را در میان کف زدن مردم در آتش سوزاندند.» این بخشی از «اعتقادهای مردم» است که صدها بار در همین سی سال گذشته در ایران اسلامی به نمایشی روزمره تبدیل شده است. انتقاد از این «باور توده¬ها» از نظر «روشنفکران سیاسی» ایران هم نوعی «توهین به اعتقادهای مردم» به حساب می¬آید! این به اصطلاح «روشنفکران سیاسی» که برای گدایی و جلب نظر مردم، به دروغ و حقه بازی و شارلاتانیسم بی¬کران دچار شده¬اند، هرگونه انتقاد به اینگونه باورهای برخاسته از دین را «توهین به دین مردم» می¬نامند و حتا سران سپاه پاسداران را که سی سال است به کشتار مردم ایران دست یازیده¬اند و در نبردی در بلوچستان کشته شده¬اند، «فرزندان ایرانزمین» می¬نامند و خود را در غم «شهادت» آنان سوگوار می¬دانند!

از دیدگاه اسلام، همۀ فیلسوفان و اندیشه¬های کاونده در بُن پایه¬های هستی، دشمنان ارادۀ الله هستند و باید به عنوان زندیق و الله ستیز و اسلام ستیز نابود شوند. اندیشیدن همانا فلسفه است. در اندیشیدن، گوهر آزادی و گزینش دیدگاه¬های تازه به زندگی و هستی وجود دارد. انسان، از لحظه¬ای که می¬اندیشد وارد وادی کفر و دین گریزی می¬شود. پس بر پایۀ فرمان¬های شریعت، اصل شک به داده¬های اسلامی، و اصل اندیشیدن و انتخاب روش¬های دیگر، اصل¬هایی ضد دین هستند و «مرتکبان به چنین عمل¬های خلافی» باید نابود شوند، حتا اگر اینگونه اندیشه در فضا و چهارچوب اندیشه¬های الهی صورت گیرد و کسانی همچون عین¬القضات و حلاج (هردو عمیقا مسلمان) صورت گرفته باشد. اسلام با اندیشۀ انسانی می¬ستیزد، با خرد انسانی می¬ستیزد، با فلسفیدن انسان می¬ستیزد، و اندیشمندان و دگراندیشان را با اتهام «اسلام ستیزی» سر می¬زند. مردم حق چرایی در برابر فرمان¬های قرآنی را ندارند اما مسلمانان حق کشتن هر دگراندیشی را دارند. این نه تنها «حق» طبیعی آنان است، بل که یک «وظیفۀ دینی» و یک «جهاد مقدس» به شمار می¬رود. بنابر این، از دیدگاه دینداران مسلمان، تنها اندیشۀ درست همانا قرآن است و هرگونه اندیشه یا روش و منش دیگر، ضداسلام به شمار آمده، باید نابود شود. پس، اصل اندیشه و اندیشیدن، همانا «اسلام ستیزی» محسوب شده، موجب جزای انسان اندیشمند خواهد شد. باید آماری تدارک دید از میلیون¬ها انسانی که در ۱۴ سدۀ گذشته با بهانۀ «اسلام ستیزی» به دست شمشیر بدستان دین و شریعت به قتل رسیده¬اند. این، همانا «رأفت اسلامی»، «اجرالهی» و «عدالت اسلامی» است!

در اسلام، اصل یگانگی گوهرین نر و ماده، این اصل که آنان دونیمه کامل کنندۀ یکدیگرند ، مورد غضب واقع شده و بخش مادینۀ هستی (زن در جوامع اسلامی) به «موجودی ناقص¬الخلقه» و «ناقص العقل» تقلیل داده شده که در بهترین حالت، نیمی از حقوقی را داراست که مردها دارند. «زنان، کشتزارِ مردان¬اند»! رای آنان و ارث آنان نیم برابر رای و شهادت و ارث بری مردان است. حق مردان است که زنان را گله¬وار با عناوینی همچون تعدد زوجات و صیغۀ اسلامی به حرمسراهای کوچک و بزرگ خود ببرند. اسلام زن ستیز است. اما اگر زنان بخواهند به حقوق اجتماعی و طبیعی خود دست یابند، «اسلام ستیز» محسوب می¬شوند و «اسلام ستیزی» بدترین و خطرناک ترین اتهامی است که مسلمانان و اسلام زدگان با بهره گیری از آن، دست به کشتار می¬زنند. دست به مصادره می¬گشایند. اسلام یک دین مردانه است. الله مرد است. تنها مردان می¬توانند مرجع تقلید باشند. در اسلام، امامِ زن نداریم، پیشوای دینی زن نداریم، مرجع تقلید زن نداریم. حوزه¬های علمیه، حوزه¬های مردانه هستند. در اسلام، آخوند زن نداریم. همه چیز مردانه است؛ چرا که الله مردی قهار است. پس، هرگونه مبارزه برای احقاق حقوق زنان، همانا «اسلام ستیزی» شمرده شده، مشمول مجازات اسلامی خواهد بود. یا باید در برابر این «فرهنگ» مردخدایی زانو زد، یا باید به عنوان «اسلام ستیز» مورد شماتت و سرکوب قرار گرفت. چرا که اسلام، همانا مردانند، خود خودِ مردانند! آن هم مردانی از جنس خاندان نبوت و امامت! اسلام، اصل ارزش جامعه¬ها را به رسمیت نمی¬شناسد. مسلمانان می¬گویند، نبی، امامان، نواب، والیان و عالمان دین، مقدس¬اند. آنان محور هستی انسان در هردو جهان¬اند. آنان باید تعیین کنندۀ راه و روش زندگی دیگران باشند. «حق» آنان است که فتوای قتل یا مصادره یا تعزیر بدهند. حق آنان است که «امت» (این واژه را باید معادل گله¬های الاغ دانست) را «هدایت» و رهبری کنند. از نظر متولیان دین، توده¬هاباید میمون وار از مراجع دین «تقلید» کنند؛ چرا که توده¬ها به خودی خود در برابر نمایندگان الله، فاقد «کمالات» هستند. آنان موجودهایی دست دوم در دستگاه الله¬اند که باید از دستورهای عالمان دین پیروی و از عمل¬های آنان تقلید کنند. اسلام با توده¬هایی که بخواهند خود بیندیشند به ستیزی خونین درمی¬آید و آن توده¬ها را با اتهام «اسلام ستیزی» تقبیح کرده، سرکوب می¬کند. «النصر من الرعب.» بترسان تا پیروز شوی. آنان که چپ و راست جلوی هر اندیشه و بیان آن را با عنوان «اسلام ستیری» سد می¬کنند، حتا اگر به ظاهر «روشنفکر» هم باشند، درواقع، عملۀ اندیشه ستیز و آزادی ستیز الله و عالمان دین اسلام هستند.

اسلام برخرافه¬های فراوانی برپا شده است. خرافه¬ها، اصلی ترین پایه¬های اسلام اند. خرافه، یعنی آن چیزی که نه با تعریف علمی و عقلی درخور پذیرش است، نه با معیارهای واقعیت و آزمون و تجربه، قابل اثبات و درک است. پس، جهنم یک خرافه است. بهشت یک خرافه است. غیبت امام یک خرافه است. شق¬القمر یک خرافه است. طی¬الارض یک خرافه است. نکیر و منکر در شب اول قبر، یک خرافه است. شهادت در راه الله یک خرافه است. جهاد برای اسلام یک خرافه است. مسجد، لانه و کارخانۀ خرافه است. امامزاده، ماشین تولید خرافه است. هرگاه کسی این خرافه¬های بزرگ را نپذیرد، اسلام و مسلمانان با او به ستیز خونینی در می¬آیند. هرگاه کسی به این خرافه¬ها شک کند با اتهام «اسلام ستیزی» و کفر و زندقه وبی¬خدایی و الحاد و صب رهبری و توهین به امامان کشته خواهد شد. بنابراین، اسلام و مسلمان حق ستیز با مردم (مردم ستیزی) را دارند، اما مردم حق «اسلام ستیزی» ندارند! «کهنه پرستی که با جهل و خرافه در هم آمیخته است، مایۀ بیماری تمام قرون و اعصار گردیده است.» ولتر. همان. ص ۳۲۹

دیدرو، فریاد برداشته بود که «مردم هرگز آزاد نخواهند شد مگر آن که سلاطین و روحانیون هردو به دار آویخته شوند. زمین وقتی حق خود را به دست خواهد آورد که آسمان نابود شود» همان. ص ۳۲۱

هنگامی که ولتر، نابغۀ بزرگ سدۀ هفدهم میلادی در فرانسه نوشت: «مردی که به من می¬گوید«به آنچه من می¬کنم ایمان داشته باش، ورنه گرفتار غضب الهی خواهی شد» مثل آن است که می¬گوید: «به آنچه من می¬کنم ایمان داشته باش ورنه ترا به قتل می¬رسانم.» «کسی که آزاد خلق شده است چه حق دارد یک نفر مثل خود را مجبور سازد که مانند او فکر کند؟»

میرزاآقا عسگری -مانی

دین را باید بدادگاه بکشانیم

ژوئیه 29, 2011 بیان دیدگاه
٣۲ سال است که دین بر ما حکومت میکند. اما آیا میتوانیم با اطمینان خاطر بگوییم که در جامعه ی ما دین چه نقشی را بازی میکند؟ آیا واقعا این دین است که حکم میراند و یا آنها که خود را متولی و نگاهدار دین میدانند مثل آیت الله ها و حجت الاسلام ها و مراجع تقلید؟ براستی رابطه ی آیت الله خامنه ای و یا ولایت فقیه با دین چیست؟ و یا رابطه هریک از سران و ماموران حکومت از رئیس جمهور گرفته تا سران سه قوا و فرماندهان انتظامی و امنیتی با دین، چه میتواند باشد؟ آیا بدرستی روشن است که در مدیریت و تصمیم گیری های این صاحبان قدرت، دین چه نقشی بازی میکند؟ آیا تبعیت از دین هیچگونه اصطکاکی با تبعیت از قانون ندارد؟ 

وقتی یکی از این قدرتمداران از جمله ولایت 
وقیح اگر خدای نکرده مرتکب خطایی شود- اگرچه همچون امام، خطا ناپذیر و معصوم بشمار میآید- دین را باید مسئول بدانیم، و یا ولی وقیح را؟ وقتی زنی را بجرم زنا، سنگسار میکنند و بدین ترتیب شنیع ترین جنایت علیه بشریت بوقوع می پیوند، چه کسی را باید مسئول دانست، دین یا قاضی را و یا ماموران ی که متهم را در گودال تا سینه فرو میکنند و یا مردم سنگ انداز را؟ و یا وقتی مجرمی را به دار میآویزند و یا انگشتان و دست و پای سارقی را قطع میکنند، چه کسی را باید جنایتکار دانست، جانی بیمار و سارق گرسنه را و یا مجریان مجازات را و یا خدایی که چنین احکام ضد بشری را صادر کرده است؟ 
و یا وقتی که نه گویان و دگر اندیشان را در سیاه چال های مخوف پس از یک دوره ی طولانی شکنجه و تحقیر و تجاوز، برای مدتی نا معلوم نگاهداری میکنند، چه کسی را باید خشمگین و بیرحم و انتقام جو بدانیم، بازجو و یا قاضی و یا آن آئینی که چنین اعمالی را تایید و تصدیق میکند؟

و یا در همین راستا وقتی که زنان باکره ی دگر اندیش را شب پیش از اعدام مورد تجاوز قرار میدادند، مبادا که الله مجبور شود که به قول خود وفا کند و «محارب «باکره را به بهشت بفرستد، چه کسی را باید مسئول دانست؟ پاسداری که یک شبه داماد شده است وظیفه دینی خود را انجام داده است و یا وظیفه ی امنیتی و اداری خویش را؟ چه میشود اگر از حق امتناع محروم و به تجاوز بزن باکره ی کمونیست و یا مجاهد و یا دمکرات و یا هر چیز دیگری، مجبور بوده است؟ در آن صورت آیا پاسدار معذور است؟ آیا تاکنون روشن شده است که چه کسی را باید مسئول قتل عام انقلابیون جوان، بهترین فرزندان این بوم و در زندانها در سالهای ۶۶-۶۷، دانست؟ اگر آنرا به اراده و تصمیم امام خمینی نسبت بدهیم، آیا میتوان پذیرفت و یا باور کرد که دین در شکل بخشیدن به اراده و تصمیم وی، نقشی ایفا نکرده است؟ در چنین شرایطی شر را باید به کدام یک نسبت داد به شخص خمینی و یا دینی که خود را وقف آن کرده بود. به امام و یا دینی که او مظهر ش بود؟

آنچه پاسخ صریح و روشن باین سوالات را دشوار ساخته است دین است. دین ما را از رو در رویی با این سوالات حیاتی باز نگاه میدارد. از نزدیک شدن به دین اجتناب میورزیم. از واکنش جماعت هراس بدل میگیریم. بعضا اصل و اصول دین را نه تنها بی ضرر میدانند بلکه برای آرامش روحی و روانی و ضعف و نگرانی های انسان اجتماعی، ضروری و حیاتی می پندارند. کوته اندیشان با این سوال بزرگ پا به میدان میگذارند که مگر میتوان دین را از مردم گرفت؟ آنها با چنگال و دندان شان از دین شان دفاع میکنند، کنشی البته از سر نادانی، از سر و تعصب و غیرت، خصایل زشتی که تنها در دامن دین پروش میابد.

البته آنهایی که وجود شان از هرگونه شائبه شک و شبهه نسبت به یکتایی و یگانگی الله و آئین او شریعت اسلام، تهی ست، پاسخی روشن و صریح به سوالات بالا دارند. که احکام شریعت دین اسلام همه خیر اند. شر هرگز از دین بر نخیزد. بدین ترتیب وجدان خود را آسوده میدارند. شر را محکوم میکنند و از دین به دفاع بر میخیزند. شاید اکثریت مردم نقش دین را در تمام سوالهای بالا انکار کنند. آنها دین خود را چیز دیگری میدانند، چنانکه گویی که از دین تنها بوی عطر است که به مشام میرسد، نه بوی خون و نه بوی خشم و خشونت و کین خواهی. بعضا در دفاع از دین تا آنجا پیش روند که خمینی و خامنه ای و احمدی نژاد و امثالهم را بی دین و کافر میخوانند. لازم است که یاد آور شویم که در پیش روی آنان نیز گزینه ی دیگری هم جز انکار نسبت شر به دین وجود ندارد، چون در آن صورت خود را باید مسئول بدانند. چرا که در وجود او دینی میزیید که ذاتا شر بر انگیز است. مسلم است که آگاهی به این حقیقت، ویران کننده است. وجدان بی پناه و سرگردان میشود، آرامش از روان های بی قرار رخت بر میبندد. زندگی تهی از معنا میشود. به آنچه در باور حقیقت تلقی میشد، مظنون و مشکوک میگردند. آری یکی از ویژگی های شخصیتی مسلمان است که تاب و توان رو در رویی با حقیقت را ندارد. دلبسته ی افسانه ها میشود و دروغ های بزرگ، موهوماتی که سبب شود خود را خوش رو ببیند بی آنکه در آئینه نگریسته باشد. آنها که دین اسلام را به عقل و خرد دریافته اند و نه از سر تعصب و عدم بینایی، به اسلام همچون منبع نوری مینگرند که در بشر امید را زنده نگاه میدارد و به راه او در آینده -روشنایی میبخشد، آینده ای که به آخرت ختم میشود.

همین را میتوان در باره انقلابیون چپ، مجاهدین، لیبرال ها و دمکرات ها بیان داشت. برخی از این گروه ها و سازمانها، از جمله حزب توده و اکثریت فدائیان خلق، نقش دین و حکومت دین را مثبت و متحد قابل اعتمادی در مبارزه با امپریالیسم ارزیابی میکردند. هنوز پس از تار و مار و سرگردان شدن، از رو در رو شدن با سوالاتی که در آغاز بدان اشاره شد اجتناب میورزند. هنوز ارجحیت با جنگ با امپریالیسم است. و یا درد شکم و درد بیکاری و گرانی بر درد محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، آزادی در گزینش و مختار بودن بر خویشتن، ارجحیت دارد. آدم بیکار و گرسنه را چه نیازی ست به آزادی و یا رهایی از یو غ دین؟ یعنی که دین مسئله نیست. چنانکه گویی استبداد و دیکتاتوری عمیقا ریشه در دین و آموزشهای دینی ندارد.

درست است که هر عملی را باید با حاصل ان مورد سنجش و ارزیابی قرار داد. حاصل چه مثبت باشد چه منفی در ماورای هر عملی، باور و ارزشی نهفته است که هدف و غایت را معنا و مفهوم می بخشد. هیتلر نمیتوانست دست به جهان گشایی بزند اگر به برتری خود، به برتری نژاد آریان در جامعه بشری سخت باور نداشت، چنان سخت که توده ها را شیفته و برانگیخته به پی خود میکشاند. باور به بر پا داشتن بهشت کارگری بر روی زمین بود که استالین را وا داشت که نسل دگر اندیشان را نابود سازد. از همین رو نمیتوان رفتار و گفتار رهبران و فرماندهان از جمله ولایت فقیه و روسای سه قوا را از باورها و ارزشهای دینی شان جدا ساخت. چرا که خواست قدرت در ذات دین اسلام است. اگر در نظام ولایت، هرگز به مقام مسئولی برخورد نمی کنیم به آن دلیل است که همه خود را در برابر الله مسئول میدانند، نه در برابر عهد و قرار دادی و یا قانونی. نظام ولایت، یکی از بی قانون ترین جوامع بر روی زمین است. چرا که ولایت مطلقه فقیه در تضاد و خصومت است با قانون گرایی. چرا که حرف ولی فقیه هر قانونی را بی اعتبار میسازد. ولی فقیه بزرگترین مانع بر سر راه انجام وظایف سه قوای جمهوریت است، بگذریم از اینکه گردانندگان سه قوا از زیر تا بالا ارزشهای مشترکی با ولایت دارند که آنها را وا میدارد که خود را در برابر ولایت که جلوه الله است مسئول بدانند نه در برابر ملت.

مثلا چه چیزی سبب شده است که آقای رئیس جمهور که طبق قانون مسئول است که پیوسته و بطور دائم آمار و ارقامی در باره رشد و باروری اقتصادی، نرخ نقدینگی و تورم و بیکاری، خط قرمز فقر و توزیع منابع و فرصتها، ساخت و سازها و سرمایه گذاری ها و بسیاری از اقلام دیگر، «در اختیار مجلس و سایر مقامات از جمله رهبری قراردهد، سر باز بزند. محمد رضا خباز، نماینده کاشمر در مجلس اسلامی، اظهار میدارد که » دولت احمدی‌نژاد تنها در سال نخست حضور در مسند ریاست جمهوری (دولت نهم) این گزارش را آنهم ناقص ارایه کرد (فرارو،٣ مرداد ۹۰).» به عبارت دیگر، بیش از ۶ سال است که از قانون شکنی احمدی نژاد میگذرد و از مجلس جز شکوه و شکایت، چیز دیگری بگوش نرسیده است.

اما از طرف دیگر، مجلس شورای اسلامی، این قانون گریزی را بخوبی تحمل کرده است و متقابلاً نیز نسبت به انجام وظایف خود سهل انگاری نموده است. یعنی که مجلس با چشم پوشی از قانون گریزی رئیس جمهور، خود نیز مرتکب قانون گریزی میشود. این بدان دلیل است که قوه ی مقننه نیز همچون دیگر قوای جمهوریت شاخه ای از حکومت ولایت محسوب میشود. بنابراین، نسبت به ولایت است که مسئول است نه به قانون و نه به مردم. آنجا که خدا حاکم است نه قانون معنا دارد و نه مسئولیت. چنین جامعه ای تمایل دارد که پیوسته بسوی بی قانونی حرکت نماید. هم اکنون جنایاتی که بر اساس باور و ارزش دینی صورت میگیرد رو به افزایش است. گزارش شده است که گویا کسانی که در خمینی شهر به حریم خصوصی خانواده ای حمله برده، و به زنان و دخترها ی خانواده در جلوی شوهران و پدران شان تجاوز نموده اند، قصد امر به معروف و اجرای فرائض دینی داشته اند. » سایت محافظه‌کار «جامعه‌ نو» اعلام کرد در پرونده جنجالی «خمینی‌ شهر» هیچ «تجاوزی» صورت نگرفته و متهمان افرادی مذهبی هستند که به منظور نهی از منکر وارد باغ شده‌ بودند( دگربان،۱ مرداد ۹۰)..

اگر ما شاهد افزایش روز افزون قتل و جنایت، فحشا و اعتیاد هستیم و افزایش ضریب حس بدبختی و بیگانگی و نیز خشم و خشونت و انتقام جویی، همه را باید ناشی از رابطه مردم با دین دانست. چرا که حکومت دین با تاکید بر اجرای احکام دینی در زندگی روزمره، همچون احکام حجاب داری و عدم اختلاط جنسیت ها، سبب تضعیف وجدان در آدمی میگردد. چرا که شرم از احکام را بر میانگیزد، نه شرم از وجدان را. به عبارت دیگر این شرم است که به عفاف میانجامد، چه در مرد و چه در زن، نه حجاب. حجاب در اصل خود سبب بی شرمی میشود چون از احکام فرمان میبرد نه از وجدان. بعبارت دیگر، در نظام ولایت کمتر چیزی اتفاق میافتاد، چه در گفتار و چه در رفتار که از تاثیر دین بهره ای نبرده باشد. اگر رهایی و آزادی را خواهانیم باید دین را به دادگاه بکشانیم. 

فیروز نجومی 
July 27, 2011


زنده باد مرده ها و البته مرده باد زنده ها

ژوئیه 28, 2011 بیان دیدگاه
این روزها که به سالگرد ترور شاپور بختیار نزدیک می‌شویم ، برخی رادیوها و رسانه ها می خواهند به این مناسبت یادی از او بکنند که به هر صورت کار بدی نیست ولی نقطه ی عطف زندگی بختیار مرگ فجیع او نبود که فقط به این مناسبت یادش بیافتیم، نخست وزیری او بود و این که او خواستار حکومت سوسیال دموکرات و لائیک بود . سخنان او پاسخ درست و مناسب به خواست های مخالفان نظام آریامهری و نظام اسلامی بود و همین آخری علت ترور او بود . امروز هم بجای برپایی مراسم به مناسبت سالگرد قتل او باید به معنای ترور او توجه کرد چون واقعیت اینست که افکار دکتر مصدق و دکتر بختیار همچنان پرخواستار ترین افکار در جامعه ماست. این نوع سالگردها جز وا اسفا و وادریغا گفتن و مرگ راه و روش آن‌ها را تداعی کردن چه پیامی دربر دارد؟ مرگ مصدق و مرگ بختیار به معنای مرگ فکری آنان نیست چنانکه می بینیم امروز این دو شخصیت به مثبت ترین شکل در جامعه ما مطرح هستند.
رسانه های خارجی وظیفه خود را انجام می دهند . آنها آزادند هرگونه که می خواهند مسایل را تفسیر یا از آنها بهره برداری کنند اما روی سخن من با صاحبان عزا یا لیبرال ها یا ملیون است زیرا وظیفه ی آنهاست که از سطح به عمق بروند.

هرچه افکار این شخصیت ها و سخنرانی هایشان به مردم بیشتر شناسانده بشود و نقد و بررسی گردد این نوع افکار ریشه دارترمی شوند و هویت مروجانشان هم روشن تر خواهد شد. چرا منتظر سالروز درگذشت و مرگ باشیم و فقط در این روزها از این بزرگان یادکنیم . ظاهراً ما فرزندان مرثیه و گریه هستیم و دوست داریم به جای پرداختن به مسایل اصولی و مثبت  مجلس ختم ترتیب بدهیم ؛  هرچه هم یکی داد بزند که عزا بس است گوش شنوایی نیست .

چند سال پیش در کنگره ی جبهه ملی خارج کشور در گوتنبرگ خواهش کردم که بیایند و خود را با صفت لیبرال تعریف کنند و تکلیف خود را یکسره نمایند، چون ملی بودن وقتی به ناسیونالیست بودن محدود شود کلی اسباب سوء تفاهم می گردد، اگر طرفدار حاکمیت ملی و قانونیت و پارلمان و … هستیم موضعمان با صفت لیبرال تعریف می شود و بس . تصدیق کردند بعد رفتند درکمیسیون و آمدند و گفتند اگر لفظ لیبرال را بکار ببریم چپ ها حمله می کنند و فلان و بهمان. بابا جان اگر از مخالفت این و آن می ترسید اصلاً چرا وارد سیاست شده‌اید و چرا ادعای مبارزه می کنید؟
 امروز پس از گذشت 8 الی 9 سال کلمه ی لیبرال جا افتاده است و کار به مشابه سازی هم کشیده شده و  بدانجا کشیده که حتا ملی مذهبی‌ها هم خود را لیبرال جا می زنند، ولی هنوز بسیاری فقط به نام ملی چسبیده اند نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم، غافل از آن که ابهام در تعاریف جا برای سوء استفاده ها باز می گذارد و مردم را سرگردان می کند. بدون آن که به علت وجودی جبهه ملی توجه کنند، بدون آن که در بسط و شرح حاکمیت ملی و مفهوم آن و … بکوشند فقط به برداشت بی حساب از آبرو و اعتبار دکتر مصدق دستی گشوده اند . قریب به پنجاه سال از در گذشت آن بزرگمرد می گذرد ولی هنوز کتابی حاوی سخنرانی های وی را گرداوری نکرده اند.( چه همتی داشت مصدق که در همان شرایط خفقان زندان احمد آباد که زیر نظر ساواک بود خاطرات خود را نوشت و بسیاری از مطالب را روشن کرد و به بسیاری از حملات پاسخ داد )
به خاطر بیاورید حکایت یادداشت های دکتر فاطمی را که به آقای زنجانی تحویل داده شد وایشان به صدر حاج سید جوادی داد و یکباره نسخه ی اصلی آن( توسط زن سابق دکتر فاطمی) دو دستی به احمدی نژاد تحویل گردید و شاهدیم که پس از سالیان دراز هنوز مردم از متن آنها اطلاعی ندارند. این یادداشت ها که آیات و ادعیه نیستند که بر سر گور بخوانند، خطاب به زن و بچه ی او هم که نوشته نشده که بگوییم خصوصی است، یادداشت های یک رجل ملی است که توسط دستگاه استبداد اعدام شده. اگر فاطمی این‌ها را نوشته برای این بوده که می خواسته پیامی به ملت ایران بدهد . آیا دکتر فاطمی اینها را نوشته بوده که فقط خوب نگهداری شود و بعد هم به یاوران کودتا و قاتلان او هدیه شود؟ این دیگر چه قاعده ایست ؟
معلوم نیست خاطرات دکتر صدیقی کجا خاک می خورد و معلوم نیست ورثه ی ایشان چرا به این امر که این یادداشت شخصی و خصوصی نیست بلکه مربوط به ملت ایران است توجه ندارند و آن‌ها را انتشار نمی دهند .
ما هر ساله سالگرد مرگ می گیریم و بر سرگورها می رویم و دسته گلی و قطره ی اشکی نثار می کنیم تا به اصطلاح وظیفه ی ملی خود را انجام داده باشیم اما دریغ از توجه راه و روش این رفتگان و پی گرفتن اهداف آن‌ها…. هر کس هم بخواهد حرکتی ایجاد کند و بر این رکود نقطه ی پایانی بنهد از خود می رانیم و هزار ایراد به او می گیریم.  تا زنده است سر راهش هزار مانع می تراشیم تا بالاخره بمیرد که بتوانیم با خیال راحت برایش مجلس ختم بگیریم. بقیه مرده هایشان را هم در ذهن همه زنده نگاه می دارند ما زنده هایمان را دفن می کنیم که یک وقت آب از آب تکان نخورد. چه کنیم رهروان فرهنگ اهل قبور هستیم و مرده پرست بعد هم در حیرتیم چرا آخوندها که تخصصشان نظارت بر همین چیزهاست بر ما حکومت می کنند.


حسن بهگر

  Related link: http://tinyurl.com/4y39acu



رضا شاه و اسلام

ژوئیه 26, 2011 بیان دیدگاه

به مناسبت 4 مرداد ، سالگرد در گذشت بنیانگذار ایران نوین ، رضا شاه بزرگ

بدهی‌های میلیاردی خریداران نفت به ایران

ژوئیه 26, 2011 بیان دیدگاه
روزنامه فایننشال تایمز نوشته که طلب نفتی ایران از چین در دو سال گذشته از مرز بیست میلیارد دلار گذشته است. در ماههای گذشته بارها مشکل دریافت پول فروش نفت به هند مطرح بود، اما ظاهرا این مشکل، تنها به یکی از خریداران نفت ایران محدود نمی شود. فایننشال تایمز، همچنین نوشته که ایران صدور نفت به هند را متوقف کرده و حالا طرف هندی به سراغ عربستان سعودی و عراق رفته است. اما این تحول چه مشکلی برای ایران ایجاد خواهد کرد

مضحکه انتخابات رژیم اسلامی را بر سرشان خراب کنیم

ژوئیه 23, 2011 بیان دیدگاه
انتخابات مجلس رژیم اسلامی در راه است و از هم اکنون باندهای رژیم برای تعیین سهم خود و محدود کردن و حذف رقبا به شدت فعال شده و به جان یکدیگر افتاده اند. باند خامنه ای و جناح راست «اصولگرای» رژیم بدنبال بیشترین سهم در این مضحکه انتخاباتی است. خواهان کسب هژمونی مطلق و بدنبال یکدست کردن مجلس اسلامی اند. در عین حال از رقبای خود میخواهند که «تنور» انتخاباتی شان را «گرم» کنند. باند احمدی نژاد مشغول جمع کردن نیرو برای جدالهای بزرگتر آتی است. مشغول لشگر کشی اند. جناح اصلاح طلب حکومتی در حال چرتکه انداختن است که بالاخره چه سیاستی اتخاذ کنند. مترصدند! آیا میتوانند کماکان سهمی از ارکان حکومت اسلامی را برای خود داشته باشند؟ در وضعیت کاملا استیصال آمیزی قرار دارند. جناح راست خواهان ذلت و حقارت کاملشان است. تسلیم تمام و کمال و اظهار ندامت شرط حضورشان در این نمایش مضحک است. شرطی که در عین حال متضمن اضمحلال و زوال کاملشان است. اما این تمام واقعیت نیست. تمامی شان میدانند که با وضعیت متفاوتی روبرو هستند. «کابوس انتخاباتی» کلام گویاتری برای بیان این وضعیتشان است. هراسشان از این است که میدانند به ته خط رسیده اند. میدانند که کسی ذره ای توهم به این مضحکه «انتخاباتی» ندارد.

حتی خودی ترین خودی هایشان هم میدانند که دیگر سرنوشت سهمشان از قدرت نه در پس برگزاری و اجرای این مراسم ارتجاعی و مذهبی بلکه در جدال سرنوشت ساز با مردمی که عزم جزم کرده اند تا سرنگونشان کنند٬ تعیین خواهد شد. روزی نیست که کابوس سرنگونی رژیم اسلامی و محاکمه سران رژیم اسلامی به جرم جنایت علیه مردم برایشان واقعی تر نشود. بی دلیل نیست که «راه حل های» رفسنجانی برایشان راهگشا نیست و بازتابی در صفوفشان ندارد. بی دلیل نیست که بخشی از صف اصلاح طلبان حکومتی به صرافت ترک این مراسم مضحک افتاده اند. از این رو برای حضور خود پیش شرط تعیین میکنند٬ تا شاید بهانه ای برای عدم حضور و جلوگیری از بی آبرویی بیشتر برای خود دست و پا کنند.

مسلما مردم در این مراسم مضحک شرکت نخواهند کرد. شرکت در رای گیری و بند و بست میان باندهای آدمکش و اسلامی که هرکدام بیش از سه دهه سهم مهمی در اعمال بیشترین سرکوب و استثمار و بی حقوقی و تبعیض در جامعه داشته اند٬ پوچ و بی معنا و عین حقارت است. «از نظر مردم، شرکت در اين انتخابات پوچ و بى معناست، و بايد تحريم شود. نه فقط اين راى بيهوده است، بلکه حتى اگر شمرده ميشد، انتخاب بين بد و بدتر هم نبود، انتخاب بين بدتر و بدتر بود. هيچکدام از اين جناح ها صلاحيت حکومت در ايران را ندارند.» مردم انتخابشان را کرده اند. مدتهاست که انتخاب مردم سرنگونی تمام و کمال رژیم اسلامی و کلیت این بساط استبداد و مذهب و استثمار است. مردم خواهان جامعه ای آزاد و برابر و مرفه اند٬ و اگر سئوالی کماکان باید پاسخ بگیرد این است که چگونه میتوان این پروسه را به ضد خود تبدیل کرد؟ آیا باید در خانه نشست و تماشگر اجرای این مراسم حقارت آمیز بود یا فعالانه در مقابل آن ایستاد و اعتراض کرد؟ چگونه میتوان یک سیاست تعرضی و فعال را در این دوره در دستور قرار داد که کارگر و مردم زحمتکش٬ زن و جوان معترض و جان به لب رسیده را در موقعیت مناسبتری برای پایان بخشیدن به عمر سیاه این رژیم قرار دهد؟
حزب اتحاد کمونیسم کارگری مردم آزادیخواه و برابری طلب را به اتخاذ یک سیاست فعال اعتراضی در مقابله با این مضحکه فرامیخواند. این مراسم اسلامی را  باید بر سرشان خراب کرد. هر تجمع و هر گردهم آیی شان را باید به مراسم افشاگری و اعتراض علیه کلیت رژیم اسلامی٬ علیه استبداد٬ علیه خفقان٬ علیه زن ستیزی٬ علیه فقر و فلاکت و بی حقوقی مردم٬ تبدیل کرد.
حزب اتحاد کمونیسم کارگری از تمامی مردم آزادیخواه میخواهد تا در فضاى «انتخاباتى اى» که وجود دارد بيشترين اعتراض، تظاهرات، و اعتراض سياسى را انجام دهند. این پروسه میتواند آغاز دور جدیدی از اعتراضات و خیزش مردم برای سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی باشد. باید با قدرت به میدان آمد. میتوان کارشان را تمام کرد

حزب اتحاد کمونیسم کارگری

٢٧ تیر١۳۹۰  – ١٧ ژوئیه ۲۰١١

Related link: http://tinyurl.com/4yqmja7



"سرقفلی چیزی به نام "زنان ایران

ژوئیه 23, 2011 بیان دیدگاه
آنچه که » سبز» نامیده می‌شود، پرچمدارش حکومتیان بودند، آتش‌ را خود به پا کردند و بعد هم ریش‌شان در آن کِز خورد. جمهوری اسلامی نظامی است که روی دست دلسوزانش مانده است. رژیمی که بی‌خدمتگزاری ارتش اراذل و اوباش محال بود به ثبات برسد، دچار تجاوزات جنسی خانوادگی شد. ناراضیان دینی از این فضاحت و تراژدی خانوادگی دچار شوک شدند و برای خودشان «مردم‌سالاری» و «دمکراسی» می‌خواهند. در این فاصله «سبز غیرخودی» نیز صفش را از «سبز خودی» جدا کرد. دیگرانی هم در این میانه حیران‌اند و در جریان سیال از «خودی» به «بیخودی» شناور. برخی خواستند کمی فراتر و مستقل‌تر از جریان اصلاح‌طلبی «سبز» باشند که سزایش را دیدند: «خشونت‌گرا». «افراطی». «رادیکال». «انقلابی». «پنجاه و هفتی» «ترا چه کار به هشتاد و هشتی»؟ فرهنگ «خشونت پرهیزی» بدجوری توپش پر بود. – اولی پرسید: ربط مدنی اینها با هم چه بود؟ در فرهنگ لغت؟ در دانشنامۀ سیاست؟ در «خرد» او؟ در»مهرورزی» نسل‌اش؟ می‌خواست دشنام دهد، خب یکباره می‌گفت فلان فلان شده و خیال را راحت می‌کرد! ما که از اول هم گفته بودیم برای چه از موسوی و کروبی حمایت می‌کنیم. – دومی گفت: خب تقصیر خودت هم هست. چرا رنگها و نیرنگها را جدی نگرفتی؟ معمولاً در عالم سیاست، رنگها، نمادها و لوگوها را برای تصریح هویتهای متمایز احزاب سیاسی یا جنبشهای گوناگون بکار می‌برند و نه برای گم کردن آنها. هدف درک و بازشناسی آسان شعارها و سیاستهائی است که متمایز/ناهمسازاند، حتا اگر گاه، سریک پیچ، با هم همسو گردند. – سومی افزود: آخر این که سویۀ ما نبود. زنانی فمینیست با همین رنگ، صدایشان در «همگرایی» با آیت‌الله‌هائی، با کارشناسان مسائل «لکۀ حیض»، «درجات دخول»، «جنب»، «جنابت»، «صیغه»، «ازدواج مجدد» و…، رساتر از همیشه شد. نام این را گذاشتند «آشتی ملی»، «وحدت ملی» و یا چیزی شبیه آن.
در امتداد برنامۀ «همه با هم» خمینی، از شاهزادۀ خاندان سلطنتی مخلوع و مقامات ممیزی و امنیتی اسبق هر دو رژیم بگیر تا همۀ «نیروهای مردمی» که قلبشان برای یک ایران هسته‌ای می‌تپید، همه با هم شدند. که چه؟ که قانون اساسی.جمهوری اسلامی «بی تنازل اجرا بشود». پیش شرط؟ نسیان مطلق سیاسی-قضائی در مورد پرونده‌های حاکمان و کارگزاران رژیمهای سرکوبگر پهلوی و جمهوری اسلامی. ریش سفیدانی از چپ نو و کهنه تا فمینیستهائی و ضد فمینیستهائی و غیره…، همه به قیمت فراموشی کارنامۀ متهمان به جنایتکاریها و رد دادخواهیها، کمابیش باهم شدند. بیانیه‌ها و رفتارهای ضد و نقیض کروبی، موسوی و نیز رفسنجانی، ادیت و ترجمه شد. سرتیترهای همه‌پسند در رسانه‌ها هژمونی بلامنازع یافت. تک و توکی‌شان هم از «حقوق کارگر و زنان و اقوام» سخنی گفتند. اما مسئله تهش بود. تهش را که نگاه می‌کردی باز برمی‌گشت به «اسطورۀ» خمینی و همان قانون اساسی‌‌اش که حتا روی کاغذ هم، ضد حقوق بشر بود. همین بود مدنیت؟!
چهارمی هم عاقبت در فیس بوک خونش به جوش آمد و نوشت: اصلا ناف ترا با تمامیت‌خواهی بریده‌اند، حقا که از بیخ عر… استغفرالله! ببین چه تجزیه می‌کنی؟
داستان یک بزن و بکوب
در روز 25 خرداد 1388 ، سر و صدای یک بزن و بکوب انتخاباتی در خیابانهای تهران بالا گرفت و مردم تصمیم گرفتند که این پارتی را کمی کش بدهند. در پی افشاگریها و پرده‌دریهای جنجالی احمدی‌نژاد علیه رقبایش و پس از اعلام اعتراض کاندیداهای ناباور (میرحسین موسوی، مهدی کروبی و محسن رضائی) به روند شمارش آراء، در تهران و در چند شهر بزرگ ایران، سیل مردم به خیابانها سرازیر شد. جمعیّتی چند ده هزار نفری یا چند صد هزار نفری تا «سه میلیونی» (؟) بخشهای شمالی و مرکزی شهر تهران را پوشاند. حضور خود‌انگیخته و دلاورانۀ زنانی گمنام و «بدحجاب» (یک نخ مانده به بی‌حجاب) در صف اول تظاهرات چشمگیر شد. این «بدحجابان» همراه با مردان جوانی که گوئی نمی‌خواستند باور کنند که پارتی تمام شده، به خیابانها بازگشتند و نخست، زیر کنترل و شعارهای اصلاح‌طلبان حکومتی دست به اعتراض زدند.
چند روز بعدتر، سلاح یک بسیجی قلب زن جوانی به نام ندا آقا‌سلطان را نشانه رفت. یک تک تیر بود و درست به قلبش اصابت کرد. او بدون مانتوی اسلامی با شلوارجین و یک بلوز چسبان، به دور از ازدحام تظاهرات و شعاردهی‌ها و درگیریها در خیابانی فرعی ایستاده بود. در کلیپ قتل‌اش می‌توان دید که او گره روسری‌اش را پشت سرش بسته، گریبانش تا حدی گشوده است. یک «بدحجاب» تا مرز «بی‌حجابی» رفته. یا یک «بدحجاب» تا مرز «زن لختی» رفته. تنها همین حضور انکارگر ندا در برابر قانون حجاب اسلامی، که در ملاء عام بود، می‌توانسته بهانه و انگیزۀ کافی به بسیجی داده باشد که در آن لحظه قلب او را نشانه رود و نه مثلاً قلب مردی/مردانی را که در کنار وی بودند یا نزدیک وی ایستاده بودند. گزارش ثانیه‌های این مرگ، ارسال خبرهایی از جان باختن چندین جوان دیگر و دلیریهای جوانانۀ مردم از گروه‌های سنی متفاوت در خیابانهای تهران، به یمن اینترنت، بسرعت از مرزهای ایران گذشت و در انظار جهانیان مستند گشت. در ادامۀ همین حرکتها، زنانی در برابر یورش بسیجی‌ها و نیروهای انتظامی، در دفاع از خویش، به مقاومت تن به تن خیابانی و سنگ‌پرانی روی آوردند. آنها در راه‌بندیهای خیابانی و شعاردهی، دوش به دوش مردان، پیشتاز بودند. خودرأیی زنان در اوج این حرکتها گام به گام شدت می‌گرفت. بودند زنانی در چند روز پیش و پس از انتخابات که آن تکه روسری را هم از موی برکشیدند و بدست و اختیار خویش کشف حجاب کردند. این زنان که بودند؟
سبزهای دولتی به یمن تبلیغات، به یمن امکانات دولتی/نیمه‌دولتی/بین‌المللی سوار بر موجی خودانگیخته بودند که در خیابانها سرکوب شد. آنسوتر جلوه‌های دیگری از واقعیت: اعتراض کارگران ایرانی. پژواک بین‌المللی صدای آنها. حالا دیگر همتاهای سندیکائی‌شان در سراسر جهان آنها را خوب می‌شناسند. جنبشهای ضد تبعیض ملی هم که خیلی قبل‌تر خود به میدان آمده‌ بودند. گسترده و تابوشکنانه و دلیرانه حرکت کردند، آنچنانکه «وطن‌پرستان ایران‌زمین» به این نتیجه رسیدند که «ایران‌زمین» از خود مردم ایران بی‌شک لازم‌تر و مهمتر است.
اینجا کردستان است. آنجا آذربایجان. جاری شدن آگاهی جنسیتی به جنبشهای ملی. نگاهداری و پاسداشت بی‌تبعیض «زبانهای مادری»، نگاهداری و پاسداشت بی‌تبعیض «محیط زیست بومی»، «به رسمیت شناختن هویتهای ملی متمایز»، «خودگردانی/فدرالیسم اقتصادی و سیاسی» اینها از «خواستهای زنانه»ی آنان است. پس صف «همه با هم» ناسیونالیستهای ایرانی (در طیفهای رنگارنگ) فشرده‌تر و خصمانه‌تر شد. و آنجا خرمشهر؟ نه محمره! اهواز؟ نه احواز! و بلوچستان؟ آنجا هم که هر چه مدنیت داشت با فرزند خویش، یعقوب مهرنهاد، در طبق اخلاص نهاد و تقدیم «ایران زمین» کرد. این خبرنگار و مبارز مدنی در سال 1378 وحشیانه شکنجه و اعدام شد. بلوچستان دسته دسته در ملاء عام اعدام می‌شود.

خبر اعدام شیرین علم‌هولی و یارانش، یک بار دیگر منگی تاریخی مردمانی را به نام «ایرانیان» به چالش کشید. نه شرمساری، نه سوگواری، تنها واقعیت بود. حرف آخر زده شد. اعدام شدند. زنی جوان و روستائی از کردستان اعدام شد. به جرم عضویت در سازمان پژاک اعدام شد. محروم از سوادآموزی، تشنۀ آموختن و دانستن و زیستن، اعدام شد. بی‌تحصیلات دانشگاهی، به جرم باورها و فعالیتهای سیاسی‌اش، اعدام شد. درس و مشق‌اش را جای دیگر کرد. خارج بود. خارجی بود. یک جسم میهمان/غریبه در تن «جنبش مدنی زنان» بود و اعدام شد. دربارۀ وی همبندانش نوشتند:
«روزی درباره زن و جایگاه آن حرف می‌زدیم که شیرین شروع به سخن گفتن کرد بسیار جالب و زیبا سخن گفت، آگاهی‌های بسیاری درباره تاریخ و جایگاه زن [داشت]، من و بهار با خنده گفتیم: ای ناقلا تو تا حالا که می‌گفتی بی‌سوادی، پس این همه چیز را از کجا می‌دانی، زود باش زود باش، باید خودت لو بدی، کدوم دانشگاه بودی؟
با آرامی و زیبایی همیشگی‌اش خندید و گفت: «اون دانشگاه را شما نمی‌شناسید » (یادواره‌هایی برای شیرین علم هولی: بلند شو شیرین، دلارام علی، 11 مه 2010)
آگاهی جنسیتی، همسان هرگونه آگاهی سیاسی دیگری، دارای فرایندی سیال است و می‌تو‌اند در گسترۀ جنبشهای دیگر، در برابر سنتهای پدر- مردسالار نهفته در همان جنبشها، بشکفد و قد علم کند. تلاشهای زنان برای خودیابی، تنها در جلسات ضدخشونت و گروه‌های سنتی خودیابی فمینیستی که در شهرهای مدرن یافت می‌شود، خلاصه نمی‌شود. شیرین، دختری جوان، اهل یکی از پرت‌ترین، تهیدست‌ترین و بی‌امکان‌ترین جاهای ایران، روستای دیم قشلاق (نزدیک ماکو- کردستان)، به جای ازدواج اجباری در نوجوانی و یا خودسوزی، به یک سازمان چپ زیرزمینی برای آزادی کردستان پیوست. به زندان ‌افتاد و در مسیر این رهائی‌جوئی/خودیابی (به راه خودش) چنان استواری و توانائی‌ از خود بروز داد که همبندانی فمینیست از وی به نام «فرشتۀ نگهبان» و «معلم» یاد کردند.(همانجا)
باکمپین یا بی‌کمپین؟
«بدحجابان» معترض ریخته به خیابانها که بودند؟ «یک میلیون امضاء» حق آزادی پوشش را که بی‌شک خواست بسیاری از زنان در شهرهای بزرگ بود، به بهانۀ آنکه از آن «اکثریت زنان ایران» نیست در بروشور مطالباتی‌اش برجسته نکرده بود. این کمپین اما حوزۀ فعالیتش در ایران به طور عمده در همان شهرهای بزرگ و مدرن بود. پیدا بود که کادرهای حرفه‌ای این کمپین که زنانی مدرن و غیرسنتی بودند، علیرغم خاستگاه و جایگاه طبقاتی-سیاسی‌شان، بار دیگر یکی از بدیهی‌ترین و طبیعی‌ترین حقوق انسانی و نیازهای فردی خویش را به عنوان زن، «به سود منافع اکثریت زنان ایران» مسکوت‌ گذاشته بودند. چرا؟
حرکت «همگرائی» هم که تمرکزش بر «طرح مطالبات در انتخابات» بود، تنها دو خواست را در بیانی حقوقی و بوروکراتیک مطرح می‌کرد و مطلقا اشاره‌ای به مسئلۀ حجاب نداشت:1 – «پیوستن به کنوانسیون رفع تبعیض» 2- «تلاش در جهت رفع قوانین تبعیض آمیز علیه زنان و به ویژه بازنگری و اصلاح اصول ۱۹، ۲۰، ۲۱ و ۱۱۵ قانون اساسی، به منظور گنجاندن اصل برابری جنسیتی بدون قید و شرط»
این «مطالبات» که بیشتر به زبانی بوروکراتیک و حقوقی بیان می‌شد، رو به اولیای امور داشت و نه رو به آحاد ناراضی زنان. روشن بود که اگر بر فرض رئیس جمهوری می‌آمد و پز «تلاش» برای «رفع تبعیض‌ها» را می‌گرفت، مسئلۀ تفسیر قانون و اجرای آن به دست مجریان قوانین جمهوری اسلامی، بر جای خود باقی می‌بود. انواع تبصره‌ها، «مگر»های شرعی، نظارتهای شرعی، اصل ولایت فقیه، خودسری ارگانها/باندها که ذاتی ساختار قدرت سیاسی چند‌گانه در درون جمهوری اسلامی است، هر «اصلاح» حقوقی «روی کاغذی» را پوچ و بی اثر می‌کرد. در تاریخ جمهوری اسلامی ناچیزترین «اصلاحی» به سود زنان صورت نگرفت که چندی بعد با تبصره و تفسیری ناکارآ/بی‌اعتبار/نقض/انکار/لغو نشود. نتیجه؟
در حرکت اعتراضی و توده‌ای پس از انتخابات، زنان «قانون‌گرا»ی «نخبه» و به گونه‌ای قسم خورده به آکسیونهای قانونی و رسمی «یک میلیون امضاء» و «همگرائی» نباید از شعار «رأی من کجاست؟» فراتر رفته بوده باشند.* در غیر اینصورت- دست کم به لحاظ «راهکاری»- شرکت آنان در صف «بدحجابان» معترض و عاصی یک تناقض بزرگ سیاسی می‌بود. در درک آنان که با منطق خودشان منطقی نیز هست، حالا دیگر انتخابات و کمپینی قانونی در کار نبود تا آنان «مطالبات» خاص خود را مطرح کنند. و در پیوند با همین نکته، به کرّات حرفهائی شنیدیم و خواندیم چون سطرهای زیر:


«درست است که در خود تظاهرات‏هایی که در اعتراض به انتخابات برگزار می‏شد، شعارهای مشخص مربوط به زنان داده نمی‏شد، اما اتفاقا چون اعتراض بر سر چیز دیگری بود، عدم طرح این شعارها طبیعی بود. خیلی مصنوعی می‏شد اگر در شرایطی که می‏گوییم در انتخابات تقلب شده و یا این که «رأی من کجاست»، شعار خاص زنان را هم سر می‏دادیم. هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد» (نیره توحیدی، دویچه وله، یکم فوریه 2010 )
اگر «سخن»ها و «نکته‌‌های» زنان «جا» و «مقام»اش در حرکتهای مستقل مردمی نیست، پس کجاست؟ در دفاتر احزاب دولتی، سر میز چانه‌زنی و امتیازدهی با نمایندگان جمهوری اسلامی؟ گره کار اینجاست که در ادبیات این «نخبگان» همواره یک «ما»، یک «زنان»، یک «ایران»، یک «ملت»، یک «جوانان» کلی و تحمیلی وجود دارد که بر روند مستندات جنبش اعتراضی زنان ایران سایه می‌اندازد و در رسانه‌های کلان و تریبونهای بین‌المللی به شکل گمراه‌‌کننده‌ای بار تبلیغاتی را به سود سیاستهای قشری از زنان الیت (صاحب امتیاز) در ایران برمی‌گرداند که طی این سی و چند سال، در امر «لغو قوانین تبعیض آمیز»، در یک دور و تسلسل تکراری و باطل، بی‌هیچ چشم‌انداز واقع گرایانه‌ای، یک گام به پیش و ده گام به پس نهاده‌اند.
کافر همه را به کیش خود پندارد. اگر جریان رسمی «کمپین» و «همگرائی» شعار خاص زنان را در آن روزهای سرنوشت‌ساز سر نداد، نشان بر این نیست که برخی دیگر از زنان کوشنده، همراه با دیگر زنان‌ریخته به خیابانها، شعارهای خاص زنان را بر زبان نداشتند یا اینکه اعتراض آنان بار جنسیتی نداشت. ما البته می‌دانیم که نه «کمپینی‌ها» و «همگرائی‌ها» کافر هستند و نه جنبش زنان ایران، جنبشی مذهبی است. افزون بر آن، این تنها محتوای شعارها و مطالبات نیستند که به اعتراضهای زنان معنا می‌بخشند، بلکه شیوۀ گام نهادن زنان به فضا و صحنۀ عمومی مبارزات و فرم زبان اعتراضی آنان نیز می‌تواند ویژگی خواستهایشان را بیان کند. همین «بدحجابی» یک نخ مانده به «بی‌حجابی»، همین شکستن دیوار جدائی جنسیتی در مکانهای عمومی، در روز روشن، پیش چشم نیروهای انتظامی، کافی بود که بر جلوه‌هائی از این تظاهرات مهر اعتراض زنانه و برابری‌خواهی را بزند. به این نشانه‌ها، شعارهائی چون «حجاب اختیاری حق زن ایرانی» و «ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم» را هم اضافه کنیم. پیامی که سه دهه در مقاومتهای پراکنده اما پیگیرانه علیه حجاب اجباری و جداسازی جنسیتی نهفته بود، اینک همزمانی و میدان عمل همگانی می‌یافت. در این بزنگاه حساس تاریخی «نخبگان» یا غایب بودند یا اگر حاضر بودند، از «رأی من کجاست؟» دل نکندند یا اگر دل کندند، مطلقاً بی‌برنامه و گیج به نظر می‌رسیدند. جای نکوهشی هم نیست در اینجا. دریافتن آن فرصت تاریخی در چشم‌انداز کار و برنامۀ زنانی نبود که امیدشان به جابجائی باندهای حاکمان جمهوری اسلامی برای «اصلاحات» بود. دریغا که از پس این «گامهای سنجیدۀ قانونی» نفراتی از آنان می‌بایست گذارشان به زندان و تبعید می کشید فعالیتهای «غیرقانونی» می‌کشید.
در یک کلی گوئی دیگر، شیرین عبادی مدعی شد که زنان ایران «درخواستهای مشخص» خودرا در جریان انتخابات و مذاکراتشان با کاندیداهای ریاست جمهوری با ساختن «گروه همگرایی زنان» و شعار «پیوستن به کنوانسیون بین‌المللی رفع تبعیض از زنان» مطرح کردند و جنبش اعتراضی اخیر دیگر جای «سهم‌خواهی» زنان نبوده و نیست. در این تعبیر «سهم خواهی» زنان ایران به سود «وحدت کلمه» برای «ابطال انتخابات» و پشتیبانی از موسوی و کروبی و شرکاء (رفسنجانی) از برنامه خارج می‌شود، («جنبشی که فراموش نشود حتماً ثمر خواهد داد»، گفتگو با شیرین عبادی، دویچه وله، 12 ژوئیۀ 2009)
می‌بینیم که مشکل خود-نماینده-پنداری زنان تریبون‌دار برای جنبش زنان ایران تا چه حد جدی است. واقعیت این است که با وجود اعمال نفود و تبلیغات گرایش سبز (دولتی) «سهم خواهی» زنان در نوع حضور و برخی شعارهایشان آشکار بود. آنچه که در خیابانها شنیده نمی‌شد، صدای بیانیه‌های بوروکراتیک و الکن «قانونی» بود که به نام کل «‌زنان ایران» در هم‌پیمانی با بخشی از روحانیت و حاکمیت اسلامی صادر شده بود. زبان و ادبیات «کمپینی» در ایران برای ائتلاف و چانه‌زنی با مراجع تقلید و مجلسیان اسلامی و دولتمردان جمهوری اسلامی تنظیم شده بود و نه برای جذب انرژی اعتراضی زنانی که هم «زیر پوست» و هم «روی پوست» شهرهای بزرگ موج می‌زد. سه دهه تمرد از حجاب اسلامی و مقاومت در برابر آن را «نخبگان مدنی» جنبش زنان نخواستند دربیابند و بدین ترتیب گسست آشکارشان را با یکی از اصلی‌ترین خواستهای زنان ناراضی و معترض در ایران و در سراسر دنیای تبعید و مهاجرت ایرانیان به نمایش گذاشتند.
مجموعۀ خبرها، گزارشها و سیر رویدادها نشان ‌داد که زبان اعتراضی آن «بدحجابان» ریخته به خیابانها از سنت و ادبیات «کمپین» و «همگرائی» برنخاسته بود. تمرد از قانون اساسی جمهوری اسلامی شیوۀ رسمی و سنتی کمپینی‌ها نبود و «فعالیت مدنی» نیز در مرزهائی که اینان خودسرانه تعیین می‌کردند و به آن نام «مدنی»/»خشونت آمیز» می‌دادند و می‌دهند، معنا می‌یافت. حضور ناگهانی و «بی‌مجوز» این همه انسان متعرض در خیابانها نه تنها برای لایه‌های گوناگون رژیم، بلکه برای همۀ کسانی که درجۀ آگاهی و میل به تغییر را در مردم از تعداد امضا‌های جمع شده برای کمپین‌ها ارزیابی می‌کردند، غافلگیر‌کننده بود. «کمپین یک میلیون امضاء» در آن زمان می‌رفت که سه ساله شود و با همۀ جوایز و تبلیغات و پشتیبانی‌های گستردۀ محافل بین‌المللی و اینترنتی هنوز نتوانسته بود «یک میلیون» را دست کم روی کاغذ یا حتا با کلیک در اینترنت، با خود همراه کند. سرکوبها و دستگیریهای مستمر کادرهای کمپینی (هفتاد/هشتاد/نود/صد نفری؟) یکی از موانع برای جمع کردن امضاها در ایران بود. اما گاه در لابلای اظهارات و علت‌یابی راهبرانی از این کمپین می‌شد شنید که خود مردم هم تمایلی به پیوستن نداشتند. در وبلاگی خواندم:
» پروین[اردلان] گفت که ما وقتی کمپین رو شروع کردیم فکر می‌کردیم که تو چند ماه کار تمومه و یه میلیون امضا که کاری نداره که! اونم تو کشوری که هفتاد میلیون جمعیت داره و تازه چندین میلیون هم جمعیت خارج نشین داره که اغلب با این تبعیض ها مخالفن … ولی نشد. [….] خیلی ساده گفت این ننگه برای ما و برای جامعه به اصطلاح فرهنگی ما و خیلی نالید از این ملت ایران که از هر هفتاد نفرشون حتی یکی هم پیدا نمی‌شه که به برابری و حقوق اولیه انسان‌ها اعتقاد داشته باشه!»(وبلاگ نظرآباد، http://myopinions.persianblog.ir/1388/8/)
مضمون این نقل قول که منبع آن غیررسمی است، نباید دور از دیدگاه برخی از فعالان کمپین باشد و می‌بینیم که در تضاد با باور و تصویری قرار می‌گیرد که کمپینی‌ها از درجۀ آگاهی زنان ایران بر حقوق خود و آمادگی آنها برای تغییر شرایط تبعیض‌آمیز، در رسانه‌ها به دست می‌دادند. کدام یک به واقعیت نزدیک بود؟ رشد و رونق کمپین در ایران یا بی‌اعتقادی اکثریت مردم ایران به «حقوق اولیۀ انسانی»شان؟

مستندات و رویدادهای همۀ این سالها نشان می‌دهد که این قطب‌گرائی در تحلیل شرایط فرهنگی- سیاسی جامعۀ ایران یک‌خطی، ذهنی و اغراق‌آمیز است. نه «کمپین» در ایران چنان رشد و رونقی داشت که ادعا می‌شد و نه امضاء نکردن بیانیۀ آن، سندی برای ضدیت بی‌چون و چرای اکثریت مردم ایران با «حقوق اولیۀ انسانی» است. پرسش این است که اگر اکثریت زنان ایران اعتنائی به حقوق انسانی خود ندارند، چرا همۀ این سالها در برابر تهاجم به این حقوق، دست به مقاومت و اعتراض فردی و پراکنده یا جمعی و گسترده زده‌اند؟ وجود این همه گشتهای ارشاد در شهرها نشانۀ چیست؟ «سه هزار مورد تخلف ازحجاب شرعی» تنها طی یک روز در فرودگاه تهران از چه نیاز و کنشی بر می‌آید؟ «جنبش زنان ایران» کجاست؟ سر قفلی‌اش دست چه گرایشی است؟ و بارزترین تصویر «میلیونی‌اش» در چیست؟ آیا سر باز زدن زنان و مردانی از رعایت قوانین ضدانسانی جمهوری اسلامی، مبارزۀ مدنی نیست؟ آیا به کرسی نشاندن آزادیهای فردی‌ (با چنگ و دندان) برخاسته از یک نیاز حیاتی و ضرورتی اجتماعی نیست؟ آیا دیگر وقتش نرسیده که فعالان بلامنازع تریبون‌دار، سویه‌ها و دیدگاههای فردیشان را با «ما زنان ایران …»/»ما ملت ایران…»، «ما جوانان ایران «، «ما نسل پس از انقلاب…» بیان نکنند؟ آیا سزاوار است که صداها و تجربه‌های متنوع و متمایز هزاران هزار زن سالخورده و میانسال و جوان ایرانی در مقاومت علیه آپارتاید جنسی، تنها به یکی از جریانها که به شدت خودمحور و خودبین است، فروکاسته شود؟
در مورد «کمپین یک میلیون امضاء» هنوز یک برآورد تحلیلی جامعه‌شناختی، با مستندات قابل تکیه، آمار دقیق تعداد امضاء کنندگان، آمار دقیق خودداری از امضاء، محل زندگی هر یک از افراد، شغل آنان، سن آنان، شکل ثبت امضاءها («چهره- به- چهره»/اینترنتی) و… انجام نشده تا ما بتوانیم با تکیه بر آن، بر ظرفیتهای واقعی اینگونه شیوه‌های فعالیت در ایران امروز آگاهی یابیم. تناقض در اینجاست که کمپین‌های قانونی و علنی (بنا بر قاعده) ساختارهای باز و شفاف دارند و منابع و اطلاعات باید در دسترس عموم مخاطبان قرار بگیرد. در خود ایران اما، فعالان این حرکت وفادار به قانون اساسی رژیم، زمانی که خواستند با «تودۀ» مخاطبان ارتباط برقرار کنند، ناگزیر از «مخفی‌کاری» و فعالیت «نیمه‌مخفی» شدند و این در تناقض آشکار با روح و هدف اینگونه آکسیونهای قانونی روشنگرانه است که پیشتر در مراکش تجربه شد و یا در کشورهای دمکراتیک غربی انجام می‌شود. پرسش نهائی: جای این «کمپین» در خود ایران (در میان غیر‌کادرها و انسانهای بیرون از دنیا و مافیها یا مافیای «اصلاح‌طلبان») تا چه اندازه باز شد؟ از زبان سیمین بهبهانی در این باره می‌خوانیم:
«امضاهای این کمپین یک میلیون امضاء به هر عدد و رقمی برسد مهم نیست، مهم این است که تاکنون در دنیا و در ایران جای خودش را باز کرده و شخصیت خودش را نشان داده به دنیا» (گفتگوی منصوره شجاعی با سیمین بهبهانی، 1 بهمن 1387 ، مدرسۀ فمینیستی)
این گونه استدلالها اما بیشتر سوی تبلیغاتی دارد تا اطلاع‌رسانی مستند و روشنگری جدی. تجربه و ماحصل رویدادها نشان داد که دربارۀ گسترش و عمق حرکتی چون «کمپین یک میلیون امضاء» در ایران اغراقهای تبلیغاتی شده بود. تا پیش از انتخابات دور دهم، «کمپین» با تودۀ میلیونی فرضی خویش که در ایران زندگی می‌کند، پیوندی برقرار نکرد. این حرکت با نفوذ بلامنازع‌اش در رسانه‌های کلان و در محافل رسمی بین‌المللی، بیرون از ایران صدا کرد، اما نه در «داخل» و نه در «خارج» امضاها جمع نشد. چرا؟ اگر خطر «هزینه دادن» و موانع رژیم تنها عوامل بوده باشند، باید پرسید که چرا در سال گذشته همان «تودۀ میلیونی» با هویت سیاسی متمایزی آمادگی گذشتن از خط قرمزهای شرعی و قانونی نظام را به نمایش گذاشت؟
چگونه بود و هست که زنانی خطر کردند و می‌کنند، در برابر چاقوکشان و هفت‌تیرکشان رژیم، هنوز نافرمانی و «بدحجابی» می‌کنند اما «مطالبه‌های قانونی و سنجیدۀ» «کمپین» را با «راهکارهای کم هزینه‌تر» در درون نظام جستجو نکردند و نمی‌کنند؟ آیا باز هم نباید باور کرد که این «تودۀ میلیونی» مورد خطاب کمپین، از حاکمیت مذهبی گسسته است و حاضر نیست زیر پرچم موسوی‌ها، کروبی‌ها و رفسنجانی ها به دنبال حقوقش بدود؟ این زنان شاید برای یک جمهوری اسلامی «کمی کمتر مستبد» از روی ناچاری و بی‌آیندگی بروند «رأی» هم بدهند، اما «هزینه»؟ اگر مجبور شوند، آری. اما تنها برای خواستهای ملموس خودشان و به سبک و زبان و راه خودشان!
سوی دیگر مسئله این است که مشکل «بدحجابی» برای رژیم هرگز محدود به زنان غیرمذهبی و شهرنشین طبقۀ متوسط نبوده و نیست. کمتر کسی این واقعیت را می‌بیند و به آن اشاره دارد که حتا زنانی روستائی و (به اصطلاح کلی‌بافانه) «سنتی»، با «بدحجابی» خود، بی‌اعتنائی‌شان را به اصل «حجاب اسلامی» آشکار کردند. پوشش، رفتار و خوی زنانۀ آنان نه در قالبهای فرهنگ استبدادی و زورچپان شدۀ پهلویها می‌گنجید و نه در متر و اندازۀ نظام جمهوری اسلامی جا می‌افتد. زنان کرد، زنان ترکمن، زنان قشقائی، زنان بختیاری، زنان روستاهای گیلان و مازندران و… در پوششهای ملی و بومی‌شان، یا حتا زنان ژنده‌پوش خرابه‌نشین در حاشیۀ شهرها که دیروز تنها «امل» و «غربتی» بودند، امروز براستی «بدحجاب» هم هستند. نوع و درجۀ جداسازی جنسیتی در فرهنگهای (ملی، بومی، مذهبی، طبقاتی) درون ایران هرگز یکسان نبوده، شکلها و درجۀ محدودیتهای زنان ایران نیز، بنا بر خاستگاه طبقاتی- فرهنگی‌شان، بسیار متفاوت بوده است. با اینهمه کسانی که «رعایت حجاب شرعی» را به عنوان «واقعیت جامعۀ اسلامی ایران» به رسمیت می‌شناسند و بر آن گمان‌اند که فرهنگ عرفی و اسلامی «کل جامعه»، مانع از طرح شعار «آزادی پوشش» می‌شود، نه تحلیلی جامعه‌شناختی بر پایۀ آمار و مستندات در این باره ارائه می‌کنند و نه مواردی را می‌بینند که کلی‌گوئی‌های ایشان را دربارۀ جامعه و فرهنگ ایران در هوا معلق می‌سازد.
بیا اعتراف کنیم
این سطرها را نمی‌نویسم تا در بازخوانی رویدادها «کمال‌جوئی» کنم. مقاومتها و اعتراضها را نبایست ایدآلیزه کرد و یا آنها را استریل و مصون دید. روشن است که «بدحجابهای» شهری، لزوماﱟ زنانی گسسته از ساختارها، پندارها و کلیشه‌های مردسالاری نیستند. آنها چه بسا سر در پی وعده و وعیدهای احمدی نژاد و مشائی‌ هم بگذارند. همین تودۀ زنان «بدحجاب» ایرانی – خودفریبی چرا؟- همین «ما»ی فمینیست، همین زنان هنرمند پرآوازه، همین «من ِ زن ِ نگارنده» با همۀ نقد و اعتراض و ادعا، حامل تناقضها و تضادهای معرفتی و فرهنگی عمیق هستند. طبیعی هم هست. ما همه هنوز در امتداد متنهای تبعیض‌آمیز مردسالاری تکاپو می‌کنیم. جنبشهای زنان جریانهائی پرتلاطم، سیّال و زنده‌ هستند. می‌توان در این مسیر بسوی تغییر واقعی بسود زنان جهید یا در گندچاله‌های مردسالاری به نام «پیشروی» لافزنانه در جا زد. با اینهمه، باید گفت که مرور مستندات سه دهه حضور خستگی‌ناپذیر «بدحجابان» در ایران، واقعیت نارضایتی شدید و سرپیچی آشکار جمعیت وسیعی از زنان ایران را از قانون «حجاب اجباری اسلامی» ثابت می‌کند. هیچ یک از جریانها و نهادهای سیاسی اپوزیسیون، در پیدایش این پدیده نقش نداشته‌اند. «بدحجابی» یک واکنش طبیعی و دفاعی انسانی است نسبت به کنترل بدنی و جنسی زنان. حرکتی است از درون جامعه به بهای شلاق، کتک، آزار جنسی، جریمه، بیکاری و انواع پیامدهای دیگر. ندیدن این فاکت صریح و ساده بر «مدنیت» جنبش زنان نمی‌افزاید. باید اذعان کرد که امروز رئیس جمهور احمدی‌نژاد پیام «بدحجابان» را بسی بهتر از برخی الیتهای زن در داخل، به سود مطامع خویش دریافته است.
به عنوان یک زن تبعیدی باید اعتراف کنم که به گسترش حقیقی «کمپین یک میلیون امضاء» در ایران تا اندازه‌ای متوهم شده بودم. من بر سیاستهای توهم‌زا، تاکتیکها/استراتژیهای فرسایشی چون «همگرائی» و «مطالبه‌محوری قانونی»در جمهوری اسلامی نقد جدی داشتم. با این حال زیر نفوذ «گفتمان غالب» رسانه‌ای قرار گرفتم. ما، یعنی «زنانی خارج کشوری»، که گاهی در تماسهای فردی و فامیلی با تهران از «کمپین» خبری می‌گرفتیم، درمی‌‌یافتیم که خواهرها و خاله‌ها و عمه‌ها و مادرهامان هنوز حتا نامی از «کمپین» به گوش‌شان نخورده، با اینهمه هنگامی که یک سال پیش [حالا دیگر دو سال پیش] زنانی خشمگین در اعتراض به حاکمیت به خیابانها ریختند، منتظر بودیم صدای «هزاران» فعال و هوادار رسمی و غیر‌رسمی «کمپین» را در این اعتراضها بازشناسیم.
ما بیانیۀ «کمپین» را امضا کردیم یا نکردیم. اما «کمپین» نه به تاریخ میلیونها زن ایرانی علیه حجاب اجباری گردن نهاده بود و نه سه دهه کشاکش و ایستادگی زنان بر سر آن را در «داخل» و «خارج» به رسمیت می‌شناخت. «کمپین» «شهرزاد قصه‌گو»ئی بود که به ریش مراجع تقلید مطلوبش بسته مانده بود و همزمان لاف استقلال از مذهب و قدرت را می‌زد، به «خردمندی» خویش چه بسیار می‌نازید و همزمان «جنبش ضدحجاب» را نادیده می‌گرفت یا حقوق و نیازهای بدیهی، انسانی و بلاواسطۀ من ِ زن ِتبعیدی «خارج کشوری» را به صراحت «غیرعقلانی» می‌خواند. سرنوشت و خواستهای این «زن» «زیاده‌خواه/تمامیت‌خواه» که حجاب اجباری و تبعیض را نمی‌پذیرفت و خواهان برگشتی شرافتمدانه به میهن خویش بود، می‌بایست عجالتاً، یعنی تا محو کامل فرهنگ مردسالاری در جامعۀ ایران، حذف و به بایگانی تاریخ سپرده می‌شد، تا مبادا «مطالبات مدنی» صدمه بیند و جنبش، نغوذبالله، «رادیکال» شود. دو نسل از زنان روشنفکر تبعیدی ‌و مهاجر می‌بایست حقوق بدیهی خویش را نسبت به زادگاه و ریشه‌هاشان مسکوت می‌گذاشتند تا «خردمند» شمرده شوند.
«نخبگانی» که در «چهارچوبهای مدنی» نظام حرکت می‌کردند، نمی‌خواهند بدانند که آنها به یمن همان «قانون‌شکنی‌ها» یا همان رادیکالیسم زنانۀ رو به رشد بود که می‌توانستند در برابر جناحهائی از رژیم مانورهائی دهند و امتیازهائی گیرند. بیا اعتراف کنیم که بدون پیشینه و زمینۀ یک جوشش مستقل برای انقلاب، هیچ نظامی دست به اصلاحات به سود زنان نزده است، دیگر چه برسد به جمهوری اسلامی که حتا یک انتخابات شبه‌آزاد را برای «خودی»های از فیلتر گذشته‌اش هم برنمی‌تابد! تاریخ جنبشهای زنان نیز گواه این مدعاست. بیا و اذغان کن، نه برای گوش کشیش، برای بازنگری خودت در «اصلاح‌طلبی»، اگر که هنوز بدان دلبسته‌ای! ناشکری چرا؟ بی‌رادیکالها و بی‌»قانون شکنی» میلیونها انسان عاصی و ناراضی در ایران، جمهوری اسلامی برای «گفتمان اصلاح‌طلبی» و «همگرائی» تو تره هم خرد نمی‌کرد. رادیکالیسم برای اصلاحات حقیقی و چانه‌زنی و امتیاز‌گیری تو لازم است.

در کشورهای غربی، مبارزات زنان در نهادهائی براستی مدنی و قانونی ممکن شد زیرا جنبش زنان، تاریخ دو قرن مبارزۀ سیاسی رادیکال را پشت سر داشت، با هویت و امضای خود در انقلابات بزرگی شرکت کرده بود، به پیروزی رسیده بود و تأثیرگذار شده بود. آنها با راه‌اندازی نخستین امواج اعتراضی، به ناگزیر با سرکوب حاکمان و دولتها روبرو شدند. در انقلاب فرانسه «برابری زن و مرد» تبدیل به موضوع نمی‌گشت اگر که زنان معترض «بدنام» و «جوراب آبی» فرانسوی فعالانه در آن شرکت نمی‌جستند. «المپ دو گاژ» زن هنرمند و روشنفکر فرانسوی که در نمایشنامه‌اش مسئلۀ برده‌داری استعمارگران را سوژه کرد و از اینرو سر و کارش به زندان باستیل هم کشید، به نام زنان و برای حقوق زنان به انقلاب پیوست و هم او بود که توانست دو سال بعد (1791) «بیانیۀ حقوق زن به عنوان شهروند» را بنویسد.

اینجا، بیش از همه در اروپا، فضاها و نهادهای قانونی بسیاری در اختیار نیروهای اپوزیسیون دولتی، غیردولتی و حتا ضد‌دولتی است. در اروپا شوراها و کمونهای شهرها هنوز تا اندازه‌ای دارای قدرت سیاسی مستقل نیز هستند و به منابع و بودجه‌های دولتی برای فعالیت دسترسی دارند. اینجا، در دل سرمایه‌داری، کانونهائی شورائی برای کنترل شهروندی، هر چند بسیار محدود، شکل گرفته، آنها مانند دهه‌های شصت و هفتاد نفود ندارند، اما باز هم شهروندان در برابر کنترل دولتی بی‌قدرت نیستند. اظهر من الشمس است که برای رسیدن به همۀ این حقوق سیاسی سرسختانه (آری با چنگ و دندان و تلفات) مبارزه شده و برای نگاهداری آنها همچنان مقاومت و مبارزه می‌شود. در اینسوی دنیا نیز، یک گام پس‌نشستن از دستاوردها و حقوق بدیهی شهروندی به معنای از دست دادن یا محدودتر شدن فضای آزاد برای زندگی سیاسی و فردی است. اینجا هم همان قانونمندی حاکم است: بیشتر بخواه تا کمتر از دست دهی!
و سرانجام چرا نگوئیم و نبینیم که جهش خودآگاهی جنسیتی در میان زنان ایران بسته به زنجیره‌ای از دگرگونیها و خیزشها در سطح ایران، منطقه و جهان بوده و هست که رژیم ناتوان از مهارشان است. سیاسی شدن جامعه، تجربه‌های یک نسل انقلابی آزادیخواه در شکست انقلاب دمکراتیک 57، شکوفائی جنبش زنان ایرانی در خارج کشور، ناممکن بودن قطع جریان فرهنگی/اطلاعاتی ایران با جهان امروز، تلاشهای مهاجران و تبعیدیان سیاسی ایرانی در سه دهه اخیر و تهاجم لجام گسیختۀ اسلام سیاسی به حقوق زنان، انگیزۀ کافی به این جهش داد.
در امتداد دیروز
بیم و امید دیروز در امروز امتداد یافته، همۀ فرصتها، خواستها و موانع برای زنان سرجایش است. چیزی کم نگشته، بل فزونی هم یافته. روشن‌تر، عمیق‌تر، حادتر و خونین‌تر هم گشته است. همان دست «نوازشگر» پدرانه هنوز بر سر جنبش زنان ایران سنگینی می‌کند و در تعیین سرنوشت آن با همۀ توان مداخله‌گر است. روند تعمیق جنبش زنان که کمترین پیامد بنیادی‌اش پیش کشیدن اصل «جدائی دین از دولت» است، هنوز با «مصالح بین‌المللی» آشکارا در تضاد می‌افتد. آیا بار دیگر زنانی «روشنفکر»، «فمینیست» و «سکولار» به زیر «قبا» یا»فراک» پدران مرتجع خود خواهند خزید؟ اگر نخواهیم طمعی بر معجزات تاریخی ببندیم، پاسخ بر ما روشن است. ما از موانع انقلاب 57 گذر نکرده‌ایم. تمام آن «نخبگانی» که تاکنون خودسرانه به عنوان «صدای اکثریت زنان ایران» به میدان آمده‌اند و نیازهای نیمی از جمعیّت ایران را به شکلی ناقص، یکدست‌نما، یکسویه، یک بعدی، نا‌مستند و تبلیغاتی دایگی کرده‌اند، در این فرایند تا اطلاع ثانوی، به زیر قبای (یا شاید هم به زیر فراک اسلامی) دولتمردان «سبز» خود خواهند خزید. چه بود شعار دسته‌ای از زنان «غیرچادری» که مقلد مراجع اسلامی هم به نظر نمی‌رسیدند و با اینهمه در تظاهرات «روز قدس» تهران آن شعارها را دادند؟ چه بود شعارشان؟ «مراجع واقعی: منتظری، صانعی»؟! («گزارش ارسالی برای نشریۀ دانشجویی بذر»، 28 شهریور 1388)

پانویس
* کاربرد واژۀ «نخبگان»در بسیاری از متنهای رسانه‌ای توهم‌‌زاست. در فارسی «نخبه» به کسی گویند که بهتر و برتر و برگزیده باشد. مخاطبانی از خود می‌پرسند آیا نمونه‌هائی که بسیاری از رسانه‌های امروزی به عنوان «نخبگان» معرفی می‌کنند، می‌توانند مصداق درستی برای این واژه‌ باشند؟ گویی این واژه را بجای «الیت» بکار می‌برند که در زبان فرنگی، در معنای نخست، به کسی اطلاق می‌شود که برخوردار از مزایای ویژۀ رده بندیهای روشنفکری، اجتماعی و اقتصادی است. به مفهوم دقیقتر «الیت» کسی است که برخوردار از «امتیازات ویژه» اجتماعی است. در این کاربرد حتا در زبان فرنگیها هم «الیت» باری منفی دارد زیرا نشانه‌ایست از گونه‌ای فرهنگ استوار بر تبعیضهای اجتماعی و حقوقی.


هایده ترابی
July 22, 2011



قیام ملی سی تیر بزرگترین درسی بود که به ملت های در بند استبداد و استعمار داده شد

ژوئیه 23, 2011 بیان دیدگاه
در روز بیست و پنجم تیرماه یکهزار و سیصد و سی و یک خورشیدی دکتر محمد مصدق بزرگمرد تاریخ ایرانزمین و خاور میانه ، بعلت دخالت شاه در انتخاب وزیر جنگ که طبق قانون اساسی کشور از وظایف نخست وزیر و رای موافق مجلس می باشد ، از مقام خود استعفا داد . شاه احمد قوام السلطنه را به نخست وزیری منصوب نمود . احمد قوام طی اعلامیه ای تهدیدآمیز از مردم خواست دست از مبارزه برداشته و خاموش شوند و تابع اوامر دولت گردند و در خاتمه چنین بیان داشت: 

» به عموم اخطار می کنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت ازاز اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است . کشتی بان را سیاستی دگر آمد 27/4/1331 رئیس الوزراء – احمد قوام»

مردم ایران از همان فردای کناره گیری دکتر مصدق از مقام نخست وزیری به بپا خاسته و به سرعت جنبش مقاومت در سراسر کشور گسترش یافت . در روز های 26 و 27 و 28 تیرماه نیروهای نظامی با پشتیبانی یگان های زرهی در نقاط حساس تهران مستقر شدند .

مردم با همبستگی و اتحاد گسترده با شعار

«یا مرگ یا مصدق«

در سی یم تیرماه ، قیام ملی را به اوج خود رساندند . در اجرای فرمان ! نیروهای نظامی به صفوف متشکل مردم یورش برده و تظاهرکنندگان را به رگبار بستند ولی مردم با دست خالی ولی با عزم آهنین به مقاومت خود در برابر نیروهای نظامی پرداختند تا جائی که در اثر ایستادگی و مقامت سرسختانه مردم ، نیروهای نظامی مجبور به عقب نشینی شده و به پادگان ها باز گشتند و انتظامات شهر به دست مردم افتاد .

در اثر همبستگی و اتحاد کلمه ، دربار مجبور به عقب نشینی گردید و بار دیگر دکتر مصدق به مقام نخست وزیری بازگشت . این پیروزی در اثر یکپارچگی و اتحاد ملت ایران انجام گرفت .

دول استعمارگر که در اثر این پیروزی ملت ایران منافع نامشروع خود را نه تنها در ایران بلکه درسراسر خاورمیانه و شمال افریقا در خطر دیدند ، بفکر چاره افتادند و چاره را در اختلاف انداختن در بین گروه های سیاسی یافتند و از همان فردای شکست دست بکار شدند تا بنا بر مثل ما ایرانیان » اختلاف بیانداز و حکومت کن » نخست وارد مذاکره با روحانیون شده و توانستند آنها را با وعده های باب میل ، علیه حکومت ملی ایران بویژه شخص دکتر مصدق بر انگیزانند که میتوان در این مورد به جمعی از آیات عظام چون سید ابوالقاسم کاشانی ، محمد بهبهانی ، شیخ احمد کفائی خراسانی ،شیخ بهاءالدین نوری و در خفا آیت الله العظمی بروجردی ، حجت الاسلام شمس قنات آبادی و محمدتقی فلسفی ، گروه فدائیان اسلام ، مجمع مسلمانان مجاهد .همچنین خودفروختگانی چون دکتر مظفر بقائی ، حسین مکی ، حائری زاده ، علی زهری ، میراشرافی وکانون افسران بازنشسته

و… اشاره نمود که علیه نهضت ملی ایران وارد میدان شدند تا فرامین سازمان های اطلاعاتی آمریکا و انگلستان را مو به مو بمرحله اجرا در آورند . با افسوس بسیار پادشاه ایران هم در این توطئه ننگین علیه منافع ملت ایران حاضر به همکاری با بیگانگان شد . در این باره شخص محمد رضا شاه در آخرین کتاب خود » پاسخ به تاریخ » به همکاری خود با مامور سیا اشاره نموده است و خواهرش اشرف پهلوی با شهامت بیشتری به نقش خود درهمکاری با ماموران اطلاعاتی آمریکا و انگلستان در این خیانت بزرگ در کتاب » چهره هائی در آینه » اشاره نموده است . نتیجه آن شد که امروز شاهد آن هستیم . آنچه امروز در کشور بلا زده ما می گذرد از نتایج کودتای بیست و هشت مرداد است .

هم میهن 

بیخود نگفته اند که » گذشته چراغ راه آینده است » سه دهه است که ملت ایران تحت حکومت استبداد مذهبی دست و پا می زند ملتی که در فرهنگ پر بارش حتا آزردن موری را منع نموده است تا چه برسد به دست و پا بریدن و سنگسار کردن انسانها آنهم در معرض عمومی . انقلابی که زیر نام مستضعفان انجام گرفت تا آب و برق و اتوبوس را مجانی نموده و همه را صاحب خانه نماید امروز اکثر مردم در فقر و فاقه به سر می برند و اقلیتی در ناز و نعمت وبا ثروت های قارونی در عیش و نوش روز را به شب و شب را به روز می رسانند . خانواده روحانیون و وابستگانشان روز به روز ثروت های باد آورده خود را به شیخک نشین های جنوب خلیج همیشه فارس و دیگر کشورهای جهان انتقال میدهند. فحشا و اعتیاد و ارتشاء و رانت خواری چنان جامعه را در برگرفته که نمونه آن را در سراسر جهان کمتر می توان یافت . این بود عدل علی که دستاربندان مرتب از آن بر سر منبرها تعریف می کردند . حکومتی که امروز بر ایران حاکم است درست نمونه حکومت حجاج ابن یوسف بلکه صدبار جنایتکارتر ازآن است.

هم میهن گرامی

ما باید از سی یم تیر تجربه آموزیم و از پراکندگی که خواست نظام ولایت فقهاست در آئیم و یکپارچه شویم . در سی تیر همبستگی ملت دول استعمار گر را به زانو در آورد و پراکندگی ما کودتای بیست و هشت مرداد را بوجود آورد کودتائی که ما هنوز داریم چوب آنرا می خوریم . نظام حاکم بر سرزمین نیاکان ما با سیاست مزورانه هرروزه اختلاف بین ما را افزایش می دهد بجای اینکه در کنار هم قرار بگیریم و دست در دست هم نهاده کشورمان را از زیر سلطه مشتی جنایتکار حاکم برکشورمان رهائی بخشیم بجان هم افتاده و سعی می کنیم بهر وسیله که شده همدیگر را از صحنه خارج کنیم . روز به روز بر جدائی ها می افزائیم تا نظام حاکم همچنان جنایت های خود را ادامه دهد . بیائیم از قیام سی تیر درس بگیریم و دست در دست هم گذاریم . آذری ، کرد ، بلوچ ، فارس ، خراسانی ، مازندرانی ، گیلانی ، خوزستانی و…، با هر دین و آئینی که داریم… همه اعضای یک خانواده هستیم و در اداره کشورمان به یکسان شریک و سهیم هستیم . اختلافات دشمن شاد کن را کنار بگذاریم و با هم شویم و میهن در بند خود را از وجود دشمنان و جنایتکاران خون آشام رها سازیم . این پیروزی فقط در یگانگی ما امکان پذیر است و بس .

   مهران ادیب
July 22, 2011




یک رنگی" موضع و ابزار مبارزه، اساس براندازی "

ژوئیه 22, 2011 بیان دیدگاه

تجربه ی انقلاب 57 و بلایای پس از آن، به خوبی گواه این است که آنچه سبب انقلاب به سود آخوندها شد، بیش از آنکه نتیجه ی عمل «اکثریت نادان» باشد، برآیند بی فکری، بی عملی و خردباختگی «اقلیت خائن» بود. آنها که رخت سیاسی بر تن کرده بودند و فکر می کردند که همه چیز را می دانند –بر خلاف توده ی مردم که به ندانستن خود آگاه بودند- در آن دوره، بسیاری از کسانی که زبان به اعتراف و نقد بر «خمینی پرستی ِ روشنفکران» آن زمان (اقلیت خائن) گشودند، از سوی همین گروه به خاموشی وادار شدند و هر کسی را که اندک دلی برای فردای ایران می سوزاند، با این شعار که «حالا وقتش نیست!» به سکوت کشاندند.

شگرد روشنفکران و مخالفان حکومت پهلوی در آن زمان، به کار بردن «دروغ» و «چند رنگی» در مبارزه ی سیاسی بود. دیری نپایید که این گروه ها که خوشبینانه خود را خاک پای خمینی کرده بودند و برای آمدنش (بدون هیچ احساسی جز کینه با نام ایران و میل به کشتار و خونریزی) فرش قرمز پهن کرده بودند، و به خیال خام خود می خواستند از او به عنوان ابزاری برای رسیدن به قدرت استفاده کنند، شکست خوردند و بجای شراکت در حکومت، روانه ی چوبه های دار و جوخه های مرگ شدند.
 
آیت الله خمینی، که بنیان حکومت را بر دروغ و پیمانشکنی و چند رنگی نهاد (یعنی همان صفت هایی که از دیرباز در ایران باستان، به عنوان دشمنان ایران تلقی شده اند)، به همه ی گروه های مخالف شاه، «نارو» زد و یک شبه، حکومت را در سینی طلا از نیروهای مخالف و رؤسای غربی که طرح روی کار آمدن یک رژیم بنیادگرای مذهبی را زده بودند، تحویل گرفت و به کینه ی دیرین خود برای نابود کردن سرزمین ایران و دستاوردهای پهلوی ها، جامه  ی عمل پوشاند.


 ابزار خمینی برای رسیدن به قدرت و تشکیل نظام سراسر دروغش، «دروغ و دورنگی» بود. بی گمان چنین حکومتی همانگونه که روزی خوشبین های هوادارش را (که آنها هم از آلترناتیو و ابزار و مواضع دروغ و فریب استفاده کرده بودند، از سر راه برداشت) بخاطر ماهیتش، دیری نخواهد پایید و دوره ی سیاه آن به پایان خواهد رسید. اما نکته در اینجاست که از پس ِ آن دوره و آن اشتباهات، گروه های مختلف چه تجربه ای اندوخته اند؟ و آیا باز هم باید شاهد تکرار و «دور باطل» تاریخ باشیم؟

در جریان جنبش سبز نیز گروهی اینگونه چو انداختند که از راه اصلاح طلبان معتقد به نظام اسلامی، همچون مهندس موسوی و شیخ مهدی کروبی، می توان گام به گام به مرحله ی براندازی رسید! اینان تا آنجا پیش رفتند که این اشخاص را چهره های موجه برانداز معرفی کردند که چون نمی توانند در داخل ایران حرف و خواسته یشان را بیان کنند، «اینگونه می گویند، در حالی که منظورشان چیز دیگری است!!…»

این افراد و گروه ها که به یک باره –بویژه در خارج از کشور- بر شمارشان افزوده شد، درست مانند سی سال پیش از شخصیت های مخالف دولت (و نه حکومت) –موسوی و کروبی- بت هایی تراشیدند که هیچ کس حق ندارد، حتا کارنامه و پرونده ی گذشته ی این افراد را –که تا همین چندماه پیش از انتصابات، یکی در فرهنگستان هنر و دیگری در حزب اعتماد ملی جمهوری اسلامی فعالیت می کردند- زیر ذره بین بگذارد و بر گذشته و اکنون آنها نقدی وارد کند. یعنی همان: «حالا وقتش نیست»ِ معروفِ سی سال پیش!…

موضع این گروه از مخالفان نیز همانند سی سال پیش، مبتنی بر «راستی و یک رنگی» نیست، بلکه مبتنی بر «دروغ و چندرنگی» است؛ زیرا اینان شخصیتی همچون مهندس موسوی را که با صداقت و صراحت و بلاغت در چندین بیانیه و منشور، سخن از باور به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی زده است، «تلبیس» می کنند و از او چهره ای را می سازند که نه خود موسوی به آن باور دارد و نه سخنش آن را نمایان می سازد.

اینگونه دروغ بافی در مبارزه ی سیاسی، همانند شخصیت پردازی دروغین از خمینی در هنگامه ی انقلاب اسلامی است. براساس آن تجربه ی تاریخی، اگر مبارزان سیاسی و روشنفکران، همان شگرد دروغ و ناراستی را در مبارزه ی خود بکار گیرند، نتیجه ی شوم دیگری بسان انقلاب 57 خواهد داشت.

سیاست، متعلق به مردم است

یکی از نیرنگ های حکومت اسلامی در سه دهه ی اخیر، این بوده که از سیاست یک غول وحشتناک بسازد که چیزی جز دروغ نیست و این شعار را در دهان مردم جا بیندازد که «سیاست، پدر و مادر ندارد!». عوام و توده ی مردم نیز اینگونه فکر می کنند که «سیاسی بودن» به دلیل این ماهیت سیاست، خطرناک، اشتباه و جرم است و این شعار را برای خود جا انداخته اند که: «ما را چه به سیاست؟!»

در حالی که اگر نیک بنگریم، در هیچ جای دنیا، هیچ آدم غیر سیاسی نمی توان یافت. در واقع انسان از آن زمان که به بلوغ اجتماعی می رسد و وارد جامعه می شود، یک انسان سیاسی است. سیاست متعلق به تک تک افراد یک جامعه است. سیاست به معنی «تدبیر» است که ناظر به سه زمینه ی زندگی افراد می شود:

1) تدبیر شخصی و زندگی فردی
2) تدبیر منزل و زندگی خانوادگی (جامعه ی کوچک)
3) تدبیر اجتماعی و زندگی سیاسی (جامعه ی بزرگ)

بنابراین، سیاست نیز مانند دیگر ارکان زندگی فردی و اجتماعی می تواند هم جنبه ی راست، درست و یک رنگ داشته باشد و هم جنبه ی دروغ و نادرستی و ناراستی. سیاست، فی النفسه یک دیو دو سر نیست که کسی از آن بترسد یا به خاطر آن کسی را به زندان بیندازند، بلکه شگرد حکومت های دیکتاتوری و بویژه از نوع مذهبی این است که از «چهره ی سیاست»، یک خون آشام ترسیم کند تا براساس تزریق این دیدگاه، با مردم فریبی به استبداد و دیکتاتوری خود تداوم بخشد. حال، بماند که یک بخش دیگر معنای سیاست ناظر به کسانی است که شغل سیاسی مانند وزیر، رییس جمهور و… دارند که این مورد هم در هیچ کجای دنیا جرم قلمداد نمی شود!

پس آنها که دیدگاهی این چنین دارند، یا ناآگاهند و یا همچون تفکر بنیانگزار جمهوری اسلامی، «خدعه» می کنند. سیاست، نه یک امر فرازمینی و آسمانی و غیر انسانی، بلکه کاملا زمینی و انسانی است و امری است که به افراد جامعه مربوط می شود.

براساس این دیدگاه، کارها و مبارزات سیاسی نیز باید مبتنی بر راستی و یک رنگی باشد. مردم باید از تاریخ معاصر و تجربه ی انقلاب اسلامی که سرآغاز دوره ی تاریک تاریخ ایران بود، بیاموزند و برای دستیابی به ایران آزاد که مستلزم برکناری و انحلال کامل حکومت مذهبی است، گزینه های زیر را مدنظر داشته باشند:

1) شکستن تابوی گریز از سیاست
2) بدانند که سیاست امری زمینی و انسانی و متعلق به تک تک افراد یک کشور است؛ زیرا یک کشور متعلق به تک تک ساکنان آن است و هر یکی در تعیین سرنوشت آن مسئول هستند.
3) شفاف و یک رنگ سازی موضع و ابزار برای هدف سرنگونی.

اساس هر مبارزه ی سیاسی-اجتماعی، در راستی و یک رنگی موضع، ابزار و هدف است.

سروش سکوت
29 تیر 2570
July 20, 2011

Iran Ariai


نوبت محاکمه سران جمهوری اسلامی به جرم جنایت علیه بشریت فرا رسیده است

ژوئیه 20, 2011 بیان دیدگاه

جولای رو زجهانی عدالت جزایی است. سیزده سال پیش  (۱۷ جولای ۱۹۹۸)  در چنین روزی دولتهای جهان در روم معاهده روم را به تصویب رساندند. معاهده ای که     دادگاه   بین المللی جنایی لاهه را ایجاد و مسئول پیگرد سران دولتهایی قرار داد که مرتکب جنایت علیه بشریت، نسل کشی و جنایات جنگی شده و در کشور خود امکان محاکمه آنها نیست. در سیزدهمین ساگرد تصویب معاهده روم و در سالگرد روز جهانی عدالت جزایی و در ادامه شکایت کمیته بین المللی علیه اعدام در تاریخ ۲۸ آگوست ۲۰۰۸ با شماره پرونده  ( و ت پ -سی ر -۷۷۷/۰۹ )  جمهوری اسلامی یکی از جنایتکارترین رژیم های سیاسی دنیاست. آنچه ویژگی منحصر به فرد جمهوری اسلامی در ارتکاب جنایت علیه بشریت و نسل کشی را تشکیل میدهد، مستمر بودن و سیستماتیک بودن این جنایات در طی سه دهه میباشد. جمهوری اسلامی قاتل سه نسل از مخالفینش میباشد. جمهوری اسلامی تنها رژیم سیاسی دنیاست که پرونده جنایتش به یک دوره کوتاه معین ختم نمیشود. جنایت در جمهوری اسلامی از نخستین روزهای به قدرت رسیدن آنها در سال ۵۷ آغاز و تا به امروز بطور متوالی نقشه مند و سازمان یافته اجرا میشود. از معدود رژیمهای سیاسی دنیاست که دامنه جنایتهایش از مرزهای جغرافیایی خود فراتر رفته و در کشورهای متعددی جنایت انجام داده است. معدود رژیمهای سیاسی دنیاست که قربانیانش را تنها شهروندان کشوری که حاکمیت دارد در بر نمیگیرد و شهروندان سایر کشورها نیز، طعمه آتش جنایت جمهوری اسلامی شده اند. جمهوری اسلامی یک تهدید و خطر جدی نه تنها برای مردم ایران که برای کل بشریت در سراسر دنیاست. جمهوری اسلامی با ابتدایی ترین حقوق و آزادیهای اساسی و پایه ای مردم منافات ندارد. سران این نطامی که سه دهه وسیعترین جنایت علیه بشریت را مرتکب شده اند باید هر چه زودتر در دادگاههای بین المللی به محاکمه فراخوانده شوند. سران جمهوری اسلامی به دلایل زیر بر اساس  ماده های ۶ و ۷ اساسنامه روم متهم به جنایت علیه بشریت و نسل کشی بوده و باید محاکمه شوند:

۱- قتل عام یا کشتار دسته جمعی (ماده ۶ اساسنامه روم)

سران جمهوری اسلامی از اولین روزهای به قدرت رسیدنش در سال ۵۷ کشتار مخالفین سیاسی خود را نقشه مند، آگاهانه و سازمان یافته و بطور مداوم به قصد نابودی فیزیکی دستگیر، شکنجه، اعدام  و به قتل رسانده و کماکان به این جنایت ادامه میدهد. . مهمترین موارد این کشتارهای سیاسی جمهوری اسلامی به قرار زیر است:

 

کشتار مردم خوزستان (مرداد ۵۸)

در ۹ خرداد ۵۸ نیروهای نظامی رژیم  به مردم و مخالفین حکومت در خرمشهر یورش کرده و مردم را به رگبار مسلسل بسته و صدها تن از مردم بیگناه از زن و مرد و کودک و پیر را قتل عام میکنند. آمار کشته شدگان بیش از ۲۰۰ نفر اعلام شده است.

کشتار مردم کردستان در مرداد ۵۸

در ۲۸ مرداد ۵۸ خمینی فرمان حمله سراسری نطامی به کردستان را صادر کرده که به دنبال این یورش نظامی و حملات نطامی چه از طریق بمب افکن ها و چه از طریق دستگیری و اعدامها صدها نفر به قتل میرسند.

کشتار مردم در روستای قارنا در شهریور ۵۸

در اثر یورش نظامی سازمان یافته جمهوری اسلامی به روستای قارنا در کردستان در تاریخ ۱۰ شهریور ماه ۱۳۵۸ تعداد ۷۰ نفر از اهالی روستا که عموما زن ها و کودکان بودند به قتل میرسند.

کشتار مردم انزلی در مهر ماه ۵۸

در مهر ماه ۵۸ سپاه پاسداران به سمت ماهیگیران انزلی که خواهان حق آزادنه صید در دریای انزلی داشتند  آتش گشوده و ۳ نفر را کشته و ۵۰ تن را مجروح ساختند. در فردای آن روز اعتراض توده ای و وسیع تری برگزار میشود که باز سپاه به مردم آتش گشوده و تعداد دیگری از مردم را به قتل میرساند.

کشتار مردم گنبد و ترکمن صحرا (اسفند ۵۸)

در اسفند سال ۵۸ جمهوری اسلامی در یک یورش خونین به مردم گنبد و ترکمن صحرا بنا به منابع دولتی ۹۴ نفر را در یک روز تیرباران کردند.

کشتار دانشجویان تحت عنوان انقلاب فرهنگی (اردیبهشت ۵۹)

در اواخر فرودین ۵۹ خمینی فرمان یورش به دانشگاهها و سرکوب کلیه نیروهای سیاسی مخالف را میدهد که با اجرای این طرح:

یورش نظامی و سرکوبگرانه به کلیه دانشگاهها در سراسر کشور انجام گرفته که در اثر آن طبق آمارهای دولتی ۳۸ نفر کشته و بیش از ۱۵۰۰ نفر زخمی شده اند.

  • صدها نفر دستگیر و مورد شکنجه و تعدادی نیز اعدام میشوند.

  • کل دانشگاههای کشور را به مدت ۲ سال بسته و از تحصیل مردم جلوگیری کردند.

  • تعداد زیادی از اساتید و کارمندان و دانشجویان را برای همیشه از دانشگاه اخراج کردند.

کشتار سالهای ۶۰ تا ۶۷

از روز ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ جمهوری اسلامی یک تعرض نطامی امنیتی پلیسی خشونت آمیزی را باه قصد نابود سازی کلیه گروهها و فعالین و اعضا و هواداران گروههای سیاسی مخالف دولت آغاز کرد که در طول این مدت هزاران نفر کشته و دهها هزار نفر دستگیر و تحت شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفتند.

کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷

در ماههای مرداد و شهریور ۶۷ جمهوری اسلامی طی یک برنامه سازمان دهی شده دست به کشتار وسیع زندانیان سیاسی در سراسر زندانهای کشور زد. تعداد قربانیان و اعدامی های این جنایت تا ۱۲۰۰۰ نفر اعلام شده است اما لیست و نام‌های مشخص حداقل ۵۰۰۰ نفر توسط سازمان‌های مختلف اعلام شده است.

کشتار اعتراضات ۱۳۷۱

به دنبال افزایش تورم اقتصادی به بالای ۵۰ درصد در شهرهای مختلف ایران علیه سیاستهای اقتصادی دولت تظاهراتی صورت گرفت که جمهوری اسلامی این اعتراضات و تظاهراتها را با خشونت و کشتار مردم سرکوب کرد.این تظاهراتها در شهرهای مشهد، اراک، مبارکه، چهاردانگه تهران و… بود. طبق آمارهای دولتی تنها در شهر مشهد دست کم ۶ نفر کشته شدند.

 

حمله به دانشگاه در ۱۸ تیر ۷۸

به دنبال تظاهرات دانشجویان در اعتراض به توقیف یک روزنامه در ایران، نیروهای نظامی جمهوری اسلامی به داخل کوی دانشگاه و خوابگاه‌های دانشجویی حمله برده و ضمن تخریب اموال دانشجویان آنان را مورد ضرب و شتم قرار دادند و صدها نفر را بازداشت کردند. حمله و ضرب و شتم دانشجویان تا صبح ادامه داشت. این حمله به اعتراضات گسترده و چند روزه دانشجویان و مردم در تهران و شهرستانها انجامید. در دانشگاه تبریز نیز روز شنبه ۱۹ تیر درگیریهای گسترده‌ای روی داده که به کشته شدن چندین نفرانجامید.

کشتار مردم معترض ابادن در تیر ماه ۱۳۷۹

در روز چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۷۹ مردم آبادان در اعتراض به وضعیت بد آب آشامیدنی دست به اعتراض زدند. مقامات دولتی با بسیج نیرواز اهواز و سایر شهرها در همان روز فضای شهر را نظامی کرده و دست به کشتار وسیع مردم زدند. در جریان این سرکوب دهها نفر از مردم بیگناه آبادن کشته صدها تن مجروح و صدها تن دستگیر و راهی شکنجه گاهها شدند.

 

قتلهای سیاسی زنجیره ای (سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۶)

قتل های سیاسی که با قصد از بین بردن مخالفین توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی انجام گرفت. در اثر این قتلها تعداد ۱۴۰ نفر کشته شدند.

 

کشتارمخالفین و معترضین بعد از انتخابات ۱۳۸۸

در طی تنها یک سال از خرداد ۸۸ تا خرداد ۸۹ جمهوری اسلامی اعتراض مردم را به وحشیانه ترین شکلی سرکوب کرده و میکند. بر اساس گزارشات منتشر یافته طی این یک سال بیش از ۱۰۰ نفر در خیابانها به ضرب گلوله یا زیر شکنجه به قتل رسیده اند. ۱۸۰۰۰ دستگیر شده اند و نزدیک به ۴۰۰۰۰ فقره نقض حقوق بشر ثبت شده است. در طول این مدت هزاران نفر مجبور به ترک کشور و پناهندگی در کشورهای دیگر شده اند.

 

۲- جنایت علیه بشریت (ماده ۷ اساسنامه روم)

جمهوری اسلامی همچنین در طول حاکمیت سه دهه خود مرتکب اعمالی شده است که عین مصداق جنایت علیه بشریت میباشد.

در زیر به بخشی از مصادیق جرم جمهوری اسلامی در این زمینه میپردازیم:

  • جمهوری اسلامی در طول سه دهه از حاکمیت خود بطور سیستماتیک و سازمان یافته مرتکب اعمالی از جمله قتل، حبس و محرومیتها و آزارهای فیزیکی و جسمی، شکنجه، تجاوز، بردگی جنسی شده است.

  • دستگیری شکنجه و اعدام کلیه گروههای سیاسی مخالف نظام و تلاش برای انهدام کامل این گروهها و کلیه منابع و امکانات مالی و ملکی آنها.

  • دستگیری، شکنجه، آزار و اعدام مخالفان دینی حاکمیت، لائیک ها و اقلیت های مذهبی و تحمیل تبعیض آشکار علیه آنها

  • دستگیری، شکنجه، آزار و اعدام همجنس گرایان

  • دستگیری شکنجه و اعدام کلیه مخالفین سیاسی دستگیری شکنجه و اعدام 

  • تروریسم دولتی شامل انجام فعالیتهای تروریستی علیه مخالفین سیاسی در خارج مرزهای ایران 

 

ترورهای سیاسی ایرانیان در خارج

براساس گزارشات خبری انتشار یافته، جمهوری اسلامی تعداد ۴۰۰ نفر مخالفین سیاسی ایرانی را در خاورمیانه، اروپا و آمریکا ترور کرده است.  این ترورها در کشورهای عراق، ترکیه، پاکستان، فرانسه، آلمان ، اتریش، سوئد، انگلستان، امارت متحده عربی، آمریکا، فیلیپین، سوئیس، هندوستان، ایتالیا، دانمارک، روسیه و قبرس انجام گرفته است.

 

ترورهای سیاسی غیر ایرانیان

  • صدور حکم ترور برای نویسنده بریتانیایی سلمان رشدی 

  • سازماندهی و دخالت مستقیم و غیر مستقیم در فعالیتهای تروریستی در عراق، ، لبنان، اسرائیل و آرژانتین

  • واشنگتن تایمز به چند عملیات تروریستی اشاره میکند که ظرف سی سال گذشته تحت حمایت سپاه پاسداران انقلاب انجام شده اند و از جمله بمب گذاری در سفارت آمریکا در بیروت در سال ۱۹۸۳ ، بمب گذاری در مرکز یهودیان در آرژانتین در سال ۱۹۹۴ ، بمب گذاری برجهای خبار ۱۹۹۶ در عربستان سعودی. در همین زمینه جمهوری اسلامی به دلیل فعالیتهای تروریستی در کشورهای آلمان، فرانسه، آرژانتین توسط دادگاههای این کشورها محاکمه و محکوم شده و جرم تروریستی آنها در این دادگاهها محرض شده است. 

  • اعمال تجاوز بعنوان یکی از ابزارهای شکنجه علیه مخالفین حکومت

  • اجرای حکم وحشیانه و قرون وسطایی سنگسار در ایران

  • اعدام کودکان زیر ۱۸ سال

  • استفاده از کودکان در جنگ که بنا بر آمارهای دولتی منجر به قتل ۹۶۰۰۰ کودک زیر ۱۸ سال شده است.

  • تبعید مستقیم و غیر مستقیم کلیه مخالفین سیاسی فکری عقیدتی این نظام. از طریق وادار کردن میلیونها نفر به فرار از کشور. 

 

بردگی جنسی

  • تحمیل قوانین تبعیض آمیز علیه زنان که در اثر آن میلیونها زن به دلیل حجاب و پوشش اجباری دستگیر زندانی یا مورد آزار و اذیت فیزیکی توسط نیروهای نظامی ایران شده است. محرومیت میلیونها زن از تحصیل و اشتغال در برخی از رشته ها. محرومیت میلیونها زن از حقوق برابر در امور ازدواج، طلاق، وراثت و حق سرپرستی بر کودکان. محدودیت در سفر آزادنه زن ها. در نتیجه این قوانین هزاران زن و دختر دچار آزار و اذیت های فیزیکی روحی و روانی شده و صدها زن به همین دلایل دست به خودکشی زده اند. 

سایر جرایم مصداق جنایت علیه بشریت

  • سانسور وسیع و سازمان یافته علیه مطبوعات و رسانه های گروهی و مممنوعیت جامعه از دسترسی آزادانه به اطلاعات و افکار غیر دولتی ایجاد محدودیت در دسترسی آزادانه جامعه به اینترنت و ماهواره. دستگیری و مجازات روزنامه نگاران، خبرنگاران 

  • اعتراف گیری خودسرانه دولتی از زندانیان سیاسی و نمایش آنها در رسانه های گروهی عمومی اعم از مطبوعات و تلویزیون های سراسری. 

  • اعمال مجازات های قضایی وحشیانه و قرون وسطایی چون بردین انگشت های دست و پا بردین دست و پا و در آوردن چشم از حدقه برابر قوانین قصاص و مجازات های اسلامی. 

  • ایجاد وسیعترین تبعیضات و بی حقوقی ها نسبت به مهاجرین و پناهندگی غیر ایرانی علی الخصوص مهاجرین و پناهندگان افغانی تبار. محدویت در ازدواج، اشتغال آزادانه و خدمات تحصیل رایگان برای میلیونها پناهنده و مهاجر افغانی و عراقی و غیره. اخراج اجباری و خشونت آمیز ممیلیونها پناهنده و مهاجر افغانی تبار از ایران 

  • ممنوعیت ایجاد تشکل های سیاسی مخالف نظام

  • ممنوعیت ایجاد تشکل ها و اتحادیه های صنفی کارگری و کارمندی

  • ممنوعیت حق اعتصاب، تجمعات اعتراضی صنفی یا سیاسی. سرکوب خشونت آمیز هر تجمع مخالف دولت.

  • توقیف ها و دستگیری های خودسرانه دولتی

  • مداخله خودسرانه دولتی در زندگی خصوصی افراد و در امور خانوادگی، اقامتگاه، و مکاتبات و ارتباطات مخالفین سیاسی و کنترل پلیسی شبکه ارتباطی مخالفین سیاسی با فامیل، بستگان و دوستان خود.

  • ممانعت از ورود مخالفین سیاسی خارج کشور

  • محدودیت در اشتغال و سفر برای مخالفین سیاسی

  • وادار کردن افراد به شرکت در تجمعات و برنامه های سیاسی مذهبی دولتی

  • محروم کردن افراد از حق کاندید شدن در اداره امور سیاسی قضایی اجرایی کشور و به تبع آن محروم کردن جامعه از حق مشارکت آزادنه در انتخابات و رای دادن به نمایندگان واقعی خود.

  • ایجاد محدودیت در پوشش زنان و مردان

  • محروم کردن جامعه از حق شرکت آزادانه در فعالیتهای هنری فرهنگی اجتماعی مورد نظر خود. ایجاد محدودیتهای سیاسی و مذهبی در انتشار آثار هنری فرهنگی

  • وابستگی کامل سیستم قضایی به دولت و رویه های سیاسی دولت. بدینگونه سیستم قضایی کشور بطور کامل در خدمت دولت و نطام سیاسی قرار گرفته و با هر مخالف سیاسی برخورد قضایی میشود.

  • وادار کردن زندانیان به اعتراف و شهادت علیه خود از طریق شکنجه و آزارهای فیزیکی روحی و روانی.

  • محرومیت مجرمین و زندانیان به ویژه زندانیان سیاسی از حقوق و تضمین های اولیه انسانی از جمله تفهیم اتهام حق داشتن وکیل و حق دفاع آزادانه و امن از خود در مقابل اتهامات.

  • محرومیت کل جامعه از برقراری یک ساختار سیاسی مبتنی بر دخالت مستقیم و مستمر مردم و جایگزین کردن آن به سیستم مبتنی بر دخالت مستقیم و مستمر نیروهای نطامی و امنیتی کشور.

  • سلب آسایش و امنیت جامعه و تحمیل یک جنگ بیهوده هشت ساله به مردم که در اثر آن میلیونها نفر کشته و زخمی و اسیر شده و در اثر آن سلامت جسمی، روحی و روانی شان به خطر افتاده است.

  • اقدام برای تولید سلاحهای هسته ای به قصد امتیاز گیری و بهره برداری سیاسی و به خطر انداختن صلح و امنیت جهانی. 

 

*************************************************************

جمهوری اسلامی با تحمیل  خشونت آمیز نظامی امنیتی، یک بربریت تمام و در مغایر با کلیه تعهدات حقوق بشری به جامعه تحمیل کرده است. سران جمهوری اسلامی متهم اند که در طی سه دهه با استفاده از  خشونت آمیزترین اشکال سرکوب و نیروی قهریه نظامی یک جنایت عظیم و سیستماتیک و برنامه ریزی شده ای را علیه بشریت سازمان داده اند. امروز کوژکترین پایبندی به عدالت جهانی می طلبد که کلیه کسانی که در ایجاد چنین توحشی دست داشته اند به میز محاکمه کشیده شوند.اینها تنها گوشه ای از دریای بیکران اتهامات سران جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی میلیونها نفر شاکی دارد. در مقابل هر یک از این جرایم و اتهامات ذکر شده کوهی از اسناد ومدارک مستدل جود دارد و هزاران شاکی فی الحال موجود حاضرند در خصوص این اتهامات شکایتهای شخصی ارائه دهند. نوبت محاکمه سران جمهوری اسلامی در سیزدهمین سالگرد تصویب معاهده روم و در سالرگرد روز جهانی عدالت جزایی فرا رسیده است. امسال باید سال محاکمه سران جمهوری اسلامی و در راس آنان خامنه ای بعنوان نماد اصلی حکومت باشد. 

با احترام منتظر اقدامات فوری مقامات دادستانی میباشم.

کمیته بین المللی علیه سنگسار/  کمیته بین المللی علیه اعدام

کمیسیون پیگیری شکایت علیه جمهوری اسلامی در دادگاه بین المللی جنایی لاهه

فرشاد حسینی


Related Link: http://tinyurl.com/3h6qmon

افشای کشف منابع عظیم نفت و گاز در ایران و امضای قرارداد ننگین با چین و روسیه به دستور رهبری ولایت وقیح

ژوئیه 20, 2011 بیان دیدگاه
افشای قرارداد ننگین حکومت ایران با کنسرسیوم چینی و روسی در پی کشف منابع جدید نفت و گاز در کشور و تسلیم کردن  اکتشافات اخیر منابع نفت و گاز ایران در حوزه‌های نفتی ایلام، مسجد سلیمان و بوکان شرقی نشان می‌دهد منابع تایید شده ذخایر نفت کشور در حال حاضر به شدت افزایش یافته و میزان ذخایر گازی کشف شده در کشورنیز ۸۰ درصد افزایش یافته است. به گزارش کار‌شناسان ایران سبز ذخایر نفت و گاز کشف شده اخیردرایران، طی سالهای اخیر در جهان سابقه نداشته و رتبه ایران را بین کشورهای نفتخیز جهان از جایگاه چهارم به جایگاه دوم و پس از عربستان سعودی ارتقاء داده است. گزارش‌ها نشان می‌دهد تا سال گذشته منابع نفتی قطعی شده ایران حدود ۱۷۰ میلیارد بشکه برآورد می‌شد اما اکنون این رقم به ۲۳۹ میلیارد بشکه افزایش یافته است. به همین ترتیب جایگاه ایران در کشورهای داری منابع طبیعی از رتبه ۱۷ به رتبه چهارم جهان افزایش یافته است. نکته حائز اهمیت در این بین افزایش شدید درآمد سالانه و سرانه شهروندان ایرانی است که در صورت بهره برداری دقیق از اکتشافات اخیر منابع نفت و گاز از رقم ۴۵۳۰ دلار در سال ۲۰۱۰ قابل ارتقاء تا ۳۶ هزاردلار خواهد بود. یعنی یک پله بالا‌تر از درآمد سرانه در انگلستان و یک پله پایین‌تر از درآمد سرانه در آلمان. مشروط برآنکه این منابع در خدمت منافع ملی ایران قرار گیرند و ظرف ۳ سال آینده حداکثر بهره برداری از این ظرفیت‌ها بعمل آید.
 بر اساس اخبار منتشر شده از سوی کار‌شناسان ایران سبز، اکتشافات اخیر توسط شرکت نفت سی ان پی سی چین و پتروناس مالزی صورت گرفته و این کنسرسیوم طی هفته‌های اخیر گزارش عملکرد خود را به دولت ایران ارائه کرده است.پس از دریافت این گزارش‌ها دفتر رهبری ایران بلافاصله ضمن بر عهده گرفتن مدیریت اخبار و اطلاعات این اکتشاف‌ها، انتشار هرگونه خبری از جزییات موضوع را ممنوع اعلام کرد. بعلاوه با دستورآیت الله خامنه‌ای هیاتی از مقامهای دفتر رهبری و قرارگاه خاتم الانبیاء تشکیل و جلسات متعدد و مداومی را با هیات‌های چینی، روسی و مالزیایی برگزار کردند که نتیجه این جلسات روز جمعه ۲۴ تیرماه ۱۳۹۰ بعنوان سندی ننگین در تاریخ حاکمیت نظام مستبد دینی بر ملت و کشور ایران، به امضای نمایندگان دفتر رهبری از یک سو و کنسرسیوم چینی، روسی و مالزیایی رسید.به گزارش کار‌شناسان ایران سبز در این اجلاس مواردی مورد توافق طرفین قرارگرفت که بطور خلاصه بخشی از آن به این شرح است:۱- امتیاز استخراج و بهربرداری از منابع جدید کشف شده نفت و گاز ایران برای مدت ۲۵ سال به کنسرسیومی متشکل از شرکت ملی نفت چین (سی ان پی سی) شرکت پتروناس مالزی و شرکت لوک اویل روسیه واگذار می‌گردد.۲- این شرکت‌ها با قیمتی توافقی و رسما زیر قیمت بازارخریدار نفت ایران خواهند بود و ترجیحا به قیمتی خارج از قیمت‌های مصوب اوپک نفت را در بازارهای بین المللی به فروش خواهند رساند.۳- سهم شرکت نفت چین از این کنسرسیوم ۵۰ درصد خواهد بود.۴- سهم لوک اویل روسیه از این قرارداد ۳۸ درصد خواهد بود. (در پی امضای این قرارداد نفتی با ایران، شرکت نفت لوک اویل روسیه جایگاه خود را در بین شرکت‌های نفتی بزرگ جهان از رتبه ۲۵ به رتبه پنجم ارتقاء می‌دهد. بیشترین سهم لوک اویل در اختیار دولت روسیه قرار دارد و همسر ولادیمیر پوتین از سهامداران آن محسوب می‌شود) ۵- سهم شرکت پتروناس مالزی از این قرار داد ۱۲ درصد خواهد بود.۶- ایران موظف است ۹۷ درصد از سهم درآمدی خود با طرف چینی را از آن کشور کالا وارد کند و فقط ۳ درصد باقی مانده را بصورت دلار یا یورو دریافت نماید. بعلاوه طی این مدت چینی‌ها ۸۵۰ پروژه بزرگ اجرایی را به انتخاب خود در ایران مدیریت و اجرا خواهند کرد.۷- در مورد چگونگی دریافت سهم درآمدهای نفتی از شرکت لوک اویل، سپاه پاسداران با انعقاد ۳ قرارداد عظیم نظامی ۱۵ ساله در قالب سهم ۳۸ درصدی روسیه از منابع نفتی مردم ایران، تجهیزات و تسلیحات نیروی هوایی، زمینی و دریایی خود را تامین خواهد کرد که بخشی از قراردادهای نظامی مورد توافق به این شرح است:نیروی هوایی سپاه: تا سقف ۲۰۰ فروند هواپیمای جنگنده سوخو ۳۰نیروی زمینی سپاه: ۶۰۰ دستگاه تانکهای پیشرفته ۹۰ اسنیروی دریایی سپاه: ۶ فروند زیر دریایی تهاجمی یاسن– بعلاوه سپاه پاسداران در یک فرایند زمانی ۱۴۰۰ نفر از نیروهای خود را برای آموزش‌های تخصصی به روسیه اعزام خواهد کرد.گزارش‌های کار‌شناسان ایران سبز نشان می‌دهد رقم بخشی از این قراردادهای نظامی بالغ بر یکصد میلیارد دلار است.۸- نحوه دریافت درآمدهای ناشی از فروش نفت به پتروناس مالزی تاکنون مشخص نشده است.لازم به ذکر است پس از اجرای این قرار داد، چینی‌ها ۸۰ درصد از کل اقتصاد ایران را قبضه خواهند کرد و نه تنها بعنوان بزرگ‌ترین شریک تجاری کشور محسوب می‌شوند، بلکه پس از دوران استعماری بریتانیا که ۸۳ درصد از اقتصاد هند را به خود محدود کرده بود، ایران نخستین کشوری است که رسما اقتصاد خود را تسلیم یک دولت خارجی می‌سازد.محمود احمدی‌نژاد اخیرا اعلام کرده بود که بزودی میزان مبادلات سالانه اقتصادی ایران و چین به مرز یکصد میلیارد خواهد رسید که طبعا این ادعا در چارچوب اجرای محرمانه همین پروژه خفت بار و سیاه نفتی مطرح می‌شود. (میزان مبادلات رسمی بین ایران و چین درسال ۲۰۱۰ میلادی ۱۳ میلیارد دلار اعلام شده بود).۹- از مجموع هزینه‌های اکتشاف، استخراج و بهره برداری منابع عظیم نفت و گاز جدید کشف شده در ایران ۶۵ درصد توسط دولت ایران و ۳۵ درصد توسط کنسرسیوم چینی، روسی و مالزیایی (به نسبت سهم هر کشور) پرداخت خواهد شد.۱۰- دولت‌های چین و روسیه در ازاء غارت عظیم منابع نفتی ایران و همدستی با نظام حاکم متعهد شده‌اند که تا حد امکان از مواضع دولت در فعالیت‌های هسته‌ای حمایت کنند و تلاش نمایند با میانجگری‌های بیشتر و ایجاد وقفه در تلاش‌های بین المللی برای وادار کردن ایران به پذیرش خواست‌های جامعه جهانی، زمینه را برای حل و فصل بحران هسته‌ای ایران و احیانا کاهش تحریم‌ها فراهم نمایند. آن‌ها همچنین از حکومت ایران خواهان انعطاف بیشتر در مواضع هسته‌ای و مجال دادن به چین و روسیه برای نقش آفرینی بیشتر در این باره شده‌اند. وعده‌ای که اگر کمکی به پایداری بیشتر رژیم حاکم ننماید – که البته توان پایدار نگهداشتن آن را ندارند – اما قطعا به ویرانی بیشتر اقتصاد فلاکت بار ایران منجر خواهد شد.رسمی اقتصاد ایران به دولتهای بیگانه.

 شرف آل قلم
July 17, 2011

Two different scenarios:

1)      U.S. has reached an agreement with China and Russia to break up the country Iran.  Ilam, is part of the Kurdistan, Bukan is part of Azerbaijan and Masjed Soleyman is part of Khuzestan. It seems like the political deal amid the world powers is set on dissolving the country and taking Kurdistan, Khuzestan, and Azerbaijan out of the Iran map. Ilam under the contract with China, Bukan with Russia, and of course the Oil-rich southern part of Khuzestan below Masjed Soleyman will remain under the control of Uncle Sam.

2)      Iran has been working on a program that, if it succeeds, could help undermine the dollar’s preeminence as the world’s reserve currency.  The above-mentioned agreements are just part of that program. For any nation that has ever attempted to even nudge the dollar from this preeminent role has been dealt with war. Saddam attempted it in 1999, and a few years later was hanged. Qaddafi just last year had finished inking deals with China and Russia that would circumvent the Dollar dominance in these oil and gas markets, and you see how they are dealing with him. A war that Russia and China to become involved in this world war, for an attack on Iran, will be construed by the Chinese as an attack on Beijing.

If someone asks me about my own opinion on this, I would say scenario 2 but with the tutoring of Uncle Sam. WOW! What does that mean? It means that U.S. has implanted spy-elements inside the IRI regime to take the country into war, because Uncle Sam needs a war so bad! [DID-Persian]


ديگه کافيه! بساط لمپنهاي اسلامي را بايد جمع کرد

ژوئیه 19, 2011 بیان دیدگاه

از بلندگوهاي يک رژيم نفرت انگيز اسلامي٬ روزانه صدها بد و بيراه و فحش نثار زنان ميشود٬ مشتي آخوند لمپن و ساديست ٬ عليه زنان رجز خواني ميکنند. گله هاي حزب اللهي و سگهاي ارشاد را روانه کوچه و بازار ميکنند و به زنان و دختران بدليل داشتن لباسهايي با رنگ روشن و يا نداشتن چادر و عبوس نبودن و شبيه فاطمه زهرا و خواهران زينب نبودن٬ بند ميکنند٬ آنها را ميگيرند و جريمه ميکنند و شلاق ميزنند و اين داستاني است که سي سال است تکرار ميشود.


روزي نيست که آخوند و پاسدار و جلادي در مورد جدا سازي جنسيتي و تحقير و توهين به شعور زنان و مردم ايران حرفي نزند و رجزي نخواند. تجاوز به زنان و تبليغ تجاوز رسمي و اسلامي جزيي از سنت و سيستم اسلامي حاکم بر ايران است. جمهوري اسلامي ايران٬ زن را وسيله تمتع جنسي ميداند و از زنان مدرن و آزاده ايران انتظار دارد به دوران قرون وسطي برگشته و نفقه بگيرند و تمکين کنند. البته خودشان خوب ميدانند که همه اين جنايات و اين وقاحت٬ با جواب قاطع زنان و دختران ايران روبرو شده است. بي حجابي و عدم تمکين به اين تصوير فرودست از زنان ٬ پاسح زنان درمدرسه و محله و دانشگاه و محيط کار به حکومت زن ستيز اسلامي است.  حکومت آخوندها و پاسداران متجاوز و منفور٬ از دست زنان آزاده و سرکش و » بدحجاب» و برابري طلب عاصي و درمانده است. ورق پاره فارس و سايت وابسته به آن چند روز قبل اين کاريکاتور را چاپ کرد. اين توهين به همه زنان در دنيا است.

ما از زنان و مردم آزاده دنيا دعوت ميکنيم به اين رژيم آپارتايد و زن ستيز اسلامي و به اين توهين و بي حرمتي به زنان پاسخ درخور بدهند.

عمله و اکره حکومت اسلامي و امام جمعه ها و لمپن هاي اسلامي بايد بدانند که روز مرگشان بسيار نزديک است و ميليونها زن با عدم تمکين به حجاب و قوانين اسلامي ٬ گور اين حکومت را ميکنند.

زنده باد جنبش برابري طلبانه زنان در ايران

سرنگون باد حکومت ضد زن اسلامي

مينا احدي
۱۷ ژوئيه ۲۰۱۱
روزنه دات کام

انتخابات نه! فقط سرنگونی

ژوئیه 19, 2011 بیان دیدگاه
دیروز، جمهوری اسلامی رژیمی است که با آن نمایش انتخاباتی و بدنبال آن سرکوب و کشتار و شکنجه گسترده مردم، جوانان و زنان و فعالان، هنوز با «خاطره انقلاب» یا بهتر است بگوییم با کابوس انقلاب دست به گریبان است! کابوس انقلاب مردمی که مترصد فرصتند. مترصد فرصتی برای در هم شکستن و برچیدن همیشگی بساط جمهوری اسلامی. این مهم در کشوری با ویژگیهای سیاسی ــ اجتماعی ایران و بخصوص با تجربه انقلابات عظیمی که در حیات خلوت خود اسلام سیاسی بوقوع پیوستند، از این پس هر زمان ممکن است اتفاق بیافتد. جمهوری اسلامی هنوز همان رژیمی است که از سرنگون نشدنش در تحولات خیابانی دو سال پیش، خوشحال است و همچنان نگران تکرار کابوسی است که لحظه ای سرانش را رها نمیکند. «کابوس انقلاب»!
امروز، مسابقه و بند و بست و چماق‌دارى براى تعيين کسانی که قرار است مجلس ارتجاع اسلامى را تشکيل دهند دارد آغاز می شود. نام اين مضحکه را هم انتخابات گذاشته‌اند. انتخاباتى که همچون گذشته در آن مردم کوچکترين حق انتخابى ندارند. عده‌ای دستچین شده را برای انتخاب شدن معرفی می‌کنند. اين مملکتى است که در آن احزاب مخالف اجازه فعاليت ندارند. در اين سی و چند سال صدها هزار نفر را کشته‌اند و بسته‌اند و زده‌اند تا سر کار بمانند. امروز، حتى نيمى از خودشان، از «خودى»ترين خودى‌هاى خودشان که در طول اين سه دهه بارها بعنوان عمله و اکره اختناق اسلامى امتحان‌شان را پس داده‌اند، اجازه کانديد شدن ندارند. گذاشن نام انتخابات بر اين معرکه اهانت به راى و به شعور مردم است. مردم ايران انتخابشان را کرده‌اند. جمهوری اسلامى بايد برود.

فردا، شرکت در انتخابات از نظر سياسى فاقد هرگونه ارزش است. نبايد در راى‌گيرى شرکت کرد، اما نبايد بى‌تفاوت هم ايستاد. باید به خیابان آمد و اعتراض کرد. دوره به اصطلاح مبارزه انتخاباتى جناح‌هاى حکومت، مي‌تواند و بايد صحنه گسترده ترين اعتراضات مردم عليه کل حکومت و همه جناحهايش باشد. بيشترین فشار را ميتوان در اين روزها به رژيم اسلامى وارد کرد. مي‌توان محاسبات و بند و بست‌هايشان را به نفع مردم و به نفع گشايش فضاى سياسى در ایران بهم ريخت. ميتوان مجموعه رژيم را در برابر مردم به عقب نشينى وادار کرد. مي‌توان شکاف درونى ارتجاع اسلامى را عميق تر کرد و تناسب قواى بسيار مساعدترى را به نفع مردم و امر آزادى در تمامی اشکال بوجود آورد. بايد از تناقضات و کشمکش‌هاى فزاينده درون رژيم در این دوره براى گسترش مبارزه و اعتراض خويش فعالانه استفاده کرد. جمهوری اسلامی را باید سرنگون کرد و به جای این هیولای مردم ستیز، حکومتی مبتنی بر حضور فعال و نقش مداوم مردم در صحنه سیاست و اجتماع نشاند

سياوش شهابي
July  17, 2011


خيانت، خاتمي، موسوي، كروبي4 واژه مترادف

ژوئیه 19, 2011 بیان دیدگاه
Babak0khoramdin – July 18, 2011
سی و سه ساله به هر شکلی شده ما رو فریب دادند با این نمایشنامه های خیمه شب بازیشون… خیلی راحت، اونها تا وقتی که ما بهشون سواری بدیم مطمئن باشید سواری میگیرند از ما .. و کار این آقایون ماکزیمم کردن این سالهاست… تا سر حد نهایتش. دو ساله فریادهای مرگ بر جمهوری اسلامی ما رو به سخره گرفتند و به فکر اصلاحات و این چرندیات … ولی کور خوندند .. باید اینو بدونند که فردای ایران رو جوون های آگاه و روشنفکری خواهند ساخت که دیگر به این شیادها آوانس نخواهند داد. به نظر من مردم باید به اصل خودشون بازگردند به تاریخ پرشکوهشون.. نمی خوام شعار بدم … ولی تو یک کلام باید ادامه دهنده راه: کوروش، داریوش، آریوبرزن، سورنا، بابک، یعقوب (لیث)، امیرکبیر، مصدق و شاپور بختیار باشند … باید از هر تازی پرست و هر کسی که شیفته آیین و دین شیطانی اسلامی و عربیست و هر آنکه حسی به این خاک اهورایی نداره دوری کنه. خواه اون خمینی یا خامنه ای باشه یا موسوی و خاتمیبه امید روز سرنگونی ضحاک …. به امید روز آزادی … و به امید روزی که رییس جمهورمون بشه خانم «نسرین ستوده» … من آن روز را انتظار می کشم.

مينا احدى: خودمان ميخواهيم سنگسار شويم! اصلاح طلبان و جنايتي به اسم سنگسار

ژوئیه 17, 2011 بیان دیدگاه
مريم ايوبي براي آخرين بار آسمان مه گرفته تهران را در زندان اوين نگاه ميکند و از ترس بيهوش ميشود. به او چند لحظه قبل گفته اند که غسل کند و آماده سنگسار شدن باشد. مريم چند سالي بود که در زندان اوين بود و با کابوس سنگسار شدن دست و پنجه نرم ميکرد. با يکي از هم سلولهاي مريم ايوبي که بعدها به آلمان پناهنده شد٬ گفتگو کردم و او برايم گفت که مريم مهربان و ساده و آرام بود. او را دستگير کردند و در روزنامه هاي آنزمان نوشتند که همسرش را با همدستي يک مرد به قتل رسانده و با اين مرد رابطه جنسي خارج از ازدواج داشته است. همسر مريم از مقامات حکومت اسلامي بود!
مريم کارمند شرکت نفت بود و به اتهام رابطه جنسي خارج از ازدواج که امري کاملا خصوصي است٬ بايد سنگسار ميشد. وقتي يک زن دست روي همسرش بلند کند٬ وقتي يک زن از حقش دفاع کند٬ وقتي يک زن حجابش را رعايت نکند و در مقابل سيستم و قوانين اسلامي بايستد٬ به اشد مجازات محکوم ميشود. اينجا حکومت اسلامي ايران است! مريم به دليل رابطه جنسي خارج از ازدواج٬ به اتهام «خيانت» به همسرش و يا خيانت به «ناموس مردان» ٬ به اشد مجازات محکوم شد٬ براي زهر چشم کرفتن از زنان و کل جامعه او را ۱۱ ژوئيه ۲۰۰۱ در حاليکه از ترس بيهوش شده بود٬ با برانکارد به محل اجراي مراسم سنگسار آورده و برادران پاسدار با پرتاب سنگ او را زجر کش کردند. مردي که متهم به قتل همسر مريم بود٬ اعدام شد. اين واقعه در دوره حاکميت » قهرمان» اصلاح طلبي آقاي خاتمي اتفاق افتاد. در همان سال ۲۰۰۱ ما کميته بين المللي عليه سنگسار را بنيان گذاشتيم و با کمپين نجات مريم ايوبي٬ اين کميته متولد شد. کميته اي که با درد و خون متولد شد.
از سراسر دنيا به حکم جنايتکارانه سنگسار مريم٬ مادر دو کودک ۶ و ۸ ساله ٬ مادر دو پسر زيبا و کوچک ٬ اعتراضات زيادي شد. در يک دانشگاه در ترکيه ٣۰۰ دانشجو يک نامه اعتراضي براي خاتمي و شرکا فرستادند و معاون پارلمان آلمان خانم بله س ٬ نامه اعتراضي شديداللحني براي سران حکومت اسلامي فرستاد و اجراي حکم يکبار به تعويق افتاد. يک روز سرد پائيزي ٬ در محل کارم در شهر کلن آلمان٬ تلفنم به صدا در آمد و از آنسوي خط٬ زني گفت: از دفتر آقاي خاتمي با شما تماس ميگيرم.. از من سوال کرد: خانم مينا احدي هستيد؟ … بله بفرمائيد… و صداي زن جوان از آنسوي خط عصبي تر شده و به من گفت: خانم شما وکيل زنان ايران هستيد؟ زياد متوجه نشدم منظورش چيست٬ پرسيدم منظورتان چيه؟ منظورم اينه که وکيل مريم ايوبي هستيد که در دنيا سر و صدا ميکنيد به شما چه که در ايران سنگسار هست٬ ما خودمان ميخواهيم سنگسار باشد. پاسخش را ميدهم. بله من وکيل زنان ايران هستم٬ بويژه وکيل زنان محکوم به سنگسار٬ من نميخواهم بگذارم زن را تاسينه در خاک فرو کرده و بيشرمانه سنگسار کنيد اين جنايت است. به شما چه که کسي رابطه خارج از ازدواج دارد يانه.
ميگويد : فکر نکنيد که من بيسوادم. من در آلمان هم بوده ام و ميدانم در اروپا چه خبر است. من متاهلم ولي خودم ميخواهم اگر به همسرم خيانت کردم مجازات شوم… پاسخ ميدهم شما هر کاري ميخواهيد با خودتان بکنيد مختاريد ولي اجازه نداريد مردم را شکنجه و آزار دهيد و اين ساديسم را قانون اعلام کنيد. به رهبرتان و به خاتمي و به همه اطرافيان بگوييد ما نميگذاريم اين وحشيگري را ادامه دهيد.. . گوشي را ميگذارم …
ساعت چهار بعد از ظهر روز ۱۱ ژوئيه در لندن هستم ٬ در منزل يکي ازدوستانم در آشپزخانه نشسته و کافه ميخوريم خبر را از راديو اسرائيل مي شنوم. امروز صبح يک زن به اسم مريم ايوبي در زندان اوين سنگسار شد… با صداي بلند گريه ميکنم. چطور ممکنست ؟؟؟.. ياد قيافه رهبران اکثريت و حزب توده و اصلاح طلبان و برخي فعالين سياسي در خارج از کشور مي افتم که براي خاتمي سينه چاک ميکنند و در مقابل سفارتخانه هاي رژيم براي راي دادن به او صف ميکشند و امروز نميدانم چرا قيافه مسيح علي نژاد در ذهنم نقش بسته و بعضا فکر ميکنم شايد او بود با من پشت تلفن٬ جر و بحث ميکرد و از اصلاحات در ايران و فراگيري مدارا در دوره خاتمي دفاع ميکرد!!!
برلين- کنفرانس عليه سنگسار ۱۰ دسامبر ۲۰۰۲
به دعوت بنياد هاينريش بل٬ در برلين در کنفرانسي عليه سنگسار شرکت ميکنم. نمايندگان عفو بين الملل٬ سازمان جهاني عليه شکنجه٬ سازمان تره ده فام و نهادهاي ديگري در آنجا حضور دارند. بحث روز جهاني عليه سنگسار در آنجا مطرح ميشود. چه روزي بايد روز جهاني عليه سنگسار باشد. روز نجات آمنه لاوال از سنگسار در نيجريه ٬ روز سنگسار يک زن در افغانستان٬ روز اعلام حکومت اسلامي در ايران و… اينها پيشنهادهايي است که مطرح است.
پيشنهاد من روزي است که معطوف به ايران باشد چرا که بيشترين سنگسارها در اين دوره در ايران انجام شده٬ و بسيار مهم است روزي را انتخاب کنيم که يک زن سنگسار شده باشد چرا که اين طوري عمق وحشيگري و بربريتي را نشان ميدهيم که متاسفانه تعداد زيادي را قرباني کرده است. من پيشنهاد ۱۱ ژوئيه روز سنگسار شدن مريم ايوبي در ايران و در دوره اصلاح طلبان يعني رياست جمهوري خاتمي را ميدهم. و اين روز تصويب ميشود. اميد ما اينست که در سالهاي آينده و در آينده دور٬ همواره در اين روز کارخانه ها يک دقيقه از حرکت بيايستند و ساعتها يک دقيقه تيک تيک نکنند و همه مردم دنيا يک دقيقه به ياد قربانيان سنگسار سکوت کنند و ياد اين عزيزان را که هيچ جرمي نداشته اند٬ جز اتهام رابطه جنسي خارج از ازدواج که امري است کاملا شخصي چنين بيرحمانه به قتل رسيده اند.
۱۱ ژوئيه ۲۰۱۱ دنيا به پا خاست و اعلام کرد٬ نه به سنگسار در همه جا
از طرف نهاد ايران سوليدارتي٬ قانون برابر براي همه و کميته بين المللي عليه سنگسار سه هفته قبل فراخوان داده و از دنيا دعوت کرديم به سنگسارها در روز ۱۱ ژوئيه روز جهاني عليه سنگسار اعتراض کنند.
يک روز بعد از انتشار علني اين فراخوان ريچارد داوکينز در سايت خود از اين فراخوان دفاع کرد و گفت : مريم نمازي يکي از فراخوان دهندگان اين حرکت جهاني است . مريم يک زن فوق العاده و يک چهره مهم دفاع از حقوق زنان تحت ستم در کشورهاي اسلام زده است.
فراخوان ما دو روز بعد در واشنگتن پست چاپ شد. و بتدريج موجي از حمايت و همبستگي به اين فراخوان جلب شد.
در شهرهاي پاريس٬ لندن٬ فرانکفورت٬ کلن٬ ونکور٬برلين٬ اوتاوا٬ مالمو٬ واشنگتن و.. ميتينگهايي برپا شد. در شهر سقز هزار عدد اطلاعيه روز جهاني عليه سنگسار پخش شد.
دولت انگليس اعلام کرد که خليل اللهي دادستان سکينه محمدي آشتياني در ليست تحريم شدگان از سوي دولت انگليس است . مالک اژدر شريفي دادستان استان آذربايجان شرقي با عجله و دستپاچه گفت. سکينه مرخصي رفته و در مراسم عزاداري مادرش شرکت کرده و حالش خوب است و از امکانات خوبي در زندان برخورد دار است… يکبار ديگر توجه ها به سکينه و سنگسارها و به جنايات حکومت اسلامي ايران جلب شد. يکبا رديگر موجي از همبستگي نثار سکينه و موجي از نفرت نثار سران حکومت اسلامي شد.
پيامهاي همبستگي از جمله از روسل بلاکفورد نويسنده و فيلسوف٬ هارتموت کراوس مارکسيست آلماني٬ آن بروسل نماينده پارلمان اروپا٬ سونيا اگريکس رئيس جامعه بين المللي آتيست ها که نمايندگي ۱۰۰ سازمان آتئيست در چهل کشور جهان را ميکند٬ از پروفسور» اودو شوکلنکس» از اونتاريو استاد کرسي پژوهشي فلسفه٬ هل مرت بريسک نويسنده٬ سازمان بزرگ ابتکار فمينيستي اروپا٬ اشتفن لاو از موسسه سلطنتي فلسفه٬ جرج برد هيت معاون انجمن همجنسگرايان اومانيست انگليس٬ مهوش علاسوندي مادر محمد و عبدالله فتحي٬ سيروس نورسته کارگردان فيلم سنگسار ثريا ميم٬ آنتوني توماس کارگردان فيلم براي ندا٬ نهاد آتيستها و اومانيستها از امريکا٬ فرد ادواردمدير ملي در نهاد ائتلاف بين المللي خردمندان٬ مگ هيکسن فعال مدافع حقوق بشر٬ اوپليا بنسون سردبير نشريه اومانيستها و تعداد ديگري از شخصيت هاي سرشناس بين المللي بود.
استقبال از اين روز بسيار زياد بود چرا که از يکسال قبل توجه ها در دنيا به سوي ايران و سکينه محمدي آشتياني و سنگسار جلب شده است. عکس سکينه امروز در دنيا نماد اعتراض به سنگسار است و در دفاع از سکينه ميليونها نفر طومار اعتراضي امضا کرده و در صدها شهر اعتراض و تظاهرات سازمان يافته است.
بر شانه هاي کمپين گسترده و موفق امسال در اعتراض به حکم سنگسار سکينه محمدي آشتياني٬ امسال روز جهاني عليه سنگسار را با شکوه تر از هميشه برگزار کرديم. بايد بکوشيم اين روز را در همه جا تثبيت بکنيم. آيندگان بايد بدانند که ما متحدانه به پا خاسته و نقطه پاياني به اين وحشيگري و بربريت اسلامي گذاشتيم. روز جهاني عليه سنگسار سمبل اعتراض ما به اين جنايت بيشرمانه بود.
بدين وسيله از همه عزيزاني که در اقصي نقاط جهان در اين روز برنامه هاي اعتراضي سازمان داده٬ پيام همبستگي داده و يا پوستر و پلاکارد تهيه کرده و يا به ياد سکينه آهنگ اجرا کرده و براي نجات سکينه و همه محکومين به سنگسار و براي ممنوعيت سنگسار در همه جا تلاش کردند٬ صميمانه تشکر ميکنيم.
  
Mina Ahadi
International Committee against Execution
International Committee against Stoning